فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ...
ستون به ستون ، قدم به قدم
پیاده رویم به سمت حرم
#جامانده_اربعین😔
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💬 #نماهنگ| نماهنگ زیبای هیهأت ، با صدای عبدالرضا حلالی😌❤️
✔️ #حلالی #دفاع_مقدس #اربعین
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
•°🌱
عاشق ،
وصـٰال میطَلَبَد
از رَهِ دُعـٰا ...
یارَب
دعاے خستهـ دلانـ ،
مُستجابـ ڪن..
#صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟♥️
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#حرف_قشنگ
هر وقت #غصه دار شدید،
برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات
از زنده ها و مرده ها
و آنهایی که بعدا خواهند آمد،
#استغفار کنید.
غصهدار که میشوید،
گویا بدنتان چین میخورد
و #استغفار که میکنید،
این چین ها باز می شود.
#مرحوم_دولابی
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
از افلاک چیزی شنیده اید؟
از ساکنانش...
از ساکنان ملکوت...
من برایتان از کسانی می گویم
که از همه افلاک، برتر بوده اند...
#شهدا را
می گویم💔🕊️
که #غبطه می خورند ملائکه به آنها و حسن عاقبتشان🥀
#شهید_جواد_محمدی
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
اصلا همه ی کتاب های عاشقانهی دنیا
یک طرف!
من دلم برای زیارتنامه خواندن تنگ ست...
#سحر_شهریاری
#اربعین
|💔
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
.•°🌱
اربابِمݩ کسيسټ کهقلبمبهعشقِاو
باهرٺپشبهذکرحسـیݩ جاݩ نواگرفټ
هرکس رفیق مݩ شده مݩ را ݫمیݩ زده
اما حسـیݩ دسٺِ مرا بي صدا گرفټ..
شبتون حسینی 🌙
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
•°🌱
ای فطرس فردوس
در این صبح حسینی
از ما برسان محضر ارباب، سلامی... 💔✨
#السلامعلیکیااباعبداللهالحسین🖐🏽✨
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱
امسال هم جا مانديم از قافله #اربعین
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
•°🌱
#سلام_امام_زمانم♥
آقا سلام
از شما سپاسگزارم
که هر صبح رخصت میدهید
سلامتان کنم، یادتان کنم...
من با این سلام ها تازه میشوم
جان میگیرم و یادم میآید
جان پناه دارم راه بلد دارم...
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱
🎥 #کلیپ_صوت_مهدوی
💽داستان فردی که از 20 سالگی عاشق حضرت مهدی (عج) بود و در 80 سالگی مولا را ملاقات کرد....
✅ #زیبا و تاثیرگذار👌
🎤 #استاد_دانشمند
🖥 ببینید و نشر دهید 📡
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز یـکشنبـــه روز زیارتی
🌸حضرت علـــــے علیه السلام
🌸حضـرت زهــرا سلام الله علیها
#التماس دعا 🤲
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
من تمام سال را با اربعینت زنده ام
ادعایی هم ندارم، عاشقی یعنی همین
#8_روز تا #اربعین🏴
#اللهم_ارزقنا_زیارٺ_اربعین💚
🍃🌹🍃
شهیدان علیرضا بریری🌹
عمو و برادرزاده ای همنام
یکی مدافع وطن یکی مدافع حرم✅
شهید «علیرضا بریری» فرزند «محمدابراهیم» در سال 1346 متولد شد و در تاریخ 14 دی ماه سال 1363 در سروآباد مریوان به شهادت رسید.😔
همچنین شهید مدافع حرم «علیرضا بریری» نوه «محمدابراهیم بریری» در سال 1366 متولد شد و در تاریخ 16 اردیبهشت 1395 در خانطومان سوریه به شهادت رسید. 💔
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
مداحی_آنلاین_افزایش_رزق_و_سرمایه.mp3
2.49M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به جز اون یک #گناه
بقیه رو غلط کردم! 😔
👤 استاد پناهیان
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
7.mp3
7.71M
📚#راز_درخت_کاج
🍂خاطرات مادر شهیده زینب کمایی
قسمت7⃣
🍃🌹🍃🌹
کانال شهید ابراهیم هادی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_اول 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوم
💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم.
💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیرهتر به نظر میرسید. چشمان گودرفتهاش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک میزند.
از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد.
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
💠 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
چه خوب بود اگه الان....
با رفقای همسفری قرار عمود بعدی رو میذاشتیم
بعد هندزفری میذاشتیم تو گوش
مداحی رو پِلی میکردیم
یه یاعلی میگفتیم و کوله مونو برمیداشتیم
مینداختیم رو رو شونه مون
و راه میفتادیم📿
گرد و خاک و غبار راه
ازدحام و صداهای درهمِ اطراف
...
همش حسرت شده دو ساله😔
کاش هیچ #عاشقی به #فراق، امتحان نشه💔
#اربعین
#پیاده
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi