eitaa logo
شهدای مدافع امنیت و حرم
1.8هزار دنبال‌کننده
17.6هزار عکس
10.2هزار ویدیو
74 فایل
سعی کن یه جوری زندگی کنی که خدا عاشقت بشه اگه خدا عاشقت بشه خوب تورو خریداری میکنه 💚🌱 #شهید_محسن_حججی️ فقط جهت تبادلات و همسایگی و ادمین شدن به پیوی بنده: 👇🏻 @LabikorHussein313 ✅کپی آزاده و با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان حلال می باشد🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
💠شهید محمد اسلام نسب نقل می کرد: یک شب دلم گرفته بود، گفتم برم پیش دست بالا... تا نیمه شب سرگرم صحبت بودیم، بعد هم در همان چادر غلامعلی خوابیدم. هوا سرد بود و خوابم نمی برد. حدود ساعت 3 شب بود که دیدم آرام بلند شد و به نماز قامت بست. تا اذان صبح، در حال رکوع و سجود بود. "الله اکبر" اذان که در محوطه پیچید، خودش را از سجاده کند و خزید زیر پتو... اذان به "حی علی خیر العمل" که رسید یکی از بچه ها ما را برای نماز صدا زد. غلامعلی بلند شد.دست هایش را به دو سمت کشید تا مثلاً خستگی خواب از تنش برود. جوری ادا در می آورد که گویی در خوابی عمیق بوده، به اتفاق برای گرفتن وضو به سمت تانکر آب رفتیم. گفتم: غلامعلی، تو که وضو داری... سرخ و سفید شد و گفت: هیس... خواب دیدی خیر باشه... غلامعلی دست بالا فارس
عکس شهید مدافع حرم شهید بلباسی متولد نهم اسفندماه ۱۳۵۷ می باشد، این شهید بزرگوار دارای چهار فرزند به نام‌های فاطمه، مهدی، حسن و زینب است که زینب ۶ ماه بعد از شهادت پدر به دنیا آمدند. شهید مدافع حرم محمد بلباسی و همرزمان شهیدش از شهدای لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا بودند که سال ۹۵ در منطقه خان‌طومان سوریه به شهادت رسیدند و پس از ۵ سال به کشور عزیزمان بازگشتند. پیکر مطهر شهید بلباسی پس از تشییع در امامزاده سیدملال قائمشهر استان مازندران خاکسپاری شد.  شهید محمد بلباسی یکی از ۱۳ نفری بود که ۱۷ اردیبهشت‌ ۹۵ در نبرد خان‌طومان به شهادت رسیدند. آنان که محمد بلباسی، شهید قائمشهری را می‌شناسند، از او به عنوان «نامدار گمنام» یاد می‌کنند.
🏽 سر و صورتمان پر بود از خاک و غبار؛ حتی روی مژه هایمان خاک نشسته بود. شرجی هوای تابستان و گرمای دشت مهران هم که جای خود داشت؛ بدن ها زیر عرق بود و لباس ها پر از شوره! ⏳وقتی از عملیات برگشتیم عقبه، یک صف طولانی و پر پیچ و خم ایستاده بودند بروند حمام، تدارکات لشکر سی چهل تا حمام صحرایی زده بود. با بچه ها رفتیم آخر صف. پشت سر من هم یک جوان بسیجی آمد و ایستاد؛ با چفیه صورتش را پوشانده بود. تا نوبتمان شود، دو ساعتی طول کشید. 📍وقتی نوبتم رسید، طبق عادت به نفر پشت سری بفرما زدم. داشت چفیه را از صورتش باز می کرد. خشکم زد؛ سلیمانی بود! فرمانده لشکر دو ساعت ایستاده بود توی صف حمام،مثل بقیه نیروها! یادشهداباصلوات الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فرَجَهُمْ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج
