اینها خیـٰال مـےکنند من دیوانھ شدهام!
اما مَن دیوانـھ نیستم..
فقط دلم خیلـے خیلـے برایِ شُما
تنگ است:)
#سلامعلـےابراهیمدلھا💗
.
امشب به سبک کرب و بلا گریه میکنیم
همراه سیِّد الشُّهداء گریه میکنیم
صاحب زمان گرفته عزا گریه میکنیم
از داغ روح صبر و وفا گریه میکنیم
😭😭😭
🏴 #امام_زمان (عج)
#وفات_حضرت_زینب (س)🥀
خدایا چه خوش است هجرت گزیدن و جهاد کردن
چه خوش است جهاد کردن و به شهادت رسیدن
خدایا چه خوش است از علایق بریدن و به
ذات کبرایی پیوستن!
آنقدر در این راه پا نمینهم تا از پای بیفتم
آنقدر بر خاکت سجده میکنم تا تو را پیدا کنم
آنقدر دعا میکنم تا قلبم را خانهات گردانی
و آنقدر در میزنم تا به رویم در وا کنی
و مشتری جانم شوی :)
#شهیدعباسمحمدی
🌹 ما باید تشکر کنیم
از شهر آمل و آن مردم فداکار...
( صحیفه امام_جلد۱۶_ص ۳)
🌷 گرامیباد یاد #حماسه ی #ششم بهمن مردم #شهر #هزار_سنگر ( #آمل قهرمان) و شهدای عزیز آن روز #حماسه و #خون.
#حماسه_ششم_بهمن
#یادشهداباصلوات🥀
#سلام_بر_شهدا🌱
🌷
اینک که شهر شعله ور بی خیالی است
جای برادران غیورم چه خالی است
جای برادران غیوری که بعدشان
این شهر در محاصره خشک سالی است
بی ادعا ز خویش گذشتند و پل شدند
رد عبور صاعقه شان این حوالی است
من حرف می زنم و دلم شعر می شود
در واژه های من هیجان لالی است
طاعون گرفته ایم و کسی حس نمی کند
تا آنکه زنده بودنمان احتمالی است
آلوده است کوچه، خیابان به زندگی
چیزی که هست و نیست حالی به حالی است
بر من چه سخت می گذرد این غروب ها
جای برادران غیورم چه خالی است
#شعر
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بر بانویی که دلش از جا کنده شد برای حسین ع 😭
به سمت گودال از خیمه دویدم من
#یازینب🖤🖤
اخلاقش همه را شیفته او کرده بود
هفت ماهی میشد که بابا شده بود، بابای یک دختر دوستداشتنی، بابایی که برای جگرگوشهاش آرزوها داشت، دوست داشت موهایش را ببافد، برایش چادر بخرد و با هم در صف نذری بروند و غذای امام حسین (ع) را بگیرند، بابای جوانی بود با کلی آرزو برای دخترش، یک بابای ۲۸ ساله، حافظ قرآن بود و بسیار بیشتر از سنش میدانست، اهل ورزش هم بود، بدمینتون بازی میکرد و فوتبال را هم مثل بیشتر آقایان دوست داشت، دستخطش هم خوب بود و خوب هم نقاشی میکشید.
آقا مهدی اهل لرستان بود اما از مأموران چابک نیروی انتظامی یگان امداد تهران، هر بار به مرخصی میآمد، خانواده را دور هم جمع میکرد، خوب بلد بود با بزرگ و کوچک چهطور رفتار کند، همین اخلاقش، همه را شیفته او میکرد.
۲۴ روز از مهرماه میگذشت، اغتشاشگران، مهدی و رفقایش را غریب گیر آورده بودند، فرمانده مهدی زنگ زد به بابای مهدی و گفت: مهدی تصادف کرده و بهتر است به تهران بیایید، بابایش همانجا فهمید، فهمید که بلایی سر پسرش آمده است.
شدت زخمها آنقدر زیاد بود که به شهادت رسید، مهدی رفت وداغش بر دل خانوادهاش ماند، پیکرش رفت چالانچولان شهرستاندورود، روستای عربان، جایی که زادگاهش بود.
مهدی عاشق شهادت بود، وعدهاش را هم به یکی دو نفر از اعضای خانوادهاش هم داده بود و شهادت هم نصیبش شد.