#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_نوزدهم
دعادعا میکردم نیمه شعبان به دنیا .بیاید خبری نشد. دکتر گفت شنبه بیا برای معاینه ۲۲ ،شعبان ۲۳ دی. تا صبح هوف هوف برف بارید فرهاد دستم را محکم چسبیده بود که لیز .نخورم نه ماه بار شیشه را با تمام سختی هایش گذرانده بودم با آژانس رفتیم بیمارستان دی. تازه تأسیس بود و خصوصی و برای از ما بهتران
هزینه اش را به جان خریدیم فرهادمیگفت میخوام وجدانم راحت
باشه که هیچ کم و کسری نذاشتم خانم دکتر شیفت بخش زنان پرسید شما برای وضع حمل اومدی؟» گفتم «نه به من تاریخ الان رو ندادند گفت ما علائم رو داریم میبینیم شما آماده ای!» داخل یکی از اتاقها بستری شدم. لباس فرم بیمارستان را پوشیدم روی تخت به پهلو دراز کشیدم از داخل پنجره درخت ها را دیدم که انگار لباس برفی پوشیده بودند سفیدی بیرون اتاق شادی میریخت در دلم به نوزادم
گفتم :چقدر قدمت مبارکه امروز
همه زمین پر از برکت خدا شده
محمد حسین یک
ربع به سه
بعد از ظهر به دنیا آمد. توی اتاق زایمان دیدمش داشتم الحمد لله میگفتم که بیهوش شدم
تا چشم باز کردم مادرم را دیدم با چه ذوقی گفت: «چه پسر کاکل زری ای آوردی به خودش می بالید که مردم دور بچه ات جمع شده بودند و تماشایش میکردند یکی از همراه ها ازم پرسید خانم چی خوردی که پسرت این قدر خوشگل شده؟!» زیر
لب ماشاء الله میگفتم
سه کیلو و هفتصد و بیست گرم بود؛ با پنجاه و یک سانت قد. تپل و سفید.
👇👇👇
فکر میکردی کله گردش را همین الان با ماشین چهار زدی؛ یکدست و پرمو و بور. فرهاد ولخرجی کرد؛ به نگهبان دم در تا پرستارهای بخش
زنان پول و شیرینی داد.
با اینکه تجربه مادری داشتم، مثل شکم اولی ها ندید بدید بازی
در می آوردم از بیمارستان که مرخص شدم بچه را ندادم به کسی که بیاردش. دلم نمیآمد ازم جداش کنم چسباندمش تنگ بغل؛ توی پله ها توی آسانسور توی راهرو تا
پای ماشین.
توی آن بریز بریز برف، مادرم جوش جوش میزد که بچه را خوب
بپوشان طاقت نمی آوردم مدام پتو را از صورتش کنار میزدم نگاهش
میکردم و ناز و قربانش میرفتم سرم را گیج و ویج بردم نزدیک .دهانش جیغ نیمه بنفشی از ته حلقم بیرون پرید مادرم خشکش زد این چرا خرخر میکنه؟!
مادرم غیظ کرد ،نصفه عمر شدم
خب خوابه ندیده بودم
شیرخواره ای خرخر کند. با پس زمینهٔ ذهنی ام مدام نگرانش بودم.
مجتبی دم در منتظرمان بود صبرش نبود بچه را ببریم داخل تا ببیندش. داخل که آمدیم کتش را پهن کرد
روی زمین پا کرد توی یک کفش که
بگذاریدش داخل .کتم آستینهای کت را جورواجور میانداخت روی
بچه و قاه قاه میخندید
یک عرق چین سفید کوچک گذاشتم
سرش همه میخندیدند که پسرت
شبیه حاجی ها شده از همان ساعات
اول مقید شدم باوضو شیر بدهم از
اول تا آخر شیر خوردن محمد حسین
تمام حواسم را جمع میکردم
بسم الله میگفتم نیت میکردم
خدایا به بنده ات خدمت می کنم تا
بتونه برات خوب بندگی کنه تا
سیر شدن بچه اللهم کل لولیک و انا انزلنا میخواندم گاهی هم روضه هایی که از مرحوم کافی شنیده
بودم ،با خودم زمزمه میکردم چکه چکه های اشکم را با سرانگشتم
میگرفتم و میمالیدم روی صورتش
میخواستم شیری که میخورد طعم
روضه امام حسین بدهد.
شبها که همه خواب بودند روی محمد حسین چهار دست و پا نیم خیز میشدم فقط نگاهش میکردم پلک نمیزدم توی دلم ذوق میکردم دندانهایم را به هم می سابیدم مادربزرگم دیده بود صبح بهم گفت: «مگه تو دیوانه ای؟ مگه تا حالا بچه نداشتی؟ اگر یه غریبه تو رو ببینه میگه خدا نکرده شاید بچه اش عیبی داره که این طور
خیره خیره نگاش میکنه به ظاهر میخندیدم ولی درونم آشوب بود این دلواپسی تا روز دهم ادامه داشت. وقتی دکتر گفت بچه رشد جنینی بسیار خوبی داشته نفس راحتی کشیدم ،قدش وزنش دور سرش
دور سینه اش و دور بازوش همه بالای
نمودار رشد بود
از آن به بعد هرجا چراغ روضه ای روشن بود سعی میکردم شرکت کنم به این بهانه که در آنجا به محمدحسین شیر بدهم. روزهایی هم که از قبل مشخص بود قرار است برویم روضه، در خانه بهش شیر نمیدادم حتی اگر بهانه میگرفت.
به هر زحمتی بود آرامش میکردم تا برسیم به مجلس...
⬅️ ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز؛ شنبه
۲۷ اسفند ۱۴۰۱
۲۵ شعبان ۱۴۴۴
۱۸ مارس ۲۰۲۳
ذکر روز : یا رب العالمین
ای خدای جهانیان
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز میکنیم
🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَمُوسَیاَلرِضَا اَلمُرتَضی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان
وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_459
🌹 آیه 189 سوره آل عمران
🌸 وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِير
ٌ
🍀 ترجمه: و حكومت آسمانها و زمین براى خداست و خداوند بر هر چیزی تواناست.
🌷 #ملک: حكومت
🌷 #السماوات: آسمان ها
🌷 #الأرض: زمين
🌷 #قدیر: توانا
🔴 این آیه همانند سایر آیات سوره آل عمران در مدینه بر پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است.
🌸 وجود و بقاى هرچیز تنها بدست خداست. حكومت حقیقى و دائمى تنها در انحصار خداوند است. {وللّه مُلكُ السماوات والارض و الله علی کل شی ء قدير: و حكومت آسمان ها و زمین برای خداوند است و #خداوند بر هر چیزی توانا است} اشاره به اینکه کسی را نمی رسد که در ملک خدا تصرف کند و کسی نمی تواند در کار #خداوند دخالت کند و هر کاری را که بخواهد انجام می شود و هر کاری را نخواهد انجام نمی شود. دلیلی ندارد که برای پیشرفت خود از راه های انحرافی وارد شویم همه می توانیم در پرتو قدرت خداوند با استفاده از طریق مشروع و صحیح به پیشروی خود ادامه دهیم زیرا حکومت آسمان ها و زمین برای خداست و #خداوند بر هر چیزی تواناست.
🔹 پيام های آیه189سوره آل عمران 🔹
✅ در #قرآن هرجا سخن از حاكمیّت الهى است، آسمان ها قبل از زمین مطرح شده و این نشانگر وسعت و عظمت آسمان هاست.
✅ بسیارند افرادى كه حكومت در دست آنهاست، ولى نمى توانند به خواسته هاى خود جامه ى تحقّق بپوشانند، ولى #خداوند هم حكومت دارد و هم بر هر كارى قادر است.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
در این شلـــــــوغے دنیـــــــا
فراموشتــــــــان نڪردیم
در شلوغـــــــــــے قیامتـــــ
فراموشمــــــــان نڪنید
آے شہــــــــــداء ...
.
🌠☫﷽☫🌠
🕊زیارتنامه ی _شهدا🕊
🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ🌷
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ🌷
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ🌷
اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ🌷
بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا🌷
فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱
🌟شادے ارواح مطهر #شـهدا #امام_شهدا #اموات #صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
مشتاقیمـ
برای یڪ تخریبـ
به دست شما آسمانےها
ڪه زیر و رو شود،
ناخالصےهاے نفسِ زمینگیرمان
سلام ✋
#صبحتان_شه🌹دایی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛵 عمو موتور گازیتو اینجا نبند! فرمانده تیپ داره میاد!