19.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🥀 برای خدا ! 🌷خاطره مهدی باب الخانی مدافع حرم حمیدرضا باب الخانی.. 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیلی داستان قشنگیه 🥲💔 ⚜ داستان زیبای سفر کربلای دختر بی حجاب؛ دختر بی حجابی بودم..... کلا اعتقادی به حجاب نداشتم...... به محرم و نا محرم ، به حجاب .... برام بی اهمیت بود....                    سفت و سختم پای خواستم بودم. اصلا علاقه ای به چادر نداشتم. حس میکردم بی کلاس و بی پرستیژ میشم. کل تفریحاتمون تو مهمونی و دور همی و خرید و اینجور چیزا خلاصه میشد... کاری نداشتم آرایشم مناسبه یانه.... مشهد زیاد قسمتم میشد ....میرفتم حرم.. یه چادر الکی سر میکردم و زیارت و بعد تو مرکز خریدا     می چرخیدم و یادم میرفت اصل قضیه چیه ... نزدیک روز پدر بود روز ولادت حضرت علی (ع) قرار شد خانوادگی بریم ترکیه😃 کلی برنامه ریزی کردیم که همه شهراش رو بریم یه هفته مونده بود به سفر که... نمیدونم چرا..ولی یهو به دلم افتاد پیش خودم گفتم اگه بهت بگن جای ترکیه برو کربلا میری؟؟؟؟ کلی واسه سفرم برنامه ریزی کرده بودم خرید و تفریحو... تو دلم گفتم اگه بگن برو کربلا میرم!!! آخه یه دوست امام حسینی پیدا کرده بودم که از کربلا زیاد میگفت بهم یهو تلفن خونمون زنگ خورد داداشم گفت: ساناز یه کاروان داره میره کربلا یه هفته دیگه گفتن جای خالی داره؛میری؟؟؟ هنگ بودم پشت تلفن ...          بخدا گریم گرفت😢 گفتم حتما...معلومه که میرم به مامان و بابا و خواهرم گفتم: من ترکیه نمیام .....میخوام برم کربلا! مادربزرگم حدود 87 سالش بودو قسمتش نشده بود.گفتم میبرمش با ویلچر.. من باید برم کربلا! باید! ......به دلم افتاده...... خواهرم گفت نمیام و ترکیه مو کنسل نمیکنم. گفتم هرکی میخواد بره ترکیه بره.من میرم کربلا پدر و مادرم وقتی اشتیاق مو دیدن همراهیم کردن خواهرمم دید اینجوریه گفت بعدش میریم ترکیه در عرض۶ روز راهی کربلا    شدیم … نمیدونستم چجور جاییه،کلی لباس و کفش و وسایل خوب بردم. میگفتم یه روز اینو میپوشم یه روز اونو وقتی رفتم.... کدوم مد؟کدوم تیپ؟ . روز ولادت امام علی (ع) نجف ولادت امام جواد الائمه (ع) کاظمین نیمه رجب کربلا پنجشنبه شب کربلا خدای من کجا بودم...با ویلچر مادربزرگم همه جا رفتیم.سفر سختی بود..روزی ۵،۶ بار میرفتم حرم امام حسین. روزی۳،۴ساعت بیشتر نمیخوابیدم همش بی دلیل گریه، گریه…😭 اصن نمیدونم چه حالی بود... من فقط گریه میکردم یه حاج آقایی تو کاروانمون بود بهش گفتم حاج آقا من دختر بی حجابی بودم..