بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_102
🌷 #آیه_86_سوره_بقره
🌸 أُوْلئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُاْ الْحَيَوةَ الدُّنْيَا بِالْأَخِرَةِ فَلا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلاَ هُمْ يُنصَرُونَ
🍀 ترجمه:آنها كسانى هستند كه زندگى دنیا را به بهاى (از دست دادن) آخرت خریده اند، پس در مجازات آنان تخفیفى داده نمى شود و آنها یارى نخواهند شد.
🌸 این #آیه ریشه ى پیمان شكنى ها، قتلِ نفسها و عمل نكردن به برخى آیات را چنین بیان مى كند: آنها دنبال #زندگى دنیوى هستند وتنها به قوانینى كه منافعشان را تأمین كند، پاى بند هستند وبه هر قانونى كه ضررى به منافع دنیوى آنان بزند بى اعتنایند. پس عذاب الهى براى این رفاه طلبان دنیاپرست، تخفیف ندارد و بر خلاف خیال و گمانشان كه ادّعا مى كنند؛ یا اصلاً عذاب نخواهند شد و یا چند روزى بیشتر مجازات نمى بینند، آنان نیز مثل همه ى مجرمان، در برابر اعمال خود مسئولند.
🔹 پيام های آیه 86 سوره بقره 🔹
✅ #انسان، آزاد است و حقّ انتخاب دارد. تمام آیاتى كه مى فرماید: انسان دنیا را خرید و آخرت را فروخت، دلیل این هستند كه انسان مجبور نیست، بلكه اختیار دارد و خود با فكر و مقایسه، مى سنجد و انتخاب مى كند. «اشتروا»
✅ همه در برابر قانون الهى یكسان هستند. «فلا یخفّف» اینكه بنى اسرائیل خود را نژادِ برتر، فرزند ومحبوب خدا مى دانند، گمان و وهمى بیش نیست. قهر الهى براى هیچ انسان و نژادى كه در مسیر لجاجت و كفر است، استثنا برنمى دارد.
✅ #دنیاطلبى، یكى از انگیزه هاى قتل مى باشد. «تقتلون انفسكم... اشتروا الحیوة الدنیا»
شرط ورود در جمع شهـــــدا
اخلاص اسٺ..
و اگر این شرط را داری..
چه ٺفاوٺی میڪند ڪ نامت چیسٺ.
سلام✋
#عاقبتتون_شهدایی🌸
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
گلوله جنگ نرم مثل خمپاره ۶۰ میماند نه سوت داره نه صد ولی تلفات زیاد داره حواسمان باشد ترکش نخوردیم وموجش ما را نگیره.
#جنگ_نرم
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر #کلمه_ها_قیافه داشتند...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#بزرگ_مردان_کوچک
#روزه_دار_سيزده_ساله
در #ماه_رمضـان سال 63 از طرف لشگر25 کربلا به پايگاه #شهيد_مدنے اعزام شديم
#پايگاه لشگر 8 نجف اشرف
چون قـرار بود بہ مقر #عمليـات منتقـل شويم حکـم #مسـافر را داشتيم و #روزه بر ما واجب نبود اما ڪسانے ڪہ در #ماه_مبـارڪ در پايگاه #اهـواز مےماندند مےبايست #روزه مےگرفتند از جملہ مسئولين ستاد و امام جماعت و مکبر كہ #نوجوان 13 ساله اے بود #روزه داشت.
#هوای اهـواز بسيار گرم بود و حتے يڪ ساعت بدون نوشيـدن آب #قابل تحمل نبود.
اواخر #ماه_مبـارڪ ڪه #بہ اهـواز برگشته بودم احساس ڪردم نصف گوشت #بدن اين #نوجـوان آب شده است.
در واقع #ايمان از چهره #نحيف اين #نوجوان (مکبر نماز خانه) متجلے بود و هر وقت ياد آن صحنه مےافتم و آن #گرماے طاقت فرسا ، از خودم #خجـالت مےڪشم كہ چرا نمےتوانستيم #روزه بگيريم.
