eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
عشقند آن عاشقانی ڪہ پلاڪشان را از گردنشان ڪندند تا گمنام بمانند اما عڪس امام شان را از سینہ نڪندند ❣عشق شمایی ابراهیم جان❣ ┏━━━━🍃🥀━━━━━┓ @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi ┗━━━🥀🍃━━━━━━┛
⚘﷽⚘ مجید قهوه‌خانه داشت، برای قهوه‌خانه‌اش هم همیشه نان بربری می‌گرفت تا«مجید بربری» لقب بامزه‌ای باشد که هنوز شنیدنش لبخند را یاد بقیه بیندازد. اخلاقش واقعا شهدایی بود، بارها هم کنار نانوایی می ایستاد و برای کسانی که می دانست وضعیت مناسبی ندارند. نان میخرید و دستشان می رساند. خیلی مهربوون بود قهوه‌خانه‌ای که به گفته پدر مجید تعداد زیادی از دوستان مجید آنجا رفت‌ و آمد داشتند : «یکی از دوستان مجید که بعدها هم‌رزمش شد در این قهوه‌خانه رفت‌وآمد داشت. یک‌شب مجید را هیئت خودشان ‌برد که اتفاقاً خودش در آنجا مداح بود. بعد آنجا در مورد مدافعان حرم و ناامنی‌های سوریه و حرم حضرت زینب می‌خوانند و مجید آن‌قدر سینه می‌زند و گریه می‌کند که حالش بد می‌شود. وقتی بالای سرش می‌روند. می‌گوید: «مگر من مرده‌ام که حرم حضرت زینب درخطر باشد. من هر طور شده می‌روم.» از همان شب تصمیم می‌گیرد که برود.»... رفت گمنام ماند و پس از چهار سال گمنامی برای تسلی دل داغدار مادرش تکه های سوخته بدن اربااربایش را سوغات آورد.... حُرمدافعان حرم 🌷 ┏━━━━🍃🥀━━━━━┓ @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi ┗━━━🥀🍃━━━━━━┛
عشقند آن عاشقانی ڪہ پلاڪشان را از گردنشان ڪندند تا گمنام بمانند اما عڪس امام شان را از سینہ نڪندند 🌺ابراهیم می گفت: اگه جایی بمانی که ⇜دست احدی بهت نرسه ⇜کسی تو رو 🌾خودت باشی و آقا، هم بیاد سرتو روی دامن بگیره این 🔸تو پلاکت را دادی که گمنام شوی 🔹من دویدم که نامدار شوم 🌾حالا من مانده ام زیر خروارها فراموشی و نام_تو در دل تمام انسان‌ها 💐🍃 ┏━━━━🍃🥀━━━━━┓ @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi ┗━━━🥀🍃━━━━━━┛
امشب نـگاه ڪن به اطـرافت به هايــت.. به كسانی‌كه میـدانی دوستت دارند و به كه هرگز تنـــهايت نخـــــواهد گذاشت. ✨ ✨ ┏━━━━🍃🥀━━━━━┓ @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi ┗━━━🥀🍃━━━━━━┛
ســلام بر آنهایی که بــه نفـــس افـتــادنــد تا مــا از نفس نیفتیم.....💚🌹🌹 ┏━━━━🍃🥀━━━━━┓ @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi ┗━━━🥀🍃━━━━━━┛
الهی؛ به من بفهمان بدونِ تو چه میشوم!!! اما هرگز نشانم نده. سپاسم نثار تو که خستگی هایم را آرامشی... به نام خدای همه ┏━━━━🍃🥀━━━━━┓ @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi ┗━━━🥀🍃━━━━━━┛
حبه نور✨ اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم اقْرَأْ كِتَابَكَ كَفَىٰ بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا کتاب اعمالت را بخوان، کافی است که امروز خود حسابگر خویش باشی. اسراء ۱۴ ┏━━━━🍃🥀━━━━━┓ @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi ┗━━━🥀🍃━━━━━━┛
گوشه‌ی چشم تو از ملک جهان مارا بس... اللهم عجل لولیک الفرج🍃 ┏━━━━🍃🥀━━━━━┓ @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi ┗━━━🥀🍃━━━━━━┛
سلام بر صبح صادق که دمیدن آن طلوع زندگی در جان تک تک موجودات است مهربانان سلااااااام صبحتون بخیر روزتون سراسر عشق و محبت باشه ان شاالله🌹 ‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ┏━━━━🍃🥀━━━━━┓ @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi ┗━━━🥀🍃━━━━━━┛
🔸میلیاردها انسان در جهان متولد شده اند اما هیچ یک اثر انگشت مشابه نداشته اند اثر انگشت تو، امضای خداوند است که اتفاقی به دنیا نیامده ای و دعوت شده ای تو منحصر به فردی مشابه یا بدل نداری تو اصل اصل هستی و تکرار نشدنی وقتی انتخاب شده بودن و منحصر به فرد بودنت را یاد آوری کنی٬دیگر خودت را با هیچکس مقایسه نمیکنی.و احساس حقارت یا برتری که حاصل مقایسه کردن است از وجودت محو میشود... 👤دکتر الهی قمشه ای ┏━━━━🍃🥀━━━━━┓ @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi ┗━━━🥀🍃━━━━━━┛