🎥 انیمیشن زیبا از شهیدی که بهش میگفتن اوس عبدالحسین
✅ به عشق سردار...
من مادر دختر هفت ساله ای هستم که ۱۹ اسفند تولدش بود و ما با چند روز تاخیر تصمیم گرفتیم به کافی شاپ مجتمع پاژ مشهد برویم و آنجا شگفت زده اش کنیم.
موقع رفتن دخترم بدون اینکه به من بگوید چادر مشکی اش را سر کرده بود. وقتی داخل پاساژ شدیم دیدم دو طرف چادرش را با پیکسل حاج قاسم به هم وصل کرده، خواستم بگویم آن را باز کند تا نکند کسی چیزی به او بگوید و احساسات پاک کودکانه اش خدشه بردارد، ولی دلم نیامد.
رفتیم کافی شاپ سفارش دادیم و همسرم آرام در گوش گارسون گفتند، موقع آوردن سفارشات، آهنگ تولد پخش کنید.
منتظر بودیم که آقایی آمد در گوش همسرم چیزی گفت و کاغذی گذاشت و رفت همسرم دوید پشت سرش صحبتهایی رد و بدل شد و دوباره برگشت.
موقعی که سفارشات را آوردند و آهنگ پخش شد، دخترم حسابی ذوق زده و شگفت زده شد.
بعد همسرم گفتند اون آقا میز ما را حساب کردند و گفتند دم حجاب دخترت گرم، من عاشق سردار هستم، به عشق سردار هزینه امشب تون رو من پرداخت می کنم.
ما میخواستیم دخترمان را شگفت زده کنیم ولی دخترم با حجابش ما را شگفت زده کرد.
ما میخواستیم او را مهمان کنیم ولی او با رفتار خالص کودکانه اش ما را مهمان کرد، به دخترم گفتم این هم هدیه حاج قاسم به تو بود که به واسطه آن آقای مهربان داده شد.
نمی دانستم چه جوری پیام تشکر خود را به آن آقا برسانم، امیدوارم این متن به دستش برسد.
ممنون آقای مهربان به خاطر شادی و شعفی که به دخترم به خاطر حجابش دادی، سپاس به خاطر اینکه پسرانم دیدن که در زمانه ای که عدهای چادر و روسری از سر برداشتند، خواهرشان برای چادرش تشویق میشود.
ممنون که به ما یاد دادین که چقدر میتوانیم برای امر به معروف حجاب، خلاق باشیم. تشکر به خاطر ثبت خاطر ه ی خوب و به یاد ماندنی برای همه خانواده...
انشاالله عاقبت به خیر شوید و دعای سردار دلها روزیتان شود و شما را در روز قیامت شفاعت کند.
#سبک_زندگی_اسلامی
#عفاف_و_حجاب
#امر_به_معروف
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از ؏ﭑرفــــﺂݩِ مـجـﭑهد | شهیدانּ عشࢪیہ و طهـمـاسبے
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_اول
#قسمت_چهار
____🍃🌸🍃🌸🍃___
ساعت شش غروب شده بود و هوا داشت تاریک می شد. بنا به دستور حاج عمار قرار شد به همراه برادران تراب، حیدر و ابومحسن به جنوب حلب برگردیم و آماده پاتک به منظور بازپس گیری منطقه العیش شویم.
به سرعت و با راهنمایی و هدایت آقا ابراهیم، طرح های پدافندی و طرح آتش خط شیخ نجار را که چهارده روزی میشد از تروریست های داعش باز پس گرفته بودیم؛ در آخرین لحظات تکمیل کردیم. به نظرم طرح جالب و مبتکرانه ای بود که امکان اجرای دفاع مستحکمی را با حداقل نیرو محقق می ساخت. ابراهیم به خوبی نبوغ و خلاقیتش را با اصول و قواعد نظامی ترکیب می کرد.
