چراغ خانهای که خاموش شد
خانه این دو شهید در خیابان هنرور قرار دارد. بهسمت خانه شهید دانیال میروم، جاییکه شب قبل حجتالاسلام و المسلمین مروی،
تولیت آستان قدس رضوی، میهمان آن خانه بود. کوچه خلوت است و پرنده پر نمیزند.
جلو در خانه شهید رضازاده حجله بزرگی به چشم میخورد و تاجهای گل دو سمت در ورودی جا خوش کرده است.
مرد سیاهپوشی در آفتاب به دیوار تکیه داده و به عکس دو نفره چسبیده به پشت شیشه خودرو خیره مانده است.
خودم را که معرفی میکنم، میگوید: این روزها این خانه و آدمهایش بسیار گرفتارند.
گرفتار میهمانان و حضور در برنامههای مناسبتی و جلسات دادگاه. فرصتی برای صحبت نیست.
او از خواهر داغدیدهاش میگوید که این روزها جایی جز بهشترضا(ع) برای آرامشدن ندارد و آن ساعت به همراه مادر و عروسش به آرامستان رفته است.
👇👇🕊🌷
او که دایی شهید است، درحالیکه چشمانش به اشک نشسته با حالتی غمبار میگوید:
ما تازه از روزی که دانیالمان شهید شده است فهمیدهایم چه گوهری را از دست دادهایم و بعد تعریف میکند:
همان روزهای اول شهادتش بود که غریبهای آمد و من را به کناری کشید و گفت:
«ما در حاشیه شهر زندگی میکنیم. چند ماه قبل این جوان با چند تا از دوستانش به محله ما آمد و در تعمیر خانه به من کمک کرد.»
او که از روی عکس دانیال و دوستش که در شهر دیده بود،
متوجه شهادت خواهرزادهام شده بود با پیداکردن نشانی خانه برای حلالیتطلبی و تسلیتگویی آمده بود.
دایی شهید در حالیکه نگاهش به تصویر خواهرزادهاش خیره مانده است، میگوید:
اگر میخواهید از دانیال بدانید بروید سراغ آنهایی که با او در برنامههای جهادی بودهاند، دوستانش در پایگاه بسیج که از نوجوانی با هم بزرگ شدهاند.
او که حالا بغض کرده و با پشت دست اشکهایش را پاک میکند، میگوید:
چهارم آذر سالگرد عقدشان است. تازه شش ماهی بود که برای خودش در شرکتی کاری دست و پا کرده بود و داشت برای برگزاری مراسم عروسی آماده میشد.
بعد با حسرت ادامه میدهد: با رفتن دانیال چراغ این خانه خاموش شد.
#امام_زمان
#شهید_دانیال_رضازاده
🌷
29.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهـــدا را یــاد کنیــد؛ حتــی بــا یــک صلــوات ...
اللهــم صـل علـی محمـد و آل محمـد و عجـل فـرجهـــم
#امام_زمان
#شهید_دانیال_رضازاده🌹
🌸همسر شهید 🌸🕊🍃
💟شما متولد چه سالی هستید و آشناییتان با خانواده شهید از چه طریقی اتفاق افتاد؟
من متولد ۱۳۸۴ هستم و تقریباً یک سال پیش(قبل از شهادت) بود که از طریق رابطی که معرفی شد با خانواده شهید آشنا شدم و به صورت سنتی با هم ازدواج کردیم.
💟چطور شد به خانواده شهید جواب بله دادید؟
اولویت اول ولایی و هیئتی بودن همسر آیندهام بود. خوشبختانه تمام این خصوصیات را در دانیال دیدم. چون سنم زیاد نبود در جواب دادن خیلی دو دل بودم. حتی به مادرم گفته بودم اگر امشب آمدند و مهرشان به دلم نیفتاد دیگر کنسل کنید. آمدند و رفتند و مهرشان عجیب بر دلم افتاد و جواب بله دادم.
💟فکر میکردید در این مدت کوتاه همسرتان را از دست بدهید و ایشان شهید شوند؟
نه، فکر نمیکردم به زودی دانیال را از دست بدهم. ما ۷ آذر ماه (سال قبل از شهادت) عقد کرده بودیم و قرار عروسیمان بعد از ماه رمضان سال جدید، یعنی ۱۴۰۲ بود که قسمت نشد. سالگرد عقدمان را در قطعه ۱۴ بلوک شهدا در بهشت رضا در کنار آرامگاه دانیال گرفتیم.
