گفت حاجی چرا ایران به اسرائیل پاسخ نمی ده؟
چرا با اسرائیل وارد جنگ نمیشه؟
گفتم:این چرندیات چیه؟
ایران از ۵ جبهه داره با اسرائیل می جنگه؟
در جبهه های یمن ، سوریه ، لبنان ، غزه و عراق...
✍🏻
♦️در آستانه طلوع خورشید
ستارگان یک به یک غروب میکنند
وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ(طور-۴۹)
#سید_حسن_نصرالله
#شهید_سید_حسن_نصرالله
ما شاکر حقیم که داریم تو را . .
اللهم احفظ قائدنا الامام الخامنه ای الی قیام مولانا المهدی 🌱ان شاء الله . .
#رهبرانه
حاج حسین یکتا: هرگاه ذبح عظیم داشتیم، پشتش فتح عظیم داشتیم.. بعدِ این شهدای بزرگ، منتظر وقایع بزرگ منجر به ظهور باشید.. گوش به فرمان جهاد نائب امام زمان(عج)، هرکس هرچه در توان دارد دریغ نکند.. یکی با قلم.. یکی با قدم.. یکی با کمک مالی.. یکی در عرصه نظامی.. حیدریاش بسم الله..
#خواستار_مجازات_سختیم
💐#مجید_بربری
#قسمت_13
مهرشاد گفت:
_مجید خیلی به ما افتخار میکرد،هرجا می رفت و هرکاری میکرد، می گفت دایی هام رو برات می یارم،تو دعوا هم می گفت: داییم پلیسه،دایی ها رو میارم تا دخلتون و در بیارن.
_یه عمر مجید به ما افتخار میکرد،از حالا به بعد،ما باید بهش افتخار کنیم،.هرجا میریم، باید بگیم دایی شهید مدافع حرم ،مجید قربانخانی هستیم.
مهرشاد به استکانش دست زد.هنوز سرد نشده بود.چای را یک نفس سرکشید و رفت سر یخچال،برای خودش و حسن،سیب و پرتقال آورد.چشمانش به سیب خیره شد.در افکارش غرق بود و گوشه لبش،لبخندی جا خوش کرده بود.
_حسن یادته؟چهارم یا پنجم دبستان بودیم،یه دعوامون آخرش به پاسگاه ختم شد.خم شده بودم و دستام رو زیر شیرآب گرفته بودم و آب میخوردم. یکی از بچه ها اشتباهی یا از عمد هُلَم داد.مجید دید و اومد خودش رو انداخت وسط و دعوا اون قدر بالا گرفت،که کار به پاسگاه و پدرومادرهامون رسید.
_یادمه،تا چند روزی هم از تو حیاط مدرسه،برا همدیگه خط و نشون می کشیدین و از تعهد و پاسگاه و این حرفها هم ترسی نداشتید.
_سال ۷۷ تا یک ماه،ظهر تا عصر،سنگ بود که توی کوچه ،به طرف هم پرتاب میکردیم.
_همون که سر مجید رو اندازه ی یه بند انگشت شکست؟
_آره، داشتیم از مدرسه می اومدیم خونه،مجید شوخی شوخی لگد زد به دوستم،اون هم به شوخی،سنگ رو برداشت و برا مجید پرت کرد.بعدازظهر همون روز تو دعوا،یه سنگ به آرنج من خورد و یکی هم به سر مجید.همین دعوا تا چند وقتی ادامه داشت.
_بیشتر از صد تا دعوا از مجید،تا در خونه ی ما کشیده شد.
_مامان عفت خدا بیامرزدش،همیشه میگفت من پنج تا پسر ندارم، شیش تا دارم.مجید هم پسر خودمه.
_به خاطر همین بود که مجید ،مادروپدر خودش رو به اسم صدا میزد. ولی به پدربزرگ و مادربزرگش،مامان و بالا میگفت.
_مجید هرکاری که دلش میخواست میکرد، ولی آخرش عزیزتر از من بود.پول تو جیبی هامون اندازه هم بود.من چند روز جمع میکردم و بعد یه چیزی برا خونه میخریدم و همه با هم میخوردیم. ولی اون پولش رو همون روز خرج میکرد. میرفت دنبال رفیق بازی و پس اندازی نداشت.آخرش هم همه از مجید تعریف میکردن.
#داستان_زندگی_حر_مدافعانحرم
#شهید_مجید_قربانخانی🌷🕊
💥ادامه دارد...
🔻امام لحظهای فکر کرد، فرمود: مقاومت
🎤حجتالاسلام والمسلمین #قرائتی:
🔸آقای #سیدحسن_نصرالله خدمت امام رسید، گفت: ما فلسطینیها دستمان خالی است، وظیفهمان چه هست؟ ما هیچی نداریم، اسرائیل تا دندان مسلح، ما هم #دست_خالی.
🔹امام فرمود: خب به #وظیفهتان عمل کنید. سیدحسن نصرالله گفت: آقا ما وظیفهمان چه هست؟ یک لحظهای امام فکر کرد، فرمود: #مقاومت