#خاطرات 🪴📜
همسر شهید میگه: اخلاق و رفتارش عالی بود، اما عالیتر شد. آنقدر که یکبار به آقا روحالله گفتم خیلی نور بالا میزنی، بوی شهادت میدهی. با ذوق و خنده میگفت: «جدی میگی؟» مدام از من میپرسید «خواب شهادتم را ندیدی؟» در حالیکه یکبار خواب شهادتش را دیده بودم، اما به روی خودم نیاوردم، دلم نمیآمد برایش تعریف کنم. امکان نداشت خنده بر لب نداشته باشد، حتی وقتی که ناراحت بود میخندید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مادر شهید میگه: روح الله عاشق شهادت بود حتی به پسرش ابوالفضل میگفت سر نماز دعا کن من شهید شوم. شهادت را خیلی دوست داشت و عاقبت به آرزویش رسید. در مراسم شهید مدافع حرم حبیب اللهپور از بابلسر که هنوز پیکرش دست داعشیهاست، پسرم به من میگفت مادر بعد از شهادتم مثل خانواده شهید حبیب اللهپور صبوری کنید و هر دفعه به شوخی میگفت بعد از شهادتم مرا به زادگاهم کچب کلوا ببرید.
#شهیدروح_الله_سلطانی
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
––––· • —– ٠ ✤ ٠ —– • ·––––
✨
{🔔📣}درسته خدا مهربونه
اما جهنم دکوری نیستْ..(:☄!¡
حواسـمونباشہرفیق
#تلنگࢪ
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
––––
مولانا حسین
اگه اسممو بپرسن میگم الانه حسین
چقدر مردی ...
امام حسین منو عوض کردی
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا❤️
#صلے_الله_علیک_یا_اباعبدالله✋
#الّلهُــمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَــــالْفَــرَج
––––· • —– ٠ ✤ ٠ —– • ·––––
خدایا...
به حق خون پاک شهدای مظلوم و خانوادههای رنج دیده معظمشان...
به حق ناله های جانبازان معصوم...
به حق خوبان و مقرّبان درگاهت...
پرچم این انقلاب را با دستان با کفایت و پربرکت حضرت امام خامنه ای حفظهالله، به دستان مبارک حضرت حجت عجلاللهفرجهالشریف برسان...
🙏🙏❤️❤️❤️
#اللهمعجللولیکالفرج
برای بندر عباس دعا کنین 💔
امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف
السوء...
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#شهید_برونسی : اگرمن در این عملیات شهید نشدم به مسلمونی من شک کنید
🎙 راوی: #رحيم_پور_ازغدي
شاید جزو معدود افرادی بودیم
که تا آخرین دقایق #شهادت_شهید_برونسی
در کنار ایشون بوديم
خب ایشون آدمی نبود که
فلسفه خونده باشه
عرفان خونده باشه
فقه وتفسیرو اصول..اینا باشه نبود
یه آدم عالیه خاکی ..#بنّا , #کارگر
یک مقدار #طلبگی خونده بود
حکمت بود در #برونسی
معرف بود ولو تحصیلات و مدرک نبود .ولی حکمت داشت
قرآن که میخوند حقیقتامیخوند ایمان داشت
و مکاشفاتی که داشت
که سه چهار نمونه شو همون زمان جنگ شنیدم
که قبل از
#عملیات_بدر ایشون
گفت :
اونجا که #حضرت_زهرا به من قول داده که من #شهید می شم
و تو بچه های دیگه مشهور بود
که #حاجی_برونسي
گفته :
اگه من تو این عملیات #شهید نشم
تو مسلمونی خودم شک می کنم.
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
دعــای تـعجیل فــرج ...
دوای درد مـاست.....🤲🏻🌱
إِلَهِی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْکَشَفَ غطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ
السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَیْکَ الْمُشْتَکَى وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِیبا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یَا عَلِیُّ یَا مُحَمَّدُ اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَانِ وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَانِ یَا مَوْلانَا یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِین🌸🌿
اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفرَجبِحَقزینبکبریسلاماللهعلیها🤲🏻
رفیق...
یک دقیقه بیشتر وقتتو نمیگیره..!🙂🌱
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج♥️
9.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گر مرا هیچ نباشد، نه به دنیا، نه به عقبی،
چون تو دارم، همه دارم، دگرم هیچ نباید
#اللهمعجللولیكالفرج♥️
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای غریبم:)💔
#اللهمعجللولیکالفرج
1.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقای غریبم:)💔
#اللهمعجللولیکالفرج
1.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش می شد که منم لایق دیدار شوم
از همه دل کنم از غیر تو بیزار شوم...
#اللهمعجللولیکالفرج
با مادر در حیاط خانه نشسته بودیم که صدای درب خانه بلند شد، در را که باز کردیم، خانم میان سالی وارد منزل شد و با شادی و هیجان گفت: «بالاخره خونه امیدم و پیدا کردم، خونه سرپرستمون و پیدا کردم!» متعجب به او خیره شده بودیم، مادر متعجبانه گفت: «چی شده خانم، خونه امید چیه!» خانم با خوشحالی گفت: «پسر شما مدت هاست برای ما غذا می آره، لباس بچه هامو تأمین می کنه و خرج و مخارج زندگی ما را می ده.»
لب تر کرد و ادامه داد: «دیدم یکی دو هفته است ازش خبری نیست، پرس و جو کنان به خونه شما رسیدم.»
اشک در چشم مادر حلقه زده بود، با بغض گفت: «پسرم، خان میرزام شهید شد!»
آه از نهاد زن غریبه برخاست: همان جا، میان حیاط نشست و شروع کرد به گریه کردن.
گفت: «بار آخری هم که اومد، خرجی بچه های یتیمم را داد و رفت...»
#شهید_خان_میرزا_استواری🌷
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرج