#کتاب
#عصرهای_کریسکان #خاطرات_امیر_سعیدزاده #رزمنده_کرد_اسیر_در_چنگال
#ضد_انقلاب_کومله
#نویسنده_کیانوش_گلزار_راغب
#فصل_بیست و سوم
#قسمت ۶۸
دوله بدران درهای صخرهای و گود است که فقط کامیونی میتواند از دهانه آن وارد دره شود. اطرافش پوشیده از صخرههای بلند و مرتفع است که بز کوهی و پرنده هم به سختی میتواند از آن گذر کند ولی سپاه نقطه به نقطه آن را میکوبد و استحکاماتش را نابود میکند.
این عملیات باعث اعتراض گسترده مردم منطقه کریسکان میشود و علیه دموکرات دست به شورش و طغیان میزنند. از دموکرات میخواهند منطقه را ترک کند تا امنیت مردم مختل نشود. دموکرات میگوید: «این دولت ایرانه که منطقه رو ناامن کرده، ما تقصیری نداریم.» ولی مردم معتقدند دولت ایران با مردم عراق دشمنی ندارد. اگر دموکرات مقرش را از آن مکان انتقال دهد دولت ایران کاری با مردم عادی عراق ندارد. معتقدند دموکرات آسایش منطقه را بر هم زده و زمینهای کشاورزی مردم را تصرف کرده است.
دولت ایران هم به ساکنین منطقه کریسکان پیام میدهد اگر میخواهید منطقه در امان بماند گروهکهای ضد انقلاب را از املاکتان بیرون کنید. مردم با آرپیجی و نارنجک و اسلحه به مقر دموکرات حمله میکنند و آتش میزنند.
تلاشهای حزب حرکت اسلامی هم مثمر ثمر است و منطقه را برای دموکرات ناامن میکند. هر جا میروند با خود غضب و بی بند و باری میبرند. با تجاوز به اموال و ناموس مردم و تصرف اراضی کشاورزی، شورشهای محلی به پا شده و مردم را علیه خودشان میشورانند. موشکهای ایرانی هم امنیت منطقه را از
بین میبرد و باعث اعتراضات گسترده مردمی میشود. دموکرات آواره میشود.
#فصل_بیست و چهارم
#قسمت۶۹
#چوب_خدا
تا دوسال اسارت سعید کم و بیش ملاقات میدادند و خاله غنچه به ملاقاتش میرفت ولی از سال سوم ملاقات سخت میشود. چون یک نیروی نفوذی بین مینیبوس دموکراتها بمب گذاشته و همه را کشته بود شرایط ملاقات را سخت کرده بودند.
به خاطر حفاظت و نگهداری از بچههای کوچکم مجبور بودم دائم توی کوچه سرک بکشم و مواظبشان باشم تا حین بازی و عبور و مرور ماشینها دچار حادثه نشوند.
زنی که زریشله نام داشت هر روز جلو خانهمان مینشست و در گوشم وزوز میکرد. یک روز گفت: «تو خیلی قشنگ و خوشگلی، حیف نیس بیهوده تلف بشی. برای چی ماندی و خیاطی و بچهداری میکنی؟ آخرش چی؟ تو که میدانی شوهرت اعدام میشه، به چه امیدی وایسادی و عمرت رو هدر میدی؟ بدبخت چشمات کور میشه و دستات فلج، جوانیت هدر میره و عمرت تلف میشه. یه مرد پولدار و با شخصیت سراغ دارم که
گفته اگه حاضر باشی غیابی طلاق بگیری و از این خونه بیای بیرون، باهات ازدواج میکنه.»
نمیدانم چطور یک قطعه از عکسهایم را کِش رفته و برای آن نامرد فرستاده بود. گفتم: «آخه خجالت نمیکشی این حرفا رو میزنی؟ من پنج تا بچه دارم.»
با تندی در را به رویش کوبیدم و رفتم
خانه و زار زار گریه کردم. صدای گریهام به گوش همسایهمان رسید و زن و مرد همسایه دوان دوان به خانهمان آمدند. فکر کرده بودند دوباره خبر مرگ سعید را آوردهاند. ماجرا را برایشان تعریف کردم. کلی به زریشله توپیدند و گفتند: «اگه ادامه بدی میکشیمت.»
