محبوبم!
با دلم با تو گفتگو می کنم.تنها تو نشانی زخم های مرا می دانی، نشانی مرهم را. تنها تو با دل من رفت و آمد داشته ای. تو در خانه نباشی هیچ کس نیست...
#محمد_صالح_علا
به نام خدای همه
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
#یک حبه نور✨
[فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ..]
بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را
گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان
نگه دار سر رشته تا نگه دارد..
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
أَیْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَالرِّضا
ڪجاست...
صاحب دلهای گرد و خاڪی مان
#اللهم_عجل_لوليك_الفرج...
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
❄️🦋❄️
هوایدلمانجمکرانیشده
💗ظهور کن نگارِ من...
بیا که از سرِ شعف
فدای قامتت کنم
دو چشم اشک بار را...
تمام لحظه های من
فدای یک نگاه تو
بیا و پاک کن ز دل
حدیث انتظار را💗
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
ســـــ🦋ــــلام
صـبح قـــــشنگتـون بـخیـر 🦋
دومین ماه زمســـتانتــون🦋
سرشـــــار از شادی🦋
اول ماه... تا آخر ماه براتون خجسته....
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
سلام
صبح زیبای اولین🌤روز
و سہ شنبہ بهمن ماهتون بخیر
دلتان گرم از آفتاب امید
ذهنتان سرشار از افکار پاڪ
قلبتان مملو از عشق خدا
و صبحتان شاد شاد
با امید طلوع صبح سعادت
برای یڪایڪ شما دوستان
صبح زیبای☕️🍳
سہ شنبہ تون دلچسب 🍂☃🍃
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
شهید " محمود رضا بیضایی "قبل از ازدواجش همیشه دوست داشت که در آینده دختری داشته باشه و اسمشو بذاره کوثر ؛ بعد ازدواجش هم خدا بهش دختری داد و اسمشو کوثر گذاشت.
شب یکی از عملیات ها بهش گفتند که امکان تماس با خانواده هست نمیخوای صدای کوثر کوچولوت رو بشنوی؟؟؟
گفت: از کوثرم گــــــــــذشتم....💔
🔅تلنگر : اونا از "کوثرهاشون دِل کَندن، اما مانمیتونیم از گناهامون دل بِکَنیم؟
#زندگی_شهدایی🍃🌹
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
میگفت:
"سر نماز مثل حرم امام رضاست،"
کفشاتو میدۍ به کفشداری تا برۍ
#زیارت،
بدونِ فکرِ کفش، برۍ دیدار!
[فَاخلَع نَعلَیک]
سر نماز کفشاتو یعنی
#غصههاۍ دنیاتو از ذهنت دربیار بده به
#خدا♥️، فقط دیــــدار!
بعد از نماز میبینی خدا کفشاتو واکس
زده بهت تحویل داده!
#استادپناهیـــان
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت هفتادم : اوج مظلومیت ( ۱ )
✔️راوی : مهدی رمضانی
🔸با اينکه سن من زياد نبود اما خدا لطف کرد تا با بهترين بندگانش در گردان کميل همراه باشم. ما در شب شروع عمليات تا کانال سوم رفتيم. اين کانال کوچک بود و تقريباً يک متر ارتفاع داشت. بر خلاف کانال دوم که بزرگ و پر از موانع بود.
آن شب همه بچه ها به سمت کانال دوم برگشتند. کانالي که بعدها به نام «کانال کميل» معروف شد. من به همراه ديگر نيروها پنج روز را در اين کانال سپري کردم.
🔸از صبح روز بعد، تک تيراندازان عراقي هر جنبنده اي را هدف قرار ميدادند. ما در آن روزهاي محاصره، دوران عجيبي را سپري کرديم.
يادم هست که ابراهيم هادي، با آن قدرت بدني و با آن صلابت، كانال را سر پا نگه داشته بود!
فرمانده و معاون گردان ما شهيد و مجروح شدند. براي همين تنها كسي كه نيروها را مديريت ميكرد ابراهيم بود.
او نيروها را تقسيم كرد. هر سه نفر را يك گروه و هر گروه را با فاصله، در نقطه اي از كانال مستقر نمود.
🔸يك نفر روي لبه ي كانال بود و اوضاع را مراقبت ميكرد. دو نفر ديگر هم در داخل كانال در كنار او بودند.
انتهاي کانال يک انحناء داشت، ابراهيم و چند نفر ديگر، شهدا را به آنجا منتقل کردند تا از ديد بچه ها دور باشند. مجروحين را هم به گوشه اي از کانال برد تا زير آتش نباشند.
