.
.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۵۲)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊آقاي محمد حسین دانشگر- عموی شهید
یک روز در مغازه نشسته بودم که چند نفر از برادران سپاه نزدم آمدند. بعد از احوالپرسی گفتند میخواهیم در منطقه محلات شهرستان سمنان شورای محله اسلامی راهاندازی کنیم؛ به دنبال فردی مطمئن و پا به کار هستیم که به عنوان مسئول شورا معرفی کنیم. با پرس و جو از افراد متدین و سرشناس محل، همه شما را معرفی کردند. من گفتم چند مسئولیت فرهنگی در شهر دارم و وقت کافی ندارم. هرچه اصرار کردند قبول نکردم. چند روزی گذشت یک شب در عالم رویا دیدم شهيد عباس در حسینیه شهدای مدافع حرم است. میز و صندلی چیده شده و عباس روبروی من نشسته است. یک لحظه دیدم بیرون حسینیه چند نفر نیازمند کنار دیوار ایستادهاند. عباس به من گفت عمو جان مسئولیت این شورا را قبول کن این کار از همه مهمتر است، عاقبت خوب در كمك به اين نیازمندان است. وقتی از خواب بیدار شدم به فکر فرو رفتم. احساس کردم این خواب من یک رویای صادقه است. این مسئولیتی هست كه شهید به گردن من نهاده است و باید آن را به نحو شایسته انجام دهم.
در مدت دو سال، شورای محله اسلامی فعالیت های فرهنگی و عمرانی خوبی انجام داد. در لحظه تحویل سال ۱۳۹۹ وقتی مقام معظم رهبری حضرت آیت الله امام خامنهای(مدظله العالي) امر فرمودند: باید کمکهای مومنانه به قشر آسیبپذیر و نیازمند انجام گیرد از ابتدای سال با کمک خیرین و نهادهای انقلابی بالغ بر ۳ میلیارد تومان برای هزاران نفر کمک معیشتی هزینه شد. در خصوص کارآفرینی و اشتغالزایی در سالی که رهبری معظم انقلاب آن را سال جهش تولید نامگذاری کردند با ایجاد کارگاههای خیاطی در حسینیه ۲۵ نفر از بانوان مشغول به کار شدند.
هرروز که از افتتاح شورای محله اسلامی میگذرد آثار و برکات آن رویای صادقه را میبینم يقين دارم که در حسینیهاي که به نام شهدای مدافع حرم نامگذاری شده است آن شهدا دست ما را میگیرند و همواره محبت و لطف آنان را در اين كارهاي خير می بینم.
۱ شهریور ۱۴۰۱
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۵۳)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊خانم اسماعیل پور- از بستگان شهید
داشتم از تلویزیون تشیع پیکر شهید سردار سليمانی در حرم مطهر امام رضا(علیهالسلام) را می دیدم خیلی منقلب شده بودم و اشک می ریختم با خودم میگفتم چه توفیقی دارد این مرد بزرگ که در چندین حرم مطهر ائمه اطهارعلیهمالسلام تشیع ميشود.
دو سه شب بعد در عالم رؤیا دیدم در حیاط خانه پدرم هستم و بعضی از اقوام هم حضور دارند. در آن جمع، جوانی خوش سیما و نورانی کنار مادر شهید عباس دانشگر ایستاده بود. از مادرم که در مجلس بود سؤال کردم آن جوان کیست گفت او شهيد عباس است. من به چهرۀ عباس خیره شدم دیدم بسیار خوشحال است یک لحظه دستش را گذاشت روي شانه مادرش و گفت: مادر امشب مهمان داریم. مهمان ما سردار سلیمانی است.
ادامه دارد ...
۱ شهریور ۱۴۰۱
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۵۴)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊پدر شهید
اواسط مهر سال ۱۳۹۸، نزدیک ظهر بود كه گوشی تلفن همراهم زنگ خورد. گفت شما پدر شهيد دانشگر هستيد؟ گفتم بله. گفت: گرهی در زندگی ام افتاده بود. خیلی رنج می كشيدم چندین بار سر مزار شهيد دانشگر رفتم و از او كمك خواستم. به او گفتم شما پیش خداوند متعال و ائمه اطهارعلیهمالسلام آبرو و عزت داری. واسطه شو تا حاجتم برآورده شود.
دو سه ماهی گذشت همچنان منتظر بودم. یک روز پنج شنبه به امامزاده علي اشرف(ع) رفتم. سر مزار شهيد عباس نشستم. در حال درد و دل با او بودم. يك لحظه چشمم به عکس مقام معظم رهبری كه روی دیوار امامزاده نصب بود افتاد. گفتم عباس جان به جان رهبری قسمت می دهم حاجتم برآورده شود. دیگر طاقت ندارم. چند روزی گذشت مشکل به کلی برطرف شد.
