اینڪه‌میگویم‌دمـٰادَم‌مَذهَبـۍ‌ھا؏ـٰاشق‌ترنـد.. بـٰادلیـل‌میگویـم‌ڪہ‌آنھـٰاواقعـٰاعـٰاشق‌ترند! هـرڪہ‌الگویـش‌‌مولاعَ‌ـلۍوفـٰاطمہ‌اسـت.. بـریقیـن‌هَم‌میـتوان‌گُفت؛ڪہ‌آنھاعاشق‌ترند🚶🏿‍♂♥️!

‏‌حاج مهدی رسولی حرف قشنگی میزد میگفت؛ شاگردی رو به استادش کرد گفت: چرا ما امام زمانو نمی‌بینیم؟! استادش گفت: برگرد! شاگرد روشو برگردوند استاد گفت:حالا من رو میبینی؟! جواب داد: استاد من رومو برگردوندم؛ آخه چطوری شما رو ببینم؟ استاد گفت: خب روتونو از امام زمان برگردوندید که بتونید ببینیدش...💔 ⊱ #تلنگرانه

اگرانسان‌کارهایش‌رابرای‌رضاۍ‌خدا‌انجام دهد،مطمئن‌باش‌زندگیش‌عوض‌میشود و‌تازه معنی‌زندگی‌کردن‌را‌می‌فھمد. - شھیدابراهیم‌هادی

شھدا... باهردردی‌جان‌می‌زدن میگفتن‌فدا‌سر‌ِحضرت‌ِزهرا! شھید‌زندگی‌کردن‌یعنی‌همه‌سختیارو به‌جون‌خریدن‌برای‌فداشدن :)💔'!

یک سکانسی در فیلم موقعیت مهدی شهید باکری به برادرش گفت: «من نیروی مخلص زیاد دارم! ولی یه آدم آموزش دیده لازم دارم..!» ما همه با گریه کردن و دعا، می‌تونیم نیرویِ مخلص باشیم برایِ این دم و دستگاه و نظام؛ ولی کسی به درد این نظام و تمدن امام زمان(عج) می‌خوره که آموزش دیده باشه! حالا تخصصِ شما، رسالتِ شما، که بشه باهاش به چشم امام زمان(عج) بیای و بخرنت چیه؟ #امام_زمان

‹🌷› - ‌رفیق: شھدایی‌زندگےڪردن‌به پروفایل‌شھدایـےنیست!🚶🏻‍♂ اینڪہ‌همون‌شھیدۍکه‌من‌عڪسش‌و‌ پروفایلم‌گذاشتم: -چےمیگہ‌ -دلش‌ڪجا‌گیر‌بوده‌ -راهش‌چےبوده‌و... مهمہ! +آره‌ماڪہ‌با‌یه‌شھید‌رفیق‌میشیم‌باید‌اینا وخیلےچیزاۍدیگہ‌اون‌شهیدُ درنظر‌بگیریم،‌نه‌فقط‌حرفشونوبزنیم ...!!!🙂

شهید مهدی لطفی‌ اهل لرستان بود اما از مأموران چابک نیروی انتظامی یگان امداد تهران، با شروع اغتشاشات سال گذشته، او یکی از نیروهایی بود که برای آرام کردن شهر از دست آشوبگران مامور شده بود، اغتشاشگران او و دوستانش را غریب گیر آورده بودند، شدت زخم‌ها آن‌قدر زیاد بود که مهدی آسمانی شد.

اخلاقش همه را شیفته او کرده بود هفت ماهی می‌شد که بابا شده بود، بابای یک دختر دوست‌داشتنی، بابایی که برای جگرگوشه‌اش آرزوها داشت‌، دوست داشت موهایش را ببافد، برایش چادر بخرد و با هم در صف نذری بروند و غذای امام حسین (ع) را بگیرند، بابای جوانی بود با کلی آرزو برای دخترش، یک بابای ۲۸ ساله، حافظ قرآن بود و بسیار بیشتر از سنش می‌دانست، اهل ورزش هم بود، بدمینتون بازی می‌کرد و فوتبال را هم مثل بیشتر آقایان دوست داشت، دستخطش هم خوب بود و خوب هم نقاشی می‌کشید.‌ آقا مهدی اهل لرستان بود اما از مأموران چابک نیروی انتظامی یگان امداد تهران، هر بار به مرخصی می‌آمد، خانواده را دور هم جمع می‌کرد، خوب بلد بود با بزرگ و کوچک چه‌طور رفتار کند، همین اخلاقش، همه را شیفته او می‌کرد.‌

۲۴ روز از مهرماه می‌گذشت، اغتشاشگران، مهدی و رفقایش را غریب گیر آورده بودند، فرمانده مهدی زنگ زد به بابای مهدی و گفت: مهدی تصادف کرده و بهتر است به تهران بیایید، بابایش همان‌جا فهمید، فهمید که بلایی سر پسرش آمده است. شدت زخم‌ها آن‌قدر زیاد بود که به شهادت رسید، مهدی رفت وداغش بر دل خانواده‌اش ماند، پیکرش رفت چالانچولان شهرستاندورود، روستای عربان، جایی که زادگاهش بود. مهدی عاشق شهادت بود، وعده‌اش را هم به یکی دو نفر از اعضای خانواده‌اش هم داده بود و شهادت هم نصیبش شد.

🥀هو الشاهد .... ترا هر روز یاد میکنم سردار چون یاد تو به من توان میبخشد. یاد تو داغ را شعله ور تر. میسازد برای روزی که آتش زنم بر خرمن دشمنان. شما هم فراموش نکنید این مسکین را. یاد ندارم کسی را رانده باشید از خانه خود... #یادشهداباصلوات🥀 #رفیق_خوشبخت_ما🌱 #با_شهدا_تا_ظهور 🌱 🌷