پس از تکمیل طرح ها و به اتفاق او در زمان باقی مانده، سنگر ها و مواضع سلاح های موجود را اصلاح کردیم. وقتی خود آقا ابراهیم با جدیت فراوان مشغول پر کردن گونی های سنگر و تکمیل سنگر ها می شد، واقعا همه نیرو های نجباء از این همه اخلاص و دلسوزی که به خرج می داد متعجب می شدند و برای همه ما آموزنده بود.
به هر حال طرح پدافندی مطلوب را پشت یک جعبه مهمات ترسیم، و تا فرصت بود نواقص موجود را رفع کردیم، به موقعیت قرارگاه بازگشتیم و طرح ها را تحویل برادر حاج علی دادیم. حاج علی از همکاران بی ریا و مخلص ما در دانشگاه امام حسین(ع) بود که در این ماموریت بیشتر باهم اشنا شده بودیم.
کارمان که تمام شد، منتظر ماشین ماندیم تا به جنوب حلب برویم. ماشین را بعد از ظهر، اسماعیل برای چاپ نقشه برده بود ذهبیه. ساعت ۱۸:۴۵ بالاخره اسماعیل رسید. آخرین سفارش ها را برای حفظ و نگهداری خط به ابواسحاق(فرمانده یکی از گردان های نجباء) و سریع سوار شدیم..
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
🌹سخت ترین قسمت خونه تکونی پاک کردن قاب عکس میوه ی دلته که دیگه پیشت نیست، بیاد همهی مادران شهدا علی الخصوص مادران شهدای مفقود الاثر
♦️سلامتی مادران و همسران صبور شهدا #صلوات
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_بیستم
شیر به شیر بچه
سومم آمد.
محمد حسین یک سال و
هشت
ماهش بود که برایش آبجی آوردم از قبل به همه گفته بودم اگر دختر بود، اسمش را زهرا میگذارم در اتاق
زایمان وقتی متوجه شدم دختر است
اشک از گوشه چشمم راه افتاد.
متوسل شدم به حضرت زهرا «به عشق شما اسم دخترمو میذارم زهرا به نیت سلامتی اش هر سال ۲۹ جمادی الثانی روز شهادت شما پنج
کیلو برنج آب میریزم
تازه از بیمارستان مرخص شده بودم با بچه هایم رفته بودم خانه
پدرشوهرم. مامان جمیله آمده بود دیدنم . تلفن خانه زنگ خورد. فریده خانم فرهاد را صدا زد که با او کار دارند فرهاد رنگ پریده با چشم و
ابرو اشاره کرد بروم داخل اتاق یک راست رفت سر اصل قصه اتاق
دور سرم چرخید کنار دیوار شل شدم بهم گفت خودت را جمع وجور کن و مادرت را ببر خانه. خودش هم بدون خداحافظی از خانه زد بیرون رفتم توی آشپزخانه صورتم را شستم چشمانم را با پر چادر خشک کردم بغض گلویم را خوردم، خیلی خونسرد به مامان جمیله گفتم پاشو بریم خونه با تعجب پرسید
برای چی حالا وسط مهمونی؟» بهانه آوردم که با فرهاد حرفم شده و
الان نمیخواهم اینجا بمانم خودخوری کرد«شما که با هم خوب !بودید چی شد یک دفعه؟!» توی اتاق سیر تا پیاز ماجرا را برایم مادر شوهرم تعریف کردم برادرم علی افتاده بود در وادی بدنسازی بدنی به هم زد هیکل روفرمی پیدا کرد. دم به دقیقه فیگور می گرفت.
👇👇👇
مسابقه داشتند با
دوستش میروند
سد
لتيان ،میخواستند بدنشان را روغن بزنند و توی آفتاب بخوابند دوستش میپرد توی آب شاهدان می گفتند که دیدیم شروع کرد به دست و پازدن،
علی هرچه داد میزند که یکی به دادش برسد کسی پا پیش نمی گذارد سد خطرناک بوده و کسی جرئت نمی کرده، علی طاقت نمی آورد خودش میزند به دل آب توربین می چرخد و هر دوشان را
می کشد داخل.