ساز می زدم و ...الان از همه چی افتادم... گفت :من حاضرم قسم جلاله بخورم تو نظر کرده امام حسینی… آقا اینو که گفت من گریه و گریه و گریه.....😭 گفتم از آقام امام حسین حجاب میخوام زیر قبه امام حسین نماز خوندم...اول واسه اون دوستی که منو کنجکاو و کربلایی کرد.. دوم واسه اینکه بهم اراده بده با حجاب شم. هی درگیر بودم انتخاب سختی بود واقعا حجاب برام سخت بود اما روز آخر دیگه تصمیم گرفتم برگردم ایران چادرمو زمین نذارم گفتم یا امام حسین به عشق تو چادری شدم...حس میکنم خودت با دستای خودت چادر سرم کردی از نجف چادر خریدم و ایران که اومدم اون چادرو سرکردم الان دیگه توبه کردم.هر روز سر نمازم از امام حسینم میخوام منو تو این راه ثابت قدم نگه داره کربلا بودم ازحرم حضرت عباس اومدم بیرون که برم حرم امام حسین یه جوونی بهم برگه داد گفت پنجشنبه مهمون حضرت عباسین کلی گریه کردم ازخوشحالی رفتم حرم امام حسین تا ۳ شب اونجا بودم روبروی ضریح آقا نشسته بودم کیفم کنارم بود بلند شدم برم...رسیدم جلوی دردیدم کیفم نیست کیفمو دزدیدن ......پولش مهم نبود میدونی چی عذابم داد؟؟؟ اینکه اون برگه توکیفم بود ازحرم تاهتل گریه میکردم.ضجه میزدم .....همه بهم نگاه میکردن مامانم گفت پولت رفت فدای سرت.گریه نداره؛ گفتم مامان اون برگه شام توکیف بود تا ۵ صبح گریه کردم و گفتم یا امام حسین میدونم بی لیاقت بودم که اون برگه رو ازم گرفتین😭😓 ساعت ۵ صبح پا شدم رفتم رستوران هتل صبحانه بخوریم که بریم ۲ روز نجف و برگردیم یهو دیدم یه خانم اومد گفت کیفت رودر حرم امام حسین آویزون بوده بیا این کیفت!!!...........کیفو باز کردم هیچی تو کیفم نبود..........،جز اون بررررررگه.... اللهم ارزقنا توفیق  الزیاره الحسین علیه السلام ...                       هممون گاهی همینجور ممکنه مورد عنایت خاص اهل بیت علیهم السلام واقع بشیم ، اما خدا کنه، خدا کنه با غفلت و یا گناه از عنایاتشون محروم نشیم ◌‹ ـ‌ـ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ♡ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ؟
↻- ‹😍💚› به‌نقل‌از‌همرزم‌شهید : شب‌قبل‌ازشهادت‌ بابڪ‌ بود. یہ‌ماشین‌مهمات‌تحویل‌من‌بود. من‌هم‌قسمت‌موشکی‌بودم‌و‌هم‌نیروی‌آزادادوات. اون‌شب‌هوا‌واقعا‌سردبود🌬 بابڪ‌ اومد‌پیش‌من‌گفت: " علےجان‌توۍچادر‌⛺️جا‌نیست‌من‌بخوابم. پتوهم‌نیست🤦🏻‍♂️" گفتم : تو‌همش‌از‌غافلہ‌عقبےبیا‌پیش‌‌خودم گفتم:بیا‌این‌پتو ؛اینم‌سوءیچ 🔑 برو‌جلو‌ماشین‌🚘بخواب،‌من‌عقب‌میخوابم ساعت‌3شب‌من‌بلند‌شدم‌رفتم‌بیرون🚶🏻‍♂️ دیدم‌پتوروانداختہ‌رو‌دوش‌خودش‌ داره‌نمازمیخونہ📿 (وقتی‌میگم‌ساعت‌(۳)صبح‌یعنےخداشاهده اینقدرهواسرده‌نمیتونےازپتوبیاۍبیرون!!) گفتم: بابڪ بااینکارا‌شهید‌نمیشےپسر ..حرفےنزد😔 منم‌رفتم‌خوابیدم. صبح‌نیم‌ساعت‌زودتراز‌من‌رفت‌خط و‌همون‌روزشهید‌شد🙂💔 -شهید_بابک_نوری