زریشله کوتاه نمیآمد و هر روز با بهانهای میآمد و سر حرف را باز میکرد و با سرزنش از زندگی بیزارم میکرد.
او هم از کمیته امداد حقوق میگرفت و هم خبرها را به حزب دموکرات میرساند و جیره و مواجب میگرفت. نقشه دموکرات بود که مرا هرزه و هرجایی معرفی کند و به اعتبارم لطمه بزند و چه کسی بهتر از زری شله، به ناچار ماجرا را به خاله غنچه گفتم. او مثل یک شیرزن رفت و یقه زریشله را گرفت و توی کوچه گلاویز شدند. آنقدر کتکش زد که زریشله تسلیم شد. رفت یک جلد قرآن آورد و قسم خورد و «به این قرآن قسم کار من نبوده. من به کمیته امداد خبر ندادم. اگه من این حرفا را زده باشم این قرآن کمرم را بشکند. . از قضا آن روز رو به تیر برق ایستاده بود و داشت منزل همسایهها را دید میزد. یکباره لاستیک کامیونی از سربالایی کوچه راه افتاد و چرخید و سرعت گرفت و بالا و پایین جست و یکراست آمد و محکم به کمر زری شله خورد و او را چسباند به تیر برق. کمرش شکست و افتاد توی کوچه.
معلوم نشد این لاستیک کامیون مال کی بود؟! کار کدام بچه بود؟! از کجا آمده بود؟! ولی زریشله را فلج و خانهنشین کرد.
بعد از چند ماه صدایم کرد و حلالیت طلبید. گفت: «منو ببخش. از طرف دموکرات وادارم کرده بودن بهت تهمت بزنم.
پشیمانم و بهت بد کردم.
به خاطر خدا منو ببخش.
دعای تو مستجاب میشه. دعا کن حالم خوب بشه.
ـ من همه چیز رو به خدا میسپارم.
ادامه دارد .....
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#شهید_مدافع_حرم
#بوستان_قربانی
یکی از غریب ترین
#شهدای_فاطمیون
آمد پیشم و درخواست مرخصی کرد ، گفتم خودت میدونی برادر ، الان نمیشه ، چند روز دیگه عملیات شروع میشه .
دیدم شانه هاش شروع کرد به لرزیدن و اشک از چشماش سرازیر شد .
گفتم : چی شده!؟
گفت : همین الان باخبر شدم مادرم فوت کرده .
گفتم : مادرت کجا زندگی می کرد؟
گفت : افغانستان
گفتم : آخه تو که نمی تونی بری افغانستان
گفت : آخه مادرم جز من کسی رو نداشت و من هم جز مادرم کسی رو ندارم
راضیش کردم نره ، مجلسی هم برای مادرش همون جا برگزار کردیم .
بعد از اون هر وقت می دیدمش می گفت : فلانی، دعا کن زودتر برم پیش مادرم ، آخه می ترسم اون دنیا هم تنها باشه
هر بار که اینو می گفت غوغایی تو دلم می شد .
راوی :
فرمانده #شهید_قربانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینــید
💢مراحل دل کندنِ #شهید_محمد_اینانلو از زن وفرزندو علایق دنیایی از زبان #همسر_شهید
شهید جاویدالاثر....💔
#السلام_علی_المهدی_عج
امروز #پنج شنبه برابر است با :
🗓 17 تیر 1400ه.ش
🗓 27 ذی القعده 1442ه.ق
🗓 8. جولای 2021 میلادی
🌸 ذڪر روز 🌸
لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین
نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشکار
🌷🕊زیارتنامه ی شهدا🕊🌷
💠 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🌷〰🇮🇷〰🌷
#نثار_ارواح_طیبه#شهداء
#امام شهداء#اموات#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
متبرکـ استـ
تمـامـ روزی که صبحش
با یاد تـو آغاز شـود ؛
ای شهیــد ...✨🌸
سلام ✋
#روزتون_شهدایی🌸
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
بچهها! مراقب باشید،
به شهدا تمسک کنید،
بصیرتتون رو بالا ببرید
که ترکش نخورید..!