💟به نظر شما چه خصوصیات اخلاقی در ایشان بود که منجر به شهادتشان شد؟
ولایی و مذهبی بودنش و بیشتر از همه خیلی مهربان بود. یکی از خصوصیات اخلاقی شهید که برای همه بارز بود ادب ایشان بود. شهید هوای همه را داشت. حتی با کسانی که زیاد آشنایی نداشت هر کاری از دستش بر میآمد انجام میداد. خودش را در اولویت آخر میدانست.
💟سخن پایانی؟
حرف من این است که برای باور کردن هر چیزی احتیاج به تحقیق است نه اینکه هر حرفی را نسنجیده قبول کنند و بعد از تحقیق آن را نشر دهند تا اینطور شاهد از دست دادن جوانهای مملکت نباشیم.
💟همسر شهید دانیال نیز در گفتوگوی کوتاه،
اظهار داشت: دانیال به من میگفت که من یک خواستهای از شما دارم؛ خواسته من این است که وقتی دارند خطبه عقدمان را میخوانند؛ چون در آن موقع دعا خیلی مستجاب میشود، برای شهادت من دعا کنید.
وی تأکید کرد: من خیلی دوست داشتم که دانیال به آرزوی خود برسد و مطمئن هستم که جای او خیلی خوب است؛ برای همین دوست ندارم آنهایی که از این اتفاقات خوشحال میشوند و فکر میکنند که ما از فدا کردن جوانان خود میترسیم، ناآرامی من را ببینند و خوشحال شوند.
یک ماه مانده به سالگرد عقد دانیال و همسرش است و خانواده در حال تدارک یک هدیه ویژه بوده اند که آنها را به سفر بفرستند، اما او به شهادت رسید و خانواده اش را داغدار کرد.🏴
#شهید_دانیال_رضازاده🌹
ساده از این کوچهها، این نامها رد میشویم
رد شدن از معبر خون شهیدان ساده نیست..
#شهید_دانیال_رضازاده🌹
شهدای مدافع امنیت و حرم
♦️زندگینامه شهید دانیال از زبان مادر
دانیال برای مادرش مترادف با همه چیز بود؛ همه داشته اش از دنیا، همه آرزوهایش و همه دل خوشی اش برای ازسرگذراندن روزهای سخت. هرچه باشد، فرزند یکی یک دانه اش بود و دست تنها بزرگ کردن او به بهای عمر و جوانی اش تمام شد. چند ماهی میشد که دل خوش از ازدواج فرزند، رؤیاهای مادرانه میبافت برای ماهها و سالهایی که هرگز نیامد.
نه اینکه دلواپس مأموریتهای داوطلبانه دانیال برای خاموش کردن آتش اغتشاشات نباشد، اما پایان این قصه را هم هرگز این طور تصور نمیکرد؛ اینکه روزی ناچار شود روی سر فرزند عزیزتر از جانش بایستد و با جسم بی حرکت او وداع کند یا اینکه ناچار باشد جشن تولد فرزند را در مزار او بگیرد. راوی روایتهای پرفراز و کم فرودی که میخوانید، زهره محمدیان، مادر شهید دانیال رضازاده، است که به مناسبت سالگرد شهادت فرزندش پای صحبتهای او نشسته ایم.
لالایی شبانه
دانیال تنها فرزند من است
شب تا صبح سوزن میزدم. دانیال با صدای چرخ خیاطی من میخوابید، اما باهم بودیم. مستأجری سخت بود. پدرم که به رحمت خدا رفت، مادرم از سهم ارثمان برایمان خانه ساخت. خانه اش را به چند تا آپارتمان تبدیل کرد و به هرکدام از بچهها یک واحد داد تا همه پیش خودش باشیم. من و دانیال هفده سال در همین آپارتمان شصت متری زندگی کردیم.
به جای کارکردن بیرون خانه، چرخ خیاطی ام را به کار انداختم تا هم کنار دانیال باشم و هم خرج زندگی را دربیاورم. از عهده مخارج برنمی آمدم، برای همین، آپارتمان را اجاره دادم تا هم کمک خرجمان باشد، هم پس اندازی برای آینده دانیال جور شود. این طور شد که من و دانیال به طبقه بالا و آپارتمان مادرم رفتیم و سیزده سال با مادرم در یک آپارتمان شصت متری یک خوابه زندگی کردیم.