تا آماده شویم مادر شوهرم یک قوری گل گاوزبان دم گذاشت. یک لیوان از آن دمنوش را با نبات فراوان به خورد مامان جمیله دادیم و راه افتادیم خانه تا مامان جمیله به خودش بیاید تندتند لباسهای علی را از روی چوب لباسی جمع کردم هر وسیله ای که یادآور علی بود جمع
کردم چپاندم توی کمدها و زیر تخت خدا بهم صبر داد تا بتوانم مادرم را برای این داغ آماده کنم وقتی خبردار شد قیامت به پا کرد. بهش حق میدادم نه تنها او همه خانواده ام خیلی بیتابی میکردند مثل مرغ سرکنده بال بال میزدند جوان
هفده ساله از دست داده بودند. از طرفی نگران من بودند که شیرم
خشک نشود.
اگر محمد حسین نبود
خواهر برادرهایم دق میکردند تنها نوه خردسال خانواده بود با شیرین کاری و شیرین زبانی اش حال و هوایشان را عوض میکرد
بهشان آرامش میداد برادرهایم میگفتند: «اگه محمدحسین نباشه
ما نمیتونیم داغ علی رو تحمل
کنیم.»
ک را نمیتوانست تلفظ کند؛ ت ادا
می کرد.
نَتُن!
پای یخچال می ایستاد و مسلسلوار
می گفت ،ایننه ایننه هندوانه
میخواست خواهر برادرهایم ماچ آبدار گرو میگرفتند برای یک قاچ هندوانه آبدار پشت سرشان میدوید و «اوپ اوپ» می کرد . باید توپ میآوردند برای فوتبال بازی عاشق دسته کلید بود. انگار احساس بزرگی
بهش دست میداد آویزان میکرد لبه شلوارش و جلوی ما رژه میرفت از بس حرفش سر زبانها افتاد چشم خورد اولش جدی نگرفتم چند روز رفتم توی نخش دیدم نه الکی الکی نوک زبانی حرف میزند؛ ت ت .ت کم کم جملات را مثل لقمه غذا جویده جویده تحویلم میدهد مردم و زنده شدم بست نشستم توی خانه خوش نداشتم کسی از این ماجرا بویی ببرد شب وروز کارم شد نذرونیاز و ذکر و توسل نه داروهای دکترها جواب داد ، نه نسخه ای که
قدیمی ها می پیچیدند به امیرالمؤمنین (ع) متوسل شدم
گفتم: نمیتونم ببینم بچه م این طور حرف بزنه دق میکنم فردا بزرگ
میشه میخواد بره مدرسه بخواد
جلوی این و اون این طور حرف بزنه
شخصیتش خرد میشه.» پای سجاده با فراز به فراز مناجات امیرالمؤمنین (ع) درمسجد کوفه اشک ریختم و التماس کردم آخر سر هم توی سجده دل گرفتم: اگه زبونش وا شد تا زمانی که زنده ست روز تولدتون با دستای خودش
شیرینی پخش کنه.
معجزه شد صبح که از خواب بیدار شد، مثل بلبل حرف میزد. خودش هم سر ذوق آمده بود که چقدر راحت
میتواند صحبت کند. دوباره شد
همان بچه خوشمزه خانه به خاطر شیرین بازیهایش خرید دوربین افتاد به سرم با اصرار من فرهاد یک
دوربین جی وی سی خرید، لحظه به لحظه زندگی بچه ها را ضبط
میکردم برنامه هر روزشان بود بروند پارک. گاهی با همان دوربین
پشت سرشان راه میافتادم داخل
خانه هم اگر دسته گلی به آب
میدادند یواشکی برای ثبت
خاطرات یک گوشه اش را ضبط می کردم مثلاً رفته بودم بیرون. وقتی وارد خانه شدم بوی دود زد زیر دماغم . دلم هری ریخت هرچه
صدایشان زدم جواب ندادند چادرم را وسط هال انداختم دویدم توی .آشپزخانه همه چیز سر جای خودش .بود بچه ها را صدا زدم جواب ندادند رفتم سمت اتاقشان دستگیره را فشار دادم. انگار قفل بود. با زور در را باز کردم دیدم دو تایی گوشه اتاق کز کرده اند. جلوی پایم یک عالمه چوب کبریت سوخته روی هم تلنبار بود پایین در به اندازه یک دوریالی سوخته بود زهرا گفت که کار محمدحسین بوده در قفل میشود محمد حسین تخیل میزند که در را می سوزانیم وقتی آتش گرفت خرد میشود و میریزد پایین.همیشه توی اتاقش کبریت داشت یک چوب آتش میزدند میگذاشتند
پای در و میرفتند عقب می ایستادند. کبریت تا ته میسوخت . دوباره چوب
بعدی . به بهانه جارو زدن
فرستادمشان بیرون در را بستم دوربین را روشن کردم از در سوخته و چوب کبریتها فیلم گرفتم
یک فیلم دارم از دود خوردنشان..