ابراهيم در آن روزها با نداي اذان، بچه ها را براي نماز آماده میکرد. ما در آن شرايط سخت، در هر سه وعده نمازجماعت برگزار ميکرديم! ابراهيم با اين كارها به ما روحيه ميداد و همه نيروها را به آينده اميدوار ميكرد.
🔸دو روز بعد از شروع عمليات، و بعد از پايان ناموفق مرحله دوم، تلاش بچه ها بيشتر شد! ميخواستيم راهي را براي خروج از اين بن بست پيدا کنيم.
در آخرين تماسي که با لشکر داشتيم، سردار (شهيد) حاجي پور با ناراحتي گفت: هيچ کاري نمي توانيم انجام دهيم، اگر مي توانيد به هر طريق ممکن عقب بيائيد.
🔸پنجشنبه 21 بهمن بود که از روبرو و پشت سر ما، صداي تانک و نفربر بيشتر شد! بچه ها روي ديواره کانال را کنده و حالت پله ايجاد کردند.
برخي فکر کردند نيروي کمکي براي ما آمده، اما نه، محاصره ما تنگتر شده بود!
کماندوهاي عراقي تحت پوشش تانک ها جلو آمدند. آنها فهميده بودند که در اين دشت، فقط داخل اين کانال نيرو مانده!
يادم هست که يک نوجوان به نام (شهيد) سيد جعفر طاهري قبضه آر پي جي را برداشت و از پله ها بالارفت و با يک شليک دقيق، تانک دشمن را زد. همين باعث شد که آنها كمي عقب نشيني کنند.
🔸بچه ها هم با شليک پياپي خود چند نفر از کماندوهاي عراقي را کشتند و چند نفر از نيروهایي که خيلي جلو آمده بودند را اسير گرفتند.
در آن شرايط سخت، حالا پنج اسير هم به جمع ما اضافه شد!
نبود آب و غذا همه ما را کلافه کرده بود.
بيشتر نيروها بي رمق و خسته در گوشه و کنار کانال افتاده بودند.
تانک هائي که از کانال فاصله گرفتند، بلندگو هاي خود را روشن کردند!
فردي که معلوم بود از منافقين است شروع به صحبت کرد و گفت: ايراني ها، بيائيد تسليم شويد، کاري با شما نداريم، آب خنک و غذا براي شما آماده است، بيائيد... و همينطور ما را به اسير شدن تشويق ميكرد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
#ابراهیم
🔸در یکی از عملیات های منطقه غرب، دستور عقبنشینی صادر شد و بچهها سریع آن ارتفاع رو تخلیه کردن و به سمت نیروهای خودی بازگشتن. من هم زودتر از بقیه با یه سری از بچهها بقیه مهماتها رو آوردم عقب و چند روز بعد به مرخصی رفتم.
🔹در مرخصی بودم که یکی از بچههای محل که در آن عملیات مجروح شده بود و پایش قطع شده بود تماس گرفت و گفت: "سید امشب بیا منزل ما شام دور هم باشیم". من هم قبول کردم و ساعت حدود ۹ شب بود که رفتم خانه دوستم، اما مجلس، یک شام معمولی نبود تقریباً همه فامیل او حضور داشتن . سفره مفصلی هم چیده شده بود.
🔸خیلی تعجب کردم که چرا من رو دعوت کرده، اون هم میون این همه غریبه، با اشاره به او گفتم: "خبریه؟"
با دست اشاره كرد: "صبرکن"، پدر دوستم که آدم تحصیلکرده و با شخصیتی بود نگاهی به فامیلها کرد و گفت: "دوستان، منتظر آقا سید بودیم که تشریف آوردن"، بعد مکثی کرد و ادامه داد: "این آقا سید کار بسیار بزرگی کردن که من خیلی مدیون ایشون هستم و این مهمانی رو برای تشکر از ایشون ترتیب دادم".
و بعد ادامه داد: "تنها پسر من توی این عملیات مجروح میشه و همه نیروها با سرعت در حال عقب نشینی بودن، ایشون با بستن پای پسرم جلوی خونریزی اون رو میگیره و حدود ۸ کیلومتر روی دوش خودش اون رو عقب میآره، اون هم در كوهستان، اگر ایشون این کار رو نمیکرد معلوم نبود پسرم الان شهیدِ یا اسیر عراقیها شده . برای همین ما این مجلس رو برای تشکر از این سید اولاد پیغمبر تشکیل دادیم و این هدیه ناقابل رو هم من و همسرم برای ایشون تهیه کردیم".
🔹من که بهت زده داشتم صحبتهای پدر دوستم رو گوش میکردم