فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینام اسبای مهربون و دوست داشتنی من اند😇
@ahya313
44.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
علاوه بر اینکه ورزشکار بودم در حوزه هنری هم فعالیت داشتم ✨
توی تئاتری کار میکردم و علاوه براون کارگردان هم بودم وبازیگری در تعزیه راهم انجام میدادم 👤 تا جایی که دریک نمایش دوتندیس دریافت کردم😍
حتی دوره های آشنایی با پهپاد رو هم گذرانده بودم و تقریبا از هیچ آموزشی غافل نشدم✈️
#انتشار_برای_اولین_بار
@ahya313
وقتی میگفتم: میخواهم مدافع حرم شوم، چون خیلی به هم وابسته بودیم خیلی سختشون بود و مقابله میکردن
می گفتن که نیازی نیست شما مدافع حرم شوید. مردم سوریه خودشان میتوانند از سرزمینشان دفاع کنند👊🏻
با شور و شوق ازویژگیهای سردار سلیمانی و دلاوری های مدافعین حرم تعریف میکردم و براشون توضیح میدادم که اگر اعتقاد و عشق❤️ نباشد #هیچکس وارد این راه نمیشود
@ahya313
یک بارهم که داشتم میرفتم بیرون و مادرم غرق قدو قامت رعنایم شده بود وداشت تماشایم میکرد بهشون گفتم مامان جون پسرتو میبینی انقدر خوش تیپه انقدر رشیده کیف میکنی؟!😌
جواب دادن بله خیلی زیاد😍
از فرصت استفاده کردم وگفتم حیف نیس آدم پسر به این خوش تیپی داشته باشه و خیلی هم دوسش داشته باشه ولی تقدیم حضرت زینب (س)نکنه ❤️
@ahya313
وقتی دیدن که با شناخت کامل این مسیر رو انتخاب کردم رضایت قلبی خودشون رو با اعزام من اعلام کرد
واینگونه عشق به اهل بیت باعث شد که مادرمهربانم ازیگانه پسرش، پاره تنش، بهترین دوست ورفیقش، کسی که حتی نمیتوانسته ثانیه ای ازاو دور شود دل بکند و با دستان خودراهی سوریه و دفاع از حرم بی بی جان زینب(س)❣کند
چرا که مادرم از همان ابتدا خود وفرزندانش را نذر اهل بیت❣ کرده بود
@ahya313
🕳🕳🕳
🕳🕳🕳
رضا سگ باز !
یه لات بود تو مشهد.
هم سگ خرید و فروش می کرد،
هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش میکنه!
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
- رضا گفت: بروبچه ها که این جور میگن!!
چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد. راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد!
چند لحظه بعد با دست بسته، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن.
(فحشای رکیک!)
اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت:
بله عزیزم!
چی شده عزیزم؟
چیه آقا رضا؟
چه اتفاقی افتاده؟
رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! كشيدهای، چیزی؟!!
شهید چمران: چرا؟!
- رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!!
- شهید چمران: اشتباه فکر می کنی!!!!
یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی میکردی ولی اون بهت خوبی میکرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....!
تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!
رضا جا خورد!....
رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمیرفت، زار زار گریه میکرد!
تو گریه هاش میگفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود.
رفت وضو گرفت.
سرِ نماز، موقع قنوت صدای گریه اش بلند شد!!!!
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد.
پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......!
(فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)
یه توبه و نماز واقعی........
(به نقل از کتاب خاطرات شهید مصطفی چمران)
🔵 گاهی برای کمک به افراد و هدایت اون ها تذکر کافی نیست و باید دستشون رو گرفت و آورد تو راه...
گاهی باید در برابر داد و فریادهای افراد؛ صبوری کرد و مهربونی به خرج داد...
گاهی باید با بعضی افراد مثل گمشده ها رفتار کنیم؛ باید دستشون رو بگیریم و بذاریم تو دست خدا...باید کمکشون کنیم تا راه رو پیدا کنن...
و این یعنی با دلسوزی و محبت امر به معروف و نهی از منکر کنیم نه با خشم و تکبر...
شهید مصطفی چمران
@hoseinieh14masoum