رابطه خودتون رو با خدا زیاد کنید؛
با اهل بیت یکی بشید و
در این راه گوش به فرمان اونها باشید..
#حاج_حسین_یکتا
🔰 | #سنگر_خاطره
🔻 حسین در انجام کارهای شخصی اش اجازه نمی داد کسی کمکش کند و با همان یک دست تمام کارهای شخصی اش را انجام می داد.
🔅 در بحبوحه عملیات کربلای ۵، میرزا حسین بنی صادقیان که پدر دو شهید هم بود، آب گرم کرده بود تا سر حسین را بشوید. حسین زیر بار نمی رفت. حسین می گفت: حاجی ول کن! توی این هاگیر و واگیر وقت گیر آوردی؟!.
◽️ به زور آوردش. بچه ها می خواستند ژاکتش را از تنش دربیاورند، اجازه نداد. نگذاشت هم سرش را بشویند.
می گفت: شما فقط آب بریزید و من با همین یک دست سر خودم را می شویم.
📚 کتاب: زندگی با فرمانده
شهید حسین خرازی ❤️
🍃روایتی از همسرشهید
✍یک روز بعد از شهادت عبدالمهدی، دلم خیلی گرفته بود.
گفتم بروم سراغ آن دفتری که خاطرات مشترکمان را در آن می نوشتیم.
به محض باز کردن دفتر، دیدم برایم یک نامه با این مضمون نوشته بود:
همسر عزیزم، من به شما افتخار می کنم که مرا سربلند و عاقبت به خیر کردی و باعث شدی اسم من هم در فهرست #شهدای_کربلا نوشته شود.
آن دنیا منتظرت هستم.
❤️ شهید عبدالمهدی کاظمی
🍃🌺🌺🍃 جشنواره تخفیف 🍃🌺🌺🍃
💢💢💢💢💢💢💢
🌹تولیدی وفروشگاه حجاب و عفاف مه یاس🌹
بمناسبت هفته حجاب و عفاف و دهه ولایت و
حمایت از کالای ایرانی
🔶🔶فقطططط🔶🔶
🔴 به مدت ۲۰ روز 🔴
از ۲۰ تیر تا ۱۰ مرداد
فروش
#چادرایرانی
#تولیدکارخانه نساجی شهرکرد
قواره ندوخته 💰💰۲۵۰ هزار تومان
دوخته شده مدل دار 💰💰۲۷۰ هزارتومان
آدرس: قم، بنیاد، میدان جوان، خ آفرینش.خ ذوالفقار، نبش کوچه ۸
📞 تلفن: ۳۳۳۶۴۷۰۷ ، ۰۹۱۲۷۵۹۱۳۴۱
ساعت کاری: ۱۰ تا ۱۴ ظهر و ۱۷ تا ۲۲ شب
لینک کانال ایتا 👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1476460557Cdaf416d7dc
✳️✳️عید سعید غدیر مبارک ✳️✳️
.
نوه پسری مادر شهید، همان شخصی است ڪه برای اولین بار تصویری از مادربزرگ خود را روز دوشنبه ۱۵ دی ماه، در صفحه اینستاگرامی روستا به اشتراڪ میگذارد، داستان این تصویر را اینگونه روایت میڪند: «تصویر عموی شهیدم نزدیک به یکماهی میشود ڪه در بلوار روستا نصب شده است، و مادر بزرگم هر روز صبح بعد از رفتن به حسینیه روستا و سلام دادن به ارباب بی ڪفن حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) و ذڪر مصیبت در عزای اهل بیت خاندان عصمت و طهارت (علیه السلام) به این بلوار میآید و سلامی به تمام شـــــهداء میدهد و با گوشهای از روسری خود تمثال شهدا را تمیز میکند».
میگوید: «من این ڪار تا زنده ام انجام میدهم و خسته نمیشوم»، صحبت از دلتنگی و دوست داشتن برای علی ڪه میشود با لحن خاص خودش میگوید: «این چه حرفی است مگر خون علی من از خون شـــــهدای دیگر رنگینتر است، شـــــهدا در نزد خـــــدا خوشبخت هستند و نیازی به دلتنگی ما ندارند» و باز دستش را به نشانه شکرگذاری به بالای سرش میبرد.