♦️خادم الشهدا
دانیال هنرستان را هم خواند و به کنکور رسید. کلاس کنکور رفت، درس خواند و خواند تا دانشگاه قبول شد؛ دانشگاه شهیدمنتظری. با اینکه حسین یک سال و نیم از دانیال بزرگتر بود، دانیال زودتر ازدواج کرد. عقدش را بالاسر حضرت خواندیم. دانیال و حسین دانشگاه منتظری را رها کردند و سر کار رفتند.
دانیال دو ماه برای ساخت صحن حضرت زهرا (س) به نجف رفت و همین بهانه اش برای ترک دانشگاه شد، اما در دانشگاه آزاد درسش را ادامه داد. یک عضو جدی اردوهای جهادی در مناطق محروم و روستاهای دورافتاده، سیل و راهیان نور بود. طوری بود که ما هشت سال سر سفره سال تحویل دانیال را نداشتیم. در راهیان نور خادم الشهدا شده بود.
اسفند هر سال به راهیان نور میرفت و آنجا سالش را تحویل میکرد. فرمانده اردوهای نظامی اش، شهید سنجرانی بود. دانیال عاشق مرام و اخلاق فرمانده اش بود. پدر و مادر شهید رضا سنجرانی هم میگفتند: پسر شما مثل فرزند آقارضا شده بود. سال ۱۳۹۶ که فرمانده محبوب دانیال به شهادت رسید، به برنامههای ثابت پسرم یکی دیگر هم اضافه شد؛ اینکه هر ماه سر مزار شهید سنجرانی برود.
♦️قسطهای یادگاری
دانیال در ناز بزرگ شد، اما در نعمت نبود. برای همین، نداری دیگران را میفهمید و برای رفع نیازشان کمک میکرد. وامهایی که برای کمک به دیگران گرفته بود، هنوز مانده است و خودم باافتخار قسط هایش را میدهم.
#شهید_دانیال_رضازاده🌹
👇👇👇ادامه
زمان کرونا دانیال و حسین مثل همیشه باهم بودند. کنار بیمارستان امام رضا (ع) پایگاه زدند و شب و روز خدمت کردند. همین زمان دانیال کرونای سختی گرفت. دوستانش خبر دادند که مریض شده است و نباید به خانه بیاید. بیست روز خانه نیامد. من غذا و دم نوش درست میکردم و میدادم دوستانش برایش ببرند. عین این بیست روز، کار من دعا و دل تنگی بود؛ و قتی دانیال به خانه آمد، خیلی ضعیف و نحیف شده بود. یک بار دیگر هم کرونا گرفت، اما سبک تر.
♦️پنجشنبه آخر
شهید حسن براتی، دوست حسین و دانیال بود. روزهای اغتشاشات این بچهها را کم میدیدیم. شهید براتی با ضربات چاقو شهید شد. در مراسم تشییع، حسین و دانیال یک عکس دونفره میگیرند. دانیال میگوید این عکس برای حجله شهادت باشد؛ شاید ما هم در این جریانات شهید شدیم.
ساعت شش صبح میرفتند سر کار و بعد از کار برای تأمین امنیت راهی مأموریت میشدند. پیش میآمد که دوسه روز خانه نیایند. دانیال دائم میگفت از خانه بیرون نروید، دوست ندارم یک وقت به شما بی احترامی شود. از شعارها و فحاشیهای اغتشاشگران، ناراحت و دل گیر به خانه میآمد.
چهارشنبه مثل هر روز ساندویچ ناهارش را گذاشتم. ساعت شش صبح رفت سر کار. عصر زنگ زد که مأموریت دارند و پنجشنبه به خانه میآید. خودش گفت ناهار فردا میآید. پنجشنبه برای ناهار آش درست کردم. آماده که شد، برایش ظرف آش را تزیین کردم و منتظر نشستم برسد و باهم ناهار بخوریم.
دیدم دیر کرده است، به خواهرزاده ام امین زنگ زدم. گفت بی خبر است و ردش را میگیرد و به من خبر میدهد. چند دقیقه بعد امین زنگ زد و گفت: به پای دانیال چاقو زده اند و الان بیمارستان امام رضاست. بگویید دایی بیاید. داداشم رفت. آرام و قرار نداشتم. من هم با داماد برادرم به اورژانس عدالتیان رفتم. چه غلغلهای بود! دو نفر زخمی و دو نفر شهید آورده بودند.