: خدا ، بہ صاحب الزمان صبر دهد زیرا او منتظر ماست نہ اینڪہ ما منتظر او باشیم هـنگامی میشـود گفت منتظریم ڪہ خود را اصلاح ڪنیم
•دوست ‌دارم •‌ اگر شهید شوم، •پیڪرے ‌نداشتہ ‌باشم؛ •از ادب ‌بہ دور است‌ ڪہ ‌در •محضر سیدالشہدا(ع) •با تن ‌سالم‌ و •ڪفن ‌پوش‌ محشور‌ شوم. .°و اگر پیڪرم ‌برگشت، °دوست ‌دارم °سنگ‌قبرے ‌برایم‌ نگذارند، °برایم ‌سخت ‌است ‌ڪہ °‌سنگ ‌مزار داشتہ‌ باشم‌ °و حضرت ‌زهرا(س) ° بـے‌نشانـ باشند. 🕊
💫زندگینامه شهیده زینب کمایی💫 زینب کمایی از شهدای ترور در زمان انقلاب است که به‌دست منافقین به شهادت رسید. دختر چهارده‌ساله‌ای که فعالیت‌های فرهنگی_انقلابی او در دوران ملتهب انقلاب، با هدف ایجاد روشنگری در جامعه‌ی شاهین‌شهر اصفهان، باعث شد تا در نهایت منافقین با احساس خطر از ادامه‌ی این فعالیت‌ها، تصمیم به قتل او بگیرند. با وجود سن پایین، اما زینب کمایی فعالیت‌های انقلابی و فرهنگی خود را به‌طور گسترده و جدی پیگیری می‌کرد. فعالیت در کلاس‌های جامعه زنان، فعالیت‌های پرورشی و تربیتی در دبیرستان، ارتباط با امام جمعه شهر و فعالیت در بسیج، از جمله راه‌هایی است که زینب کمایی برای اصلاح و بهبود وضعیت فرهنگی شاهین‌شهر برگزیده بود و در آنها فعالیت مستمر داشت. اعتقادات دینی در زینب کمایی چنان عمیق و ریشه‌دار بود که همیشه وصیت‌نامه می‌نوشت. آخرین وصیت‌نامه شهیده زینب کمایی در تاریخ سیزدهم اسفندماه ۱۳۶۰ و ۱۸ روز قبل از شهادتش نوشته شده است.زینب کمایی در جریان شکل‌گیری راهپیمایی درخصوص اعتراض به بدحجابی و بی‌حجابی در آخرین نفس‌های سال ۱۳۶۰ و نزدیک به سال نو، بعنوان یکی از سردمداران راهپیمایی حضور داشت و شناسایی شد. چند روز بعد از این جریان، در اولین شب فروردین سال ۱۳۶۱، زینب کمایی در مسیر بازگشت از مسجد به خانه، توسط منافقین ربوده شده و با گره زدن چادرش او را به شهادت رسید. پیکر شهیده کمایی ۳ روز بعد در نزدیکی منزل ایشان کشف و همزمان با تشیع پیکر ۳۶۰ شهید عملیات فتح‌المبین در اصفهان تشیع و به خاک سپرده شد.
یکی از باورهای غلط در زندگی مشترک این است که فکر می‌کنم اگر همسرم من را دوست دارد باید همه‌ی نیازهایم را برآورده کند‌. توانایی‌ها و ظرفیت‌های افراد متفاوت است و گاهی شرایط مالی، شغلی، زمانی، مکانی و دیگر شرایط موجود در زندگی مثل خستگی، فراموشی و صدها دلیل دیگر مانع برآوردن نیاز همسر می‌گردد. شرایط یکدیگر را درک نمایید! 🫀 ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
وقتی‌یه‌کرمِ‌خاکی؛ توحرکتِ‌این‌عالم‌اثرداره حواست‌هست یکی‌ازاجزایِ‌مهم برای‌حرکتِ این‌عالم‌تویی؟ ((: شاید کمی تفکر،تلنگر ⇄ ꞋꞌꞋꞌ.