#حاج_قاسم میگفت..
ازخدا یڪ چیز خواستم.!
خواستم ڪه خدایا اگر بخواهم به انقلاباسلامۍ خدمت ڪنم..
باید خودم را وقف انقلاب ڪنم..
از خدا خواستم اینقدر به من مشغله بدهد که حتۍ فڪر گناه هم نڪنم:)..!
#تَبـٰاھیات🚫
طَرَفمیشینِہبـٰااَعضـٰاۍِخـٰانۅادِه
مـٰاهۅارِهنِگـٰاهمیڪُنِہبَعداۅنطَرَفِخۅنِہ،
تـٰابلۅزَدِهیـٰامَھدۍاَدرِڪنۍ"
دَمِتگَرمخَدایۍ
اِمـٰامزَمـٰانبِہخـٰاطِرتۅیِڪۍهَمڪِہشُدِه
ظُھۅرمیڪُنہ…!!!
💠شهید دکتر مصطفی چمران :
🍃🌸حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری؛
#نمازهایت را عاشقانه بخوان..!
تکرار هیچ چیز جز نماز در
این دنیا قشنگ نیست.
#نماز_اول_وقت_سیره_شهدا
شهدای مدافع امنیت و حرم
-
راویدوست
شهیدآرمانعلیوردی🥀
روز جمعه فهمیدم که آرمان شهید شده اما نمیخواستم باور کنم.😭
به اورژانس بیمارستان که رسیدم
مادر و دایی آرمان هم رسیدن،
مادرش گفت:«خوش آمدین! امروز عروسی پسرمه.میخوام دامادش کنم.خوش آمدین رفقای آرمان! بیاین ساقدوشش بشین.کجا براش عروسی بگیرم؟
بهشت زهرا یا شاه عبدالعظیم؟ خوش آمدین»🖤
سرمان را انداخته بودیم پایین و فقط اشک میریختیم:)😭
کتاب آرمان عزیز، ص ۲۴۱
#شهیدآرمانعلیوردی
یک مدت می دیدم می آید و می رود. بچه ها خیلی تحویلش می گرفتند. نمی دانم چرا نپرسیدم این کی هست اصلا. همین طوری خوشم آمده بود ازش.
گفتم برویم یک گپی بزنیم.
با هم رفتیم توی سنگر فرماندهی. رفت چای آورد، چهار زانو نشست کنار من. دستم را گرفت توی دستش، از اصفهان و خانه شان و چایی های مادرش حرف زد.
اصلا به نظرم نمی آمد فرمانده لشکر باشد.
#شهید_حسین_خرازی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🖇 #شهیدانه🌿
امیر عقیلی سرتیپ دوم ستاد لشگر سی پیاده گردان گرگان یک روز به حاج همت گفت: "من از شما بدجور دلخورم"
حاج همت گفت: "بفرمایید چه دلخوری دارید ؟"
گفت : "حاجی شما هر وقت از کنار پاسگاههای ارتش رد می شوید یک دست تکان می دهید و با سرعت رد می شوید ولی وقتی از کنار بسیجی های خودتان رد می شوید هنوز یک کیلومتر مانده چراغ میزنی , بوق میزنی, آرام آرام سرعتت را کم می کنی 20 متر مانده به دژبانی بسيجیها پیاده می شوی لبخند می زنی دوباره دست تکان می دهی بعد سوار می شوی و از کنار دژبانی رد می شوی. همه ما از این تبعیض ما بین ارتشیها و بسیجیها دلخوریم .. "
حاج همت با لبخند گفت: "اصل ماجرا این است که دژبانهای ارتشی چند ماه اموزش تخصصی دیده اند اگر ماشینی از دژبانی رد بشود و به او مشکوک شونداز دور بهش علامت میدن بعد تیر هوایی می زنند آخر کار اگر خواست بدون توجه از دژبانی رد شود به لاستیک ماشین تیر می زنند. ولی این بسیجیها که تو میگی اگر مشکوک شوند اول رگبار می بندند تازه بعد یادشان میافتد باید ایست بدهند یک خشاب را خالی می کنند بابای صاحب بچه را در میاورند بعد چندتا تیر هوایی شلیک می کنند و آخر که فاتحه طرف خوانده شد ؛ داد می زنند ایست".این را که حاجی گفت ، بمب خنده بود که توی قرارگاه منفجر شد.😂
شهیدحاجبراهیمهمت