به یڪ بار حرفی از اهمیت نصب این تصاویر در بلوارهای خیابان را میگوید ڪه حاضرین را به تعجب وا میدارد: ڪه «این تصاویری ڪه در بلوارها نصب است برای زیبایی شهر نیست بلڪه درس عبرتی برای بشر است ڪه یادمان نرود امنیت را مدیون خون پاڪ و مطهر این شهدائیم و قدردان آنها همیشه باید باشم ڪه چه ڪار بزرگی ڪرده اند».
#شهید_علی_احمدی
.
شادی روحشون صلوات و فاتحه ای عنایت بفرمایید.
#پنجشنبه_های_دلتنگی
#شهیـد ڪه شوے
یڪبار #شهیـد میشوے
#مـادر_شهیـد ڪه باشے صدبار
و #مـادر_شهیـد_مفقودالاثر ڪه
باشے هر ثانیـه
باز آئینه ، آب ، سینے و چاے و نباٺ
باز پنجشنبه و یاد #شهدا با #صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#سیره_شهدا
فدایی حضرت زهرا (س) بود. از آنها که وجودشان با محبت مادر سادات گره خورده.
حجت الاسلام علی سیفی برای رزمنده ها مداحی می کرد و از مادر سادت می گفت.
او شفا یافته امام رضا (ع) در مشهد بود.
مرتب گردان خودش را عوض می کرد تا کسی پی به روحیاتش نبرد.
از کراماتش همین بس که قبل از هر عملیات ، به دوستانش دقیق می گفت که چه کسانی شهید و چه کسانی...
شهادت خودش را دقیق پیش بینی کرد.
او روحانی و غواصی بود که خط شکن عملیات والفجر8 شد.
خوابش را دیدند ، گفتند در برزخ کجایی و چه میکنی ؟!
گفت ، نمیدانم ، هرجا حضرت زهرا (س) باشد ، همانجا هستم.....
#شهیدحجت_السلام_علی_سیفی
#کتاب
#عصرهای_کریسکان #خاطرات_امیر_سعیدزاده #رزمنده_کرد_اسیر_در_چنگال
#ضد_انقلاب_کومله
#نویسنده_کیانوش_گلزار_راغب
#فصل_بیست و پنجم
#قسمت ۶۹
#کوی_سنجاق
با آوارگی و دربهدری وارد منطقه بَخمه میشویم و موقت اسکان مییابیم ولی موشکهای مالوتکای ایران سراسر منطقه بَخمه را نیز زیر آتش میگیرند. عوامل جمهوری اسلامی مردم بخمه را تحریک میکنند و مانع استقرار دائمی دموکرات میشوند. با افزایش اعتراضات مردمی، از منطقه بخمه هم متواری شده و با کامیون و مینیبوس به کوی سنجاق میرویم.
کوی سنجاق مابین اربیل و سلیمانیه واقع شده است.
سالن مرغداری متروکه و رهاشدهای در آنجا هست که آن را به زندان تبدیل میکنند. محوطهای باز دارد و دیوارهایش ریخته است. دیوارها را تعمیر کرده و با تیغهکشی جدید، مقر نیروها و دفتر زندان و دفتر سیاسی ساخته میشود. بخشی را هم به زندان اختصاص میدهند.
تمام کار تعمیرات با تن خسته و جسم ناتوان زندانیان انجام میگیرد. مجبوریم آشپزخانه و انباری و نانوایی جدیدی بسازیم. خشت میبریم و سنگ معدن تراش میزنیم و با کول میآوریم. دیوار کشیده و با شاخه درختان و تیرهای چوبی سقف ها را میپوشانیم. خاکها را با گونی به بالای پشت بام میبریم. گِل درست کرده و سقفها را میپوشانیم.
کمبود آذوقه و مواد غذایی باعث ضعف مفرط جسمی اسرا میشود. توانمان تحلیل میرود. تحمل این همه جابهجایی و کار طاقتفرسا را نداریم. وضع من بهتر از دیگران است. از طرف خانوادهام تأمین میشوم ولی ظاهر قادریان توان بردن سنگها را به بالای پشتبام ندارد و میلنگد. میخواهم به اندازه کف دستی به او نان بدهم تا جان بگیرد ولی نگهبان نان را از دستم میقاپد و نمیگذارد. غذای ما آب لوبیا و آب نخود است و به هر نفر دوازده سیزده دانه نخود یا لوبیا میرسد. یک آفتابه آب سهمیۀ روزانۀ ماست که موظفیم برای دستشوی و وضو و شستوشوی لباس استفاده کنیم.