🍃شهید ابراهیم هادی: اگر فرزندان خوبی کرد به خاطر بود که برای رزق حلال میکشید. ┏━━━━🍃🥀━━━━━┓ @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi ┗━━━🥀🍃━━━━━━┛
کانال شهید ابراهیم هادی
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت پنجاهم : سلاح کمری ( ۱ ) ✔️ راوی : امیر منجر آخرين روزهاي سال 1360 بود
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت پنجاهم : سلاح کمری ( ۲ ) ✔️ راوی : امیر منجر رفتيم جلوي پادگان، ماشين را پارك كردم، ابراهيم پياده شد، به سمت دژباني رفت و پرسيد: سلام، آقاي مداح اينجا هستند؟ دژبان نگاهي به ابراهيم كرد، سرتا پاي ابراهيم را برانداز نمود؛ مردي با شلوار كُردي و پيراهن بلند و چهر هاي ساده، سراغ فرمانده پادگان را گرفته! من جلو آمدم و گفتم: اخوي ما از رفقاي آقاي مداح هستيم و از جبهه آمديم، اگر امكان دارد ايشان را ببينيم. دژبان تماس گرفت و ما را معرفي كرد. دقايقي بعد دو تا جيپ از دفتر فرماندهي به سمت درب ورودي آمد. سرهنگ مداح به محض ديدن ما، ابراهيم را بغل كرد و بوسيد. با من هم روبوسي كرد و با اصرار، ما را به دفتر فرماندهي برد. بعد هم ما را به اتاق جلسات برد. حدود بيست فرمانده نظامي داخل جلسه بودند. آقاي مداح مسئول جلسه بود. دو تا صندلي براي ما آورد و ما هم در كنار اعضاي جلسه نشستيم. بعد هم ايشان شروع به صحبت كرد: دوستان، همه شما من را میشناسيد، من چه قبل از انقلاب، در جنگ 9 روزه، چه در سال اول جنگ تحميلي مدال شجاعت و ترفيع گرفتم. گروه توپخانه من سخت ترين مأموريت ها را به نحو احسن انجام داد و در همه عمليات هايش موفق بوده. من سخت ترين و مهم ترين دوره هاي نظامي را در داخل و خارج كشور گذرانده ام. اما كساني بودند و هستند كه تمام آموخته هاي من را زير سؤال بردند. بعد مثالي زد كه: قانون جنگ هاي دنيا ميگويد: اگر به جايي حمله ميكنيد كه دشمن يكصد نفر نيرو دارد، شما بايد سيصد نفر داشته باشی، مهمات تو هم بايد بيشتر باشد تا بتواني موفق شوی. بعد كمي مكث كرد و گفت: اين آقاي هادي و دوستانش كارهائي ميكردند كه عجيب بود. مثلاً در عملياتي با كمتر از صد نفر به دشمن حمله كردند، اما بيش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند و يا اسير مي آوردند. من هم پشتيباني آنها را انجام میدادم. خوب به ياد دارم كه يكبار ميخواستند به منطقه بازي دراز حمله كنند. من وقتي شرايط نيروهاي حمله كننده را ديدم به دوستم گفتم: اينها حتماً شكست میخورند. اما در آن عمليات خودم مشاهده كردم كه ضمن تصرف مواضع دشمن، بيش از تعداد خودشان از دشمن تلفات گرفتند! يكي از افسران جوان حاضر در جلسه گفت: خُب آقاي هادي، توضيح دهيد كه نحوه عمليات شما به چه صورت بوده، تا ما هم ياد بگيريم؟ ابراهيم كه سر به زير نشسته بود گفت: نه اخوي، ما كاري نكرديم، آقاي مداح زيادي تعريف كردند، ما كاره اي نبوديم. هر چه بود لطف خدا بود. آقاي مداح گفت: چيزي كه ايشان و دوستانشان به ما ياد دادند اين بود كه ديگر مهمات و تعداد نفرات كارساز نيست، آنچه كه در جنگ ها حرف اول را ميزند روحيه نيروهاست. اینها با يك تكبير، چنان ترسي در دل دشمن می انداختند كه از صد تا توپ و تانك بيشتر اثر داشت. بعد ادامه داد: اینها دوستي داشتند كه از لحاظ جثه كوچك، ولي از لحاظ قدرت و شهامت از آنچه فكر ميكنيد بزرگتر بود. اسم او اصغر وصالي بود كه در روزهاي اول جنگ با نيروهايش جلوي نفوذ دشمن را گرفت و به شهادت رسيد. من از اين بچه هاي بسيجي و با اخلاص اين آيه قرآن را فهميدم كه میفرمايد: «اگر شما بيست نفر صابر و استوار باشيد بر دويست نفر غلبه ميكنید.» ساعتي بعد از جلسه خارج شديم. از اعضاي جلسه معذرت خواهي كرديم و به سمت تهران حركت كرديم. بين راه به اتفاقات آن روز فكر ميكردم. ابراهيم اسلحه كمري پرماجرا را تحويل سپاه داد و به همراه بچه هاي اندرزگو راهي جنوب شدند و به خوزستان آمدند. دوران تقريباً چهارده ماهه گيلان غرب با همه خاطرات تلخ و شيرين تمام شد. دوراني كه حماسه هاي بزرگي را با خود به همراه داشت. در اين مدت سه تيپ مكانيزه ارتش عراق زمين گير حملات يك گروه كوچك چريكی بودند... 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم ┏━━━━🍃🥀━━━━━┓ @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi ┗━━━🥀🍃━━━━━━┛