راوی :
حبيب الله ابوالفضلی
#هفته_بسیج_دانش_آموزی
#گرامی_باد
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
داشتم خونه رو مرتب می کردم
حسین گوشهی آشپزخونه نشسته و به نقطهای خیره شده بود
اونقدر غرق افکار خودش بود که هر چی صداش کردم، جواب نداد
رفتم جلوش و گفتم: حسین... حسین ... کجایی مادر؟!
یهو برگشت و بهم نگاه کرد
گفتم: حسین جان! کجایی مادر؟!
خندید و گفت: سر قبرم بودم مامان...
از تعجب خندهام گرفت.
بهش گفتم: قبرت؟!.. قبرت کجاست مادر جون؟!
گفت: بهشت زهرا سلام الله علیها ردیف ۱۱ قطعه ۲۴ شماره ۴۴
چیزی نگفتم و گذشت ...
وقتی شهیــــد شد و دفنش کردیم به حرفش رسیدم؛
با کمال تعجب دیدم دقیقاً همون جایی دفن شده که اون روز بهم گفته بود
پشتم لرزید، فهمیدم اون روز واقعاً سر قبرش بوده...
✍به روایت مادر شهید
منبع: کبوترانه پریدید...
📎محمدحسین فقط سیزده سالش بود و انقدر بزرگــــ بود، ما کجای کاریم؟!!!
#شهید_محمدحسین_فهمیده
#سالروز_شهادت
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از سالن مطالعه
#لطیفه_نکته ۸
ی سلامی هم داشته باشیم به اون پدر و مارایی که سرزده و بدون در زدن یهویی وارد اتاق بچه ها میشن
سلام گروه ضربت !✋😂😂
یکی از آداب اسلامی اینه که وقتی وارد یک جایی میشیم باید اذن بگیریم، در بزنیم وارد بشیم. بعضیا مثل چی و به سرعت موشک وارد اتاق میشین بابا وایسا بزار کارمو انجام بدم خودمو جمع کنم بعد وارد شو. باید هم به خودمون و هم به فرزندامون یادبدیم قبل از ورود به مکانی اجازه ورود بگیریم قرآن و اهل بیت بر این موضوع تاکید بسیاری میکند
امام صادق علیه السلام می فرمایند
الِاسْتِئْذَانُ ثَلَاثَةٌ أَوَّلَهُنَّ يَسْمَعُونَ وَ الثَّانِيَةَ يَحْذَرُونَ- وَ الثَّالِثَةَ إِنْ شَاءُوا أَذِنُوا وَ إِنْ شَاءُوا لَمْ يَفْعَلُوا- فَيَرْجِعُ الْمُسْتَأْذِنُ
گرفتن اجازه ورود به خانه دیگران سه مرحله است؛ مرحله اول صاحب خانه و اعضای آن بشنوند؛ مرحله دوم خود را آماده کنند؛ و مرحله سوم اگر خواستند إذن دخول بدهند و اگر نخواستند ندهند اگر اجازه ندهند بايد اجازه گيرنده باز گردد.
الخصال، ج۱، ص: ۹۱
سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#اسمتومصطفاست
#قسمت_چهل_و_دو
باران دوباره شروع به باریدن کرده.آسمان سُربی شده و از آن یک گل آفتاب هم خبری نیست. باید راهی شوم طرف خانه،اما از تو دل کندن مثلِ جون کندنه!
کمی دیگر خاطراتم را برای نویسنده ضبط کنم و بعد راهی شوم.
بنا نبود زمان عقدمان خیلی طول بکشد.از اول گفته بودم دوست ندارم.قرار بود فقط دوسه ماه عقد کرده بمانیم،چون این فاصله زمانی برای شناختمان خوب بود،هم شناخت خودمان و هم خانواده هایمان.از جمله مواردی که در خانواده شما دیدم و سخت از آن خوشم آمد و برایش خدارا شکر کردم،این هاست که میگویم:پایبندی افراد خانواده تان به نماز اول وقت،طوری که اگر آنجا بودم تا صدای اذان بلند میشد،میدیدم همه به دنبال وضو گرفتن و پهن کردن سجاده اند و دیگر اینکه هیچکدام به دنبال خرافات نبودید.
