هدایت شده از مهدویـون|✿³¹³
10.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 تصاویر هوایی از حرم باب الحوائج حضرت اباالفضل العباس محرم ١۴۴۴
#حضرت_عباس
#محرم
#امام_زمان
🥀 #اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 🥀
🏴مقام حضرت عباس علیه السلام در کلام حضرت امام سجاد علیه السلام
✍از ثابت بن ابى صفيت نقل است كه سرور عابدان، امام سجاد عليه السلام نگاهی به عبيدالله پسر اباالفضل العباس كرد و گريست. سپس فرمود: بر رسول خدا صلى الله عليه و آله، روزی سخت تر از روز جنگ اُحد نبود كه در آن عمويش حمزه بن عبدالمطلب شير خدا و شيرمردِ رسول خدا کشته شد و پس از آن سختترين روز پيامبر، روز جنگ موته بود كه در آن پسر عمويش جعفر بن ابی طالب كشته شد. اما هرگز روزی چون روز حسين عليه السلام نیست. در آن روز سی هزار مرد بر او گِرد آمدند كه خود را از اين امت میپنداشتند و همگی با ريختن خون او، بخدای عزوجل تقرب میجستند و او هر چه خدا را به يادشان میآورد پندی نمیگرفتند تا اينكه او را از سر عداوت و ستم و سركشی كشتند.
💥سپس فرمود: خدا عباس را رحمت كند كه ايثار كرد، آزموده شد و جانش را فدای برادرش ساخت، تا آنجا که دو دستش از تن جدا شد و خدای عزيز و جليل بجای دو دستش، به او دو بال داد تا با آنها در بهشت همراه فرشتهها پرواز كند، همان طوری كه براى جعفر بن ابی طالب (جعفر طيار) مقرر ساخت. براستی كه عباس را پيش خدای تبارك و تعالی جايگاهی ويژه است كه همه شهيدان در روز رستاخيز به آن غبطه میخورند و رشك میبرند.
📚الأمالي (شيخ صدوق ره) ،ص547
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درستی یا نادرستی قمه زدن
از زبان حاج آقا قرائتی
#کلیپ
10.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا ابوالفضل بگو ببین
چها میکنه
کار صد دعا میکنه 😭
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 "روز تاسوعا ساعاتی قبل از شهادت، شهيد مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) در حال قرائت زیارت عاشوراء"
دل نوای نینوا دارد
آرزوی کربلا دارد
هر نفس با شور عاشوراء
نغمه "یا لیتنا" دارد 😭
#شهدای_حسینی
●دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم...گفتم بریم
با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ..وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده..حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ...نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ...
●وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ...بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ...چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت..برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم ..گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه ..
📎 پ ن :ذاکرالحسین جایت میان هیئت خالیست برخیز و باز برای ما ،
ڪمی از ارباب بخــوان ...
#ذاکر_با_اخلاص🌷
#شهید_حسین_معز_غلامی
هدایت شده از مهدویـون|✿³¹³
#فقط_به_عشق_امام_غریبم💔
علامه امينى شب تاسوعا و عاشورا براى #امام_زمان(عج) #صدقه کنار ميگذاشتند و ميگفتند:
🏴امشب قلب نازنین حضرت در فشار است🏴
هرچه قدر در توان دارید صدقه دهید برای آرامش قلب او که مظلومتر از امام حسین (ع) هست💔
اللهم_عجل_لولیک_الفرج
آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
ابراهیم هادی ذوالفقاری🇵🇸
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۰۵) 🌟 ادامه ی کتاب : 3⃣بخش سوم : محبت شهيد به فاميلها و بستگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۰۶)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊پدر شهید
بعد از نماز مغرب و عشاء داشتم از مسجد الزهرا(س) بیرون میآمدم. دیدم یک طلبه به عکس عباس که روی دیوار نصب بود نگاه میکند. از جلويش که رد شدم او همچنان به عکس نگاه میکرد. با خود گفتم شاید از دوستان شهید باشد بهتر است با او هم صحبت شوم تا اگر خاطرهای از شهید دارد برایم نقل کند. برگشتم بعد از احوالپرسی خودم را معرفی کردم. گفت به فرزندتان خیلی علاقه دارم گفتم از کجا او را میشناسی؟ گفت اولینبار عکس او را در مغازهای در شهرستان شاهرود دیدم. به مغازهدار گفتم این شهید را میشناسید؟ گفت نه. گفتم پس چرا عکس او را روی دیوار نصب کردی؟ گفت لبخند اين شهید خيلي زيباست. هربار كه چهره او را ميبينم انرژی میگیرم.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۰۷)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊مادربزرگ شهید
در خانه پدر عباس بودم. هفتهشتروزی از شهادت عباس میگذشت. خانه همچنان شلوغ بود. توی یکی از اتاقها که خلوتتر بود، داشتم براي شادي روحش قرآن ميخواندم. بعد از چند دقیقه احساس خستگی کردم. قرآن را روی طاقچه گذاشتم و سرم را روی زمین. خوابم برد. عباس را ديدم. در خانه بود و به اتاق پذیرایی نگاه میکرد. احساس حضورش آنقدر شدید بود که تصور کردم شهید نشده... سهبار بلند نامش را صدا کردم. از خواب پریدم. بلند شدم و توی اتاقها به دنبال عباس میگشتم. آشپزخانه، اتاق پذیرایی... هیچجا نبود. تازه فهمیدم که او را در خواب دیدهام.