معتقدند دفتر سیاسی دموکرات قبلۀ آنهاست و باید رو به آن نماز خواند! غذای خودشان مقوی و لذیذ است. بویش داخل زندان میپیچد و گرسنگیمان را تحریک میکند و آزارمان میدهد. مجبوریم با دمپایی موشها را بزنیم و نانهایی که از سفره دموکرات دزدیدهاند از دهانشان بگیریم و بخوریم.
حساب روز و ماه از دستم در رفته و نمیدانم چند وقت است اسیرم. به نظرم در سال سوم اسارت به سر میبرم. هیچ کس سابقهاش بیشتر از من نیست. کسی هم تاکنون چنین حکم بلاتکلیفی نصیبش نشده است. میگویند حکم ابد دموکرات پنج سال است و پنج سال و یک روز شامل اعدام میشود.
خلیفه، بچۀ اشنویه، گاه و گداری شایعاتی به گوش دموکرات میرساند و خبر میدهد امشب تعدادی از زندانیها میخواهند فرار کنند. نیروهای دموکرات هم در اطراف زندان کمین میکنند و تا صبح در آمادهباش به سر میبرند. از دست شایعات و خبر چینی خلیفه خسته میشوم. یقهاش را میگیرم و میگویم: «آخه نامرد، چرا علیه دوستان خودت جاسوسی میکنی؟ چرا به دموکرات خبر میرسونی؟»
میخندد و میگوید: «کاک سعید، این یه تاکتیکه. ما گرسنه و بیرمق توی سرما میلرزیم و تلف میشیم، چرا بذارم اون نامردا بغل زن بچهشان راحت بخوابن. بذار اونام مثل ما توی سرما بلرزن و تا صبح نگهبانی بدن. بذار خوابشان حروم بشه و جونشون دربیاد!»
نقشه زیرکانه خلیفه خوشم میآید و خندهام میگیرد. گاهی وقتها با او همکاری میکنم و شبهای سرد و یخبندان حرکات مشکوکی انجام میدهیم تا احتمال فرار قوت بگیرد. نیروهای دموکرات مجبور میشوند تا صبح توی سرما بلرزند و نگهبانی بدهند.
دکتر خلیقی تازه مسئول قضایی زندان شده و میخواهد خودی نشان بدهد. میآید و سخنرانی میکند. بعد از سخنرانی از زندانیان میخواهد خواستههایشان را بیان کنند. صدیق فیاضی میگوید: «من با یه تریلی گناه از شما تقاضای بخشش دارم.»
به من میگوید: «تو چه تقاضایی داری؟»
من گناهی ندارم که تقاضای بخشش داشته باشم.
ـ شما سر تا پا گناهی!
ـ چطور؟
ـ مگه توی خیابان با پاسدارا راه نرفتی؟
ـ چرا رفتم.
ـ مگه توی مسجد با اونا نماز نخوندی؟
ـ خوندم.
مگه توی شهر با اونا زندگی نکردی؟ مگه با اونا حرف نزدی؟ اینا همه جرمه. چرا میگی بیگناهم؟ نمیدونم شما رو چی صدا کنم. بگم همعقیدههام، خوب نیستین. بگم همسنگرام، خوب نیستین. بهتره بگم همخاکبرسرام. کاک سعید تو میگی بی گناهی، در صورتی که یه گزارش تازه و بالا بلند از خارج کشور برات رسیده! از ما خواستن اعدامت کنیم. گفتن اگه کاک سعید رو اعدام نکنین لعنت بر قاسملو و شهدای دموکرات باد.
بهم میریزم. ذهنم به طرف مأموریتهای خارج از کشورم
میرود ولی بعد از چند روز متوجه میشوم موضوع گزارش کار تشکیلاتی در داخل ایران بوده که قبلاً با اطلاعات همکاری داشتند.
⬅️ ادامه دارد. . . . .
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