#می_آیم_چون...
یکی زنده بگور شد،
یکی قطعه قطعه،
یکی ذبح و دیگری ارباً اربا
سهم من فقط چند قدم است و چند شعار! میآیم چون مدیونم، چون موظفم! میآیم چون مکلفم.
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
#می_آیم_چون نگذارم پشت بیت رهبرم؛هیزم جمع بشود ....
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالگرد شهادتت مبارک
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔
روایتی خواندنی از همسر گرامی « شهید مهدی ثامنی راد » برگرفته از کتاب«عطر شهادت»:
عاشق شهدا و شهادت بود.
می گفت: «دوست دارم تا می تونم خدمت کنم و بعدش خدا مرگم رو در شهادت قرار بده.