eitaa logo
ابراهیم هادی ذوالفقاری🇵🇸
189 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
47 فایل
﷽ ●بِسم ربّ الشُّهــداء●🌱 •مقام‌معظم‌ࢪهبرۍ: امࢪوزھ‌فضیݪت‌‌زندھ‌نگھ‌داشٺن‌شھدا‌ڪمتࢪ‌از‌‌شھادت‌نیست لینک ناشناسمون با گوش جان میشنویم payamenashenas.ir/Amirhosein110
مشاهده در ایتا
دانلود
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۸۵) 🌟 ادامه ی کتاب : 2⃣بخش دوم: محبت شهيد به اساتيد و همكاران دانشگاه امام حسين(علیه‌السلام) 🖊 آقاي رسول عابدینی- همکار شهید قرار بود مسئولیت جديدي در دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) به من بدهند. به همکاران فرماندهی تربیت جهادی گفتم تا کارم جور شود به طور موقت مرا جایی مشغول کنید. شب عرفه سال ۱۳۹۷ بود که در عالم رویا دیدم وارد مسجد دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) شدم. جلوی ورودی مسجد، شهید عباس دانشگر و همکارم مهرداد پاکار را در حالی که بسیار خوشحال بودند دیدم. عباس مرا كه دید در آغوشم گرفت. از دور دیدم که سردار اباذری در صف اول نشسته است. رفتم که به او بگویم عباس برگشته! از خواب بیدار شدم. دیدم چند دقیقه ای به اذان صبح مانده است. دو سه روز بعد به دفتر سردار اباذري رفتم. گفتم عباس را در خواب دیده‌ام، گویا تعبیر خواب این است که نویدی در راه است. گفت إن‌شاءالله خيره. چند روزی گذشت. به جناب سرهنگ محسن عباسی گفتم قرار بود جایی مشغول بشوم. گفت به طور موقت مسئول امورات مسجد تازه تأسیس امام حسن مجتبی(علیه‌السلام) هستید و من با کمال میل قبول کردم. متوجه شدم که عباس نوید آن را در خواب به من داده بود.
. 📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۸۶) 🌟 ادامه ی کتاب : 2⃣بخش دوم: محبت شهيد به اساتيد و همكاران دانشگاه امام حسين(علیه‌السلام) 🖊 آقاي جواد هرمزی- همکار شهید آبان‌ماه سال ۱۳۹۶ بود. دانشجویان دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) برای حضور در راهپیمایی اربعین حسینی آماده می شدند. یکی از دانشجویان عکس کوچک شهید عباس دانشگر را به تک‌تک دوستانش داد. بعضی‌ها با سنجاق روی لباس و بعضی ها روي کوله پشتی خود نصب کردند. به سمت عراق حرکت کردیم. در راه پياده‌روي نجف تا کربلا، یکی از دانشجویان مریض شد. قرار شد دو نفر از بچه‌ها دانشجوی مریض را به يك مرکز پزشکی ببرند و ما مسیر را ادامه بدهیم تا در یکی از موکب ها، آن ها به ما برسند. کوله¬پشتی شان را هم گرفتيم تا راحت باشند. بعد از دو سه ساعت به موکبی كه محل قرارمان بود رسیدیم. همانجا توقف کردیم تا آن سه نفر به ما برسند، بعد از مدتي به ما رسیدند. یکی از آنان گفت کوله¬پشتی که در آن پاسپورت و مدارک است، کجاست؟ متوجه شدیم در آن شلوغی یک کوله پشتی را جا گذاشتیم. یکی از دانشجویان برای آوردن کوله پشتی داوطلب شد و رفت. بعد از ساعاتی برگشت گفت کوله پشتی را پیدا نکردم. همه نگران شدیم. دوباره دو نفر را برای جستجوي کوله پشتی فرستادیم. بعد از ساعاتی برگشتند و خوشحال بودند و کوله را همراه خود آوردند. گفتيم کوله کجا بود. گفتند وقتی به آن موکب رسیدیم چند عرب زبان آنجا بودند. کوله پشتی های زیادی روی هم انباشته شده بود، ما خواستیم وارسی کنیم که آن ها گفتند اینها کوله های ماست. ما با زبان شکسته عربی به آنان فهماندیم که کوله ای گم کرده ایم، ولی آنان با تردید به ما نگاه می کردند. بعد از جابجا کردن کوله‌ها، ناگاه عکس عباس را روی یکی از کوله‌ها دیديم. همان عكسي که در دانشگاه روی كوله‌ها نصب كرده بوديم. ما به عربی گفتیم: هذا ایرانی؛ منظورمان این بود که این کوله ماست. اول باور نکردند اما وقتی عکس شهید و نوشته فارسي زير عكس را دیدند، قبول کردند. بعد از شنيدن این ماجرا با خودم گفتم دوستان در مسیر پیاده روی به نیابت از شهید چند قدمی برداشته اند، شهید هم به ما نظر لطف کرده است.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۸۷) 🌟 ادامه ی کتاب : 2⃣بخش دوم: محبت شهيد به اساتيد و همكاران دانشگاه امام حسين(علیه‌السلام) 🖊 آقاي سید محمدباقر موسوی- مداح و همکار شهید گاهی در ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار علیهم السلام در دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) مداحی می کردم در بيشتر مجالس عباس را در جمع دانشجویان می دیدم. فردی با حیا و محجوب بود. بعد از شهادت عباس کمتر مجلسی بوده که در دانشگاه مداحی کنم ولي اسم ایشون و سایر شهدای مدافع حرم دانشگاه را نبرده باشم. یک بار دانشجویان دانشگاه را برای آشنایی با مناطق دفاع مقدس به استان خوزستان برده بودیم. یکی از جاهایی که دانشجویان ارتباطی خاصی با آن سرزمین نورانی برقرار می کنند معراج الشهدای شهید محمودوند شهر اهواز است یک روز در اوج روضه و سینه زنی بودم که اسم عباس دانشگر رو آوردم و گفتم دوستان زرنگ باشید از این شهدا کم نخواهید. همین عباس دانشگر دقیقاً همین گوشه ی ضریح ایستاده بود و گریه میکرد و حال خاصی داشت. زرنگ بود توفیق شهادت را گرفت و رفت. حال خوبی بود اون روز توی روضه انگار خبرهایی بود و... شب برای اسکان به یادمان هویزه رفتیم و صبح زود هم طلائیه راوی منطقه طلائیه جناب سرهنگ مهدی رمضانی بود. قبل از صحبتش من را صدا کرد و گفت یه بنده خدایی برایم پیامکی ارسال کرده و نوشته دیشب خواب عباس دانشگر رو دیده که در معراج‌الشهدای اهواز همه نشسته بودند. من و شما هم کنار دانشجویان بودیم. عباس دانشگر هم مشغول صحبت با دانشجويان بود. ادامه دارد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۸۸) 🌟 ادامه ی کتاب : 2⃣بخش دوم: محبت شهيد به اساتيد و همكاران دانشگاه امام حسين(علیه‌السلام) 🖊 آقاي محسن غفاری- همکار شهید ایام اربعین سال 1397 بود. بین راه نجف کربلا بودیم، برای استراحت به موکبی وارد شدیم. همین که نشستیم، صاحب موکب آمد و به ما خوشامد گفت. یکی از بچه ها روی کوله پشتی اش عكس خندان عباس را چسبانده بود. صاحب موکب وقتی چشمش به عکس عباس افتاد، شروع کرد به پرس وجو کردن. دست و پا شكسته با زبان عربي درباره عباس و نحوه شهادتش به او گفتيم. صاحب موكب بعد از توضيحات ما، چند نفری که در موکب مشغول کار بودند را صدا کرد و با اشاره به عكس روي كوله پشتي از عباس برایشان گفت. حدود یک ساعتي آنجا نشسته بودیم و او گاه¬گاهی خیره خیره به عکس عباس نگاه می¬کرد. معلوم بود كه مجذوب چهره عباس شده است. ما هم که گفته بودیم رفیق عباس هستیم، مورد محبتش واقع شدیم ناهار مفصلی خورديم و راهی کربلا شدیم.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۸۹) 🌟 ادامه ی کتاب : 2⃣بخش دوم: محبت شهيد به اساتيد و همكاران دانشگاه امام حسين(علیه‌السلام) 🖊 آقاي عباس رحمانیان- همرزم شهید می خواستم در موضوع مطالعات دفاعی و راهبردی، پایان نامه ارشدم را بنویسم و بسیار نگران بودم که آیا می توانم پایان نامه ای جامع و کامل بنویسم يا نه؟ پاییز ۱۳۹۷ بود و تمام دغدغه فکری ام موضوع پايان نامه بود. عصر یک روز پاییزی به عباس متوسل شدم. خواسته ام این بود که کمکم کند تا در تدوین پایان نامه موفق شوم. مدتی گذشت. شبی او را در عالم رویا دیدم. گفتم عباس چه خبر؟ گفت خدا را شکر. لبخند رضایت را در چهره اش دیدم. گفتم می تونی مرا ببری پیش خودت؟ خندید و هیچ نگفت. به او گفتم می خواهم پایان نامه بنویسم هر چه فکر می کنم می‌بینم کار سختی است. گفت فصل اول پایان نامه را بنویس، بقیه اش را خدا کمک می کند... مدتی بعد با لطف خداوند متعال پایان نامه را نوشتم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۹۰) 🌟 ادامه ی کتاب : 2⃣بخش دوم: محبت شهيد به اساتيد و همكاران دانشگاه امام حسين(علیه‌السلام) 🖊 يكي از شاگردان شهيد جوينده برای شرکت در یک دوره آموزشی به اردوگاهی رفته بودیم و قرار بود پس از پایان دوره به سوریه اعزام شویم. شب بیست و یکم اسفندماه سال 1397 بود که در خواب دیدم شهید دانشگر، شهید همت، شهید باکری و شهید ابراهیم هادی در یک ماشین 911 نشسته اند. استاد حسین جوینده هم کنار شهید دانشگر نشسته بود. همه خندان و خوشحال بودند. ناگهان از خواب بیدار شدم. عصر آن روز، پیش استاد جوینده رفتم و خوابم را برایش تعریف کردم. ایشان با حالت عجیبی به حرف هایم گوش داد و فقط لبخندی زد و گفت باشد! تعبیر خوابی که دیده بودم همچنان برایم مبهم بود تا این که یک روز بعد همه به تعبیر آن پی بردیم. بیست و دوم اسفندماه سال 1397، در آخرین ساعات آخرین روز اردوی رزمی، حسین جوینده پشت سلاح SPG نشست و با صدای رسا آیه هفدهم سوره انفال را تلاوت کرد: «و ما رمیت اذ رمیت ولکن الله رمی» آیه را خواند و سپس ذکر یا حسین را بر لبانش جاری کرد. ناگهان همه دیدند که میدان، غرق خون شده است. هنگام شلیک نقصی در سلاح به وجود آمد و استاد جوينده از ناحیه سر دچار حادثه شد. آری... حسين نام مولايش را صدا زد و جانش را در راه آموزش نيروهاي جبهه مقاومت فدا كرد. او در روزي كه به نام روز شهيد در تقويم رسمي نام گرفته(22 اسفندماه) آخرين و مهم‌ترين درس را به نيروهايش آموزش داد... آن درس شهادت بود. ادامه دارد ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