⬅️ ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
امروز؛ یکشنبه
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
۲۶ شعبان ۱۴۴۴
۱۹ مارس ۲۰۲۳
ذکر روز : یا ذالجلال والاکرام
موجب فتح و نصرت می شود
هدایت شده از
امام زادگان عشق
✨✨✨✨✨✨
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر
يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ
✨✨✨✨✨✨✨
🌟 روزمان را با سلام به حضرت فاطمه معصومه (س) منور و متبرک کنیم. ... روزتون پر از خیر و برکت.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_460
🌹 بخش اول آیه190سوره آل عمران
🌸 إِنَّ فِى خَلْقِ السَّماَواتِ وَالْأَرضِ وَاخْتِلاَفِ الَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَأَيَاتٍ لِّأُولِى الْأَلْباَبِ
🍀 ترجمه: همانا در آفرینش آسمانها و زمین و در پىِ یكدیگر آمدن شب و روز، نشانه هایى براى خردمندان است.
🌷 #خلق: آفرینش
🌷 #السماوات: آسمان ها
🌷 #الارض: زمین
🌷 #اختلاف: در پی یکدیگر آمدن
🌷 #الیل: شب
🌷 #النهار: روز
🌷 #آیات: نشانه ها
🌷 #أولى_الألباب: صاحبان مغزها، خردمندان
🔴 این آیه همانند سایر آیات سوره آل عمران در مدینه بر پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نازل شده است. در تفاسیر فخر رازى، قرطبى و مراغى آمده است: از عایشه پرسیدند: بهترین خاطره اى كه از رسول خدا صلى الله علیه و آله به یاد دارى چیست؟ گفت: تمام كارهاى پیامبر شگفت انگیز بود، امّا مهم تر از همه براى من، این بود كه رسول خدا شبى استراحت مى كرد، هنوز آرام نگرفته بود كه از جا برخاست، #وضو گرفت و به نماز ایستاد و به قدرى گریه كرد كه جلو لباسش تر شد، بعد به سجده رفت و به اندازه اى گریه كرد كه زمین تر شد. صبح كه بلال آمد سبب این همه گریه را پرسید، فرمود: دیشب آیاتى از #قرآن بر من نازل شده است. آنگاه آیات 190 تا 194 سوره آل عمران را قرائت كرد و فرمود: واى بركسى كه این آیات را بخواند و فكر نكند.
🌸 در تفسیر كبیر فخررازى و مجمع البیان از حضرت على علیه السلام نقل شده است كه فرمود: رسول خدا صلى الله علیه و آله همواره قبل از #نماز_شب این آیات را مى خواند. و در احادیث سفارش شده است كه ما نیز این آیات را بخوانیم. در تفسیر نمونه از «نوف بكّالى» صحابه ى خاصّ حضرت على علیه السلام نقل شده است كه شبى خدمت حضرت على علیه السلام بودم. امام از بستر بلند شد و این آیات 190 تا 194 سوره آل عمران را خواند. سپس از من پرسید: خوابى یا بیدار؟ عرض كردم بیدارم. فرمود: خوشا به حال كسانى كه آلودگى هاى زمین را پذیرا نگشتند و در آسمان ها سیر مى كنند.
🌸 آیات #قرآن تنها برای خواندن نیست، بلکه برای فهم و درک مردم نازل شده و خواندن آیات مقدمه ای برای اندیشیدن است ، لذا در آیه 190 سوره آل عمران اشاره به عظمت آفرینش آسمان ها و زمین کرده و می فرماید: إن فى خلق السماوات و الأرض و اختلاف اليل و النهار لأيات لأولى الألباب: همانا در آفرینش آسمان ها و زمین در پی یکدیگر آمدن شب و روز، نشانه هایی برای خردمندان است.
⬅️ ادامه در جلسه بعدی ....
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