شلوغی جمعیت مرا گیج کرده بود. به من این طور گفتند که دانیال در اتاق عمل است و دارند پایش را جراحی میکنند. دعا میخواندم و ذکر میگفتم. منتظر بودم عملش تمام شود، اما عملی در کار نبود. دو ساعت بعد برادرم آمد با اشک و بغض گفت: آبجی! دانیالت شهید شد.
♦️تولدت مبارک🕊🕊
دم اذان بوده که قاتل روی سینه دانیال نشسته و سینه و گردن پسرم را چاک چاک کرده بود. دو ساعت در اتاق عمل این چاک چاکها را دوخته بودند تا بدنش را پاره پاره نبینیم. نگذاشتند کفنش را باز کنم. من فقط صورت دانیال را دیدم.
حسین و دانیال اگر به مرگ طبیعی میرفتند یا اصلا هر مرگی غیر از شهادت، من این قدر صبوری نمیکردم. دانیال حاصل عمر یک مادر دست تنها و بی یاور بود. امید روزهای زندگی ام بود...، اما شهید شد و چه خوب که با شهادت رفت. داغ نبودن دانیالم اصلا سرد نمیشود، اما دلم خنک و خرم است که با شهادت رفت.
اسفندماه، چهارماه بعد از شهادت دانیال بود که تولد بیست وپنج سالگی اش را سر مزارش جشن گرفتم. در ذهنم هر چه مانده، شوخیها و خندههای دانیال است. اتاق کوچکش را هم برای خاطراتش گذاشتم. از نوزادی تا جوانی اش خیلی چیزها را به یادگار نگه داشتم؛ دفترهای مهد و پیش دبستانی و مدرسه و اردوهای جهادی و کتاب هایش را. دفترهای نقاشی، کاردستی ها، اسباب بازی ها، تلسکوپ، کوله پشتی، کفش و لباس بسیجی، سربندها و عکس هایش را در این اتاق جمع کرده ام. نمازم را همین جا میخوانم. ساعتها همین جا مینشینم و با دانیال حرف میزنم.
تنها شده ام، اما او مرا تنها نگذاشته است. خاطره هایش هست؛ مثلا وقتی پیچ ومهره وسایل خانه را از سر کنجکاوی باز میکرد و نمیتوانست ببندد و از شوهرخاله اش میخواست برایش ببندد یا مثلا تلسکوپی که همه چیز را با عشق و علاقه زیر عدسی اش نگاه میکرد. کوله پشتی اش را که خودم برای اردوهایش میبستم. همچنین عکسهایی که تا زانو در گل فرو رفته است و دارد سیلاب را از خانه مردم بیرون میریزد. از یک سال پیش،
همه زندگی من مادر همین هاست.
#شهید_دانیال_رضازاده🌷
مادر شهید "دانیال رضازاده" در یادواره 40 شهید تیپ مردم پایه سپاه انصارالرضا(ع) خراسان جنوبی با بیان اینکه دانیال تنها فرزندم بود که او را تقدیم رهبر کردم، اظهار داشت: خوشحالم که دانیال این راه را انتخاب کرد هر چند برایم سخت است که دیگر او را ندارم، اما همین که به آرزویش رسید برایم کافی است.
وی با بیان اینکه من 50 روز است که دیگر دانیال را ندارم، گفت: خوشحالم دانیال شهید در راه امنیت وطن و رهبرش شده است، او بسیجی مخلص بود که با تمام وجود کار میکرد.
مادر شهید "دانیال رضازاده" با بیان اینکه اگر در این سالها دانیال تنها از آن من بود، اما امروز بعد از شهادتش، دانبال متعلق به تمام کشور است او شهید شد، اما هزار هزار دانیال رشد میکنند.
وی با بیان اینکه خوشحالم که بعد از فرزندم جوانان دیگر به من مادر خطاب میکنند گفت: دانیال به من قول داده بود که اگر روزی من نبودم دوستانم جای مرا پر میکنند و تنها نیستی و حتی بیشتر از من به تو میرسند.
مادر شهید رضازاده با بیان اینکه دانیال تنها آرزویش شهادت بود، گفت: لحظهای که عاقد خطبه عقد جاری میکند، لحظه اجابت دعا است و دانیال از همسرش خواسته بود در آن لحظه قشنگ برای او طلب شهادت کند و این شد که خدا او را اجابت کرد.
#شهید_دانیال_رضازاده🌹