در زمان عقد قرار شد سفری دسته جمعی به مشهد برویم.چشمم به گنبد و بارگاه آقا که افتاد برای خوشبختی مان دعا کردم.در هتلی نزدیک حرم دوتا اتاق گرفتیم.چه لحظات و ساعات خوشی داشتیم!یکبار که خانواده ات رفته بودند حرم،گفتی:((میخوای بریم دزدی؟!))
_دزدی؟
_آره از یخچال مامانم اینا!
_زشته آقا مصطفی!
یکاری میکنم خوشگل بشه!
مرا بردی اتاقشان .هرچه خوراکی در یخچال بود ریختی داخل کیسه و آوردی اتاقمان چیدی در یخچال.
⬅️ #ادامه_دارد.....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#روایتی_از_شهدای_دانش_آموز
شهید عبدالمجید رحیمی به خاطر جثه کوچکش هم اسلحه از قدش بلندتر بود و هم کلاه برای سرش بزرگ؛ اما تصمیم گرفت خونش در راه اسلام ریخته شود و شد. عبدالمجید که سنش کمتر از 15 سال بود جملهای سوزاننده دارد که با آن میخندد به ریش تمام دنیا پرستانی که مغبون دو عالمند. میگوید: «همه خیال میکنند جنگ، سر من یک کلاه گشاد گذاشته، اما این منم که سر زندگی را گول مالیدم!!»
عکسی از این شهید موجود است که بارها بر روی محصولات فرهنگی و خصوصا نامه های رزمندگان به چاپ رسید. این عکس مربوط است به شهید عبدالمجید رحیمی در اردوگاه موقت کنار جاده اهواز – آبادان، مقابل انرژی اتمی در ساعت 5 بعداز ظهر و در تاریخ نهم اردیبهشت 1361 یعنی یک روز قبل از شهادتش.
#یادش_گرامی_با_ذکر_#صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#دانش_آموز_شهید
#شهید_بهنام_محمدی
بهنام در تاریخ 12 بهمن ماه 1345 در منزل پدر بزرگش در خرمشهر بهدنیا آمد. ریزه بود و استخوانی اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار. در مقاومت خرمشهر به همراه سایر مدافعین حضور اثرگذاری داشت.بهنام میرفت شناسایی. گاهی گیر عراقیها میافتاد. چند بار گفته بود: «دنبال مامانم میگردم، گمش کردم.» عراقیها فکر نمیکردند بچه 13 ساله برود شناسایی؛ رهایش میکردند.یکبار رفته بود شناسایی، عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند. وقتی بر میگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود؛ هیچچیز نمیگفت فقط به بچهها اشاره میکرد عراقیها کجا هستند و بچهها راه میافتادند.
یک اسلحه به غنیمت گرفته بود؛ با همان اسلحه 7 عراقی را اسیر کرده بود. شهر دست عراقیها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا میشد که کمین کرده بودند یا داشتند استراحت میکردند. خودش را خاکی میکرد. موهایش را آشفته میکرد و گریهکنان میگشت خانههایی را که پر از عراقی بود بهخاطر میسپرد. عراقیها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند. گاه میرفت داخل خانهها پیش عراقیها مینشست مثل کرولالها از غفلت عراقیها استفاده میکرد و خشاب و فشنگ و کنسرو برمیداشت.
خمپارهها امان شهر را بریده بودند و درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود. کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود؛ ناگهان بچهها متوجه شدند که بهنام گوشهای افتاده است و از سر و سینهاش خون میجوشید. پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود. چند روز قبل از سقوط خرمشهر، در 28 مهر 1359 پر کشید.