۱ شهریور ۱۴۰۱
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۵۵)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊مادربزرگ شهید
ساعت 10 صبح دهم بهمن ماه سال 1398 بود. بلندگوی مسجد صاحب الزمان(عجلالله تعالی فرجه الشریف) شهرک شهيد مدرس ورامین خبری پخش می¬کرد. خوب گوش کردم. متوجه شدم پيكر یک شهید مدافع حرم اهل افغانستان به نام شهيد اصغر احمدي را آورده اند و لحظاتی بعد می خواهند تشییع كنند. من بخاطر سن بالا و پا درد، تاب راه رفتن نداشتم، ولی دلم طاقت نداد. هر طور بود عصا به دست گرفتم و آرام¬آرام خودم را به مسجد رساندم. دیدم جمعیت زیادی جلوي در مسجد ایستاده اند. وقتی تشییع شروع شد، چند قدمی همراهی کردم. راه رفتن برايم مشکل بود. به خانه برگشتم. خیلی ناراحت بودم كه چرا تا آخر مسیر تشییع نرفته ام. با خودم گفتم بعد چند روز برای جبران و تسلیت به خانه آنان می روم.
بعد از سه، چهار روز به خانه شهید رفتم. بعد از فاتحه و قرائت قرآن، آنان را به صبر و شکیبایی دعوت کردم و گفتم برادرم شهيد غلامرضا سالار در هشت سال دفاع مقدس شهید شده و نوه ام، عباس دانشگر هم در حلب سوریه به شهادت رسیده، عکسی از عباس داشتم به مادر شهید نشان دادم. خواهر شهید وقتی عکس را دید با تعجب گفت: این نوه شما است؟ گفتم: بله یک لحظه دیدم اشک تو چشمهایش جمع شد گفت: من دو سال پیش جوانی را در خواب دیده بودم. الان که این عکس را دیدم متوجه شدم آن جوان همین عباس شما است. این خواب را تا به امروز برای هیچکس تعریف نکرده ام. همان زمان در خواب هرچه دیده بودم را یادداشت کردم. در عالم رؤیا دیدم آن جوان گفت من شهید شده ام. برادر شما هم مزد زحمات و جانفشانی خود را در سوریه می گیرد و شهید می شود. مادربزرگم برای عرض تسلیت به خانه شما می آید. عکس من را به شما می دهد. بهش بگویید جای من خیلی خیلی خوب است. من زنده ام و مثل قبل به شما سر می زنم و از حال شما باخبر هستم و توي کارها به شما کمک می کنم. بعد از لحظاتی سکوت، خواهر شهید گفت: امروز خوابم تعبیر شد. پدر و مادر شهيد وقتی این خواب را شنیدند گاهی با گریه و گاهی با خوشحالی می گفتند فرزندمان چند بار به سوریه رفت. سه بار هم مجروح شد، ولی هر بار بعد از بهبودی دوباره به سوریه مي رفت و خداوند متعال امروز مزد زحمات او را داد.
۱ شهریور ۱۴۰۱
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۵۶)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊عمه شهید
چند دختر خانم را در نظر داشتم و شب و روز در اين فکر بودم که کدام گزینه برای ازدواج با پسرم مناسب است گاهی گزینهای را انتخاب میکردم اما بعد كه بيشتر فكر ميكردم نظرم عوض میشد. اواخر پاییز سال ۱۳۹۸ بود. قرار بود مراسمي با عنوان «شبي با رفيق شهيدم» بر سر مزار شهید عباس دانشگر برگزار شود. شب مراسم خودم را به امامزاده رساندم. بعد از سلام به امامزاده علی اشرف(ع) و شهدا، سر مزار شهید عباس نشستم و به عباس گفتم برای پسر عمهات میخواهم به خواستگاری بروم. کمکم کن. بعد از قرائت حمد و سوره، وارد مجلس شدم از زن داداشم احوالپرسی کردم خواستم کنارش بنشینم که متوجه شدم جایی برای نشستن نیست. کمی دورتر از او نشستم. در پایان مجلس دیدم بعضی خانمها و دخترخانمها نزد مادر شهید میروند و با او احوالپرسی میکنند و به خاطر مراسم آن شب از او قدردانی میکنند. من از دور نظارهگر بودم. دیدم دخترخانمی با زن داداشم احوالپرسی کرد. از دور وقتي ایشان را دیدم از نوع رفتار و برخوردش با مادر شهید خوشم آمد. بعد از احوالپرسی نزد مادرش رفت و من مادرش را شناختم. در دلم احساس کردم که این دخترخانم میتواند انتخاب خوبی باشد. بعد از آن مراسم دوباره سر مزار عباس رفتم و گفتم عباسجان در زندگیام بارها لطف و محبت تو را ديدهام؛ در این امر خیر هم پادرمیانی کن. در همان حال داداشم سر مزار عباس آمد. به او گفتم برای عاقبت بخیری پسرم دعایي کن. گفت چشم برای همه جوانان دعا می كنم... همان شب در عالم رویا دیدم برای پسرم خانهای را خریدهایم اما چون هنوز ازدواج نکرده خانه را اجاره دادهايم. مستاجر خانه به گوشی ام زنگ زد و گفت در حیاط خانه شما یک درخت سیبی هست كه هرچه از این سیبها میچینیم کم نمیشود؛ شما هم بیایید مقداری از این سیبها را برای خودتان ببرید.
من به خانه رفتم و وارد حیاط شدم. باورم نمیشد. هر چه سیب ميچیدم ميدیدم جايش باز هم سیب هست. از خوشحالی آن همه سیب روي درخت بیدارشدم. به تعبير خواب فكر كردم و به ياد ازدواج پسرم و خواسته ديشبم از شهيدعباس افتادم. نور امیدی در دلم روشن شد. با پرس و جو در مورد آن دخترخانمی که در مراسم دیده بودم درباره خانوادهاش تحقیق کردم. به یقین رسیدم خودش و خانواده او خوب و متدین هستند. پا جلو گذاشتيم و به خواستگاری رفتيم. به خواست خداوند متعال و لطف ائمه اطهار علیهم السلام زمینه ازدواج فراهم شد. در مجلس بله برون بودیم که پدر عروس گفت دو شب قبل خواب عموی شهیدم، نوروزعلی مهاجر از شهدای هشت سال دفاع مقدس و شهید عباس دانشگر را دیدم. هر دو به خانه ما آمده و خوشحال و خندان بودند. عباس به من گفت چشمت روشن مشغول برگزاری جشن بله برون هستید. و بعد هر دو به من گفتند ما را دعوت نمیکنی؟ گفتم شما دعوتشده هستید. از خوشحالی از خواب بیدار شدم.
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
۱ شهریور ۱۴۰۱
جآن اگر جآن اَسټ بھ
قࢪبآن حُسِینِ بن علۍ..♥️
#اربعین•🖤•
#امام_حسین•🌱•
۱ شهریور ۱۴۰۱
9.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*#حجاب*
*#حاج_قاسم*
*🔴آنهایی که تا حرف از حجاب قانونی و گشت ارشاد و امر به معروف میشود، فورا سخنرانی معروف حاج قاسم "آن دختر کم حجاب، دختر منه" رو منتشر میکنن، حتما به نگاهی به این سخنان هم بیاندازید
#پویش_حجاب_فاطمی
۱ شهریور ۱۴۰۱
تعریف میکرد میگفت تا عمر دارم عذاب وجدان دارم... 🥀
یادمه روزای جنگ بود...
حالم بد بود و خسته بودم و عصبی...
اومدم پشت یه دیوار قناصه رو گذاشتم زمین و بهش تکیه دادم...
که ناگهان خاکی از زمین بلند شد و یک ماشین ایستاد
خاک بالا بود و ماشین که رفت یکی اومد طرفم
دیدم بهنامه بیشتر عصبی شدم
چون که چندین بار برش میگردوندیم عقب
باز می دیدیم وسطه میدونه
بلند شدم یک سیلی محکم زدم تو صورتش... 😔
با بغض یه اسلحه گرفت طرفم گفت بیا داداش از عراقیا اسلحه برات غنیمت آوردم😢
و برای همیشه شرمندم کرد 😭😭😭😭
#شهید_بهنام_محمدی
۱ شهریور ۱۴۰۱
۱ شهریور ۱۴۰۱
°بسمرَبّالشهدآوالصدیقین
اسلام علیک یا صاحب زمان ♥️🤚🏻
۲ شهریور ۱۴۰۱
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
#الله_اکبر
۲ شهریور ۱۴۰۱
🖤صلوات بر حضرت سید الشهدا (علیه السلام)🖤
♥️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ .
🖤پروردگارا درود فرست بر محمد و آل محمد.
♥️و صَلِّ عَلَى الْحُسَيْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِيدِ الرَّشِيدِ.
🖤و درود و رحمت فرست بر حسين مظلوم شهيد شجاع.
♥️قتِيلِ الْعَبَرَاتِ وَ أَسِيرِ الْكُرُبَاتِ.
🖤كشته اشك چشم خلق و اسير محنتها.
♥️صلاَةً نَامِيَةً زَاكِيَةً مُبَارَكَةً.
🖤رحمت و درودى بر آن حضرت فرست كه دايم
♥️در افزايش و نیکو و با بركت باشد.
♥️يصْعَدُ أَوَّلُهَا وَ لاَ يَنْفَدُ آخِرُهَا أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ
🖤عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلاَدِ أَنْبِيَائِكَ الْمُرْسَلِينَ يَا إِلَهَ الْعَالَمِينَ
♥️كه اول آن درود به آسمان صعود كند و انتها نداشته
🖤تا ابد باقى باشد. نيكوترين درود و رحمتى كه
♥️بر يكى از فرزندان پيغمبران مرسلت فرستى
🖤اى پروردگار عالمیان.
۲ شهریور ۱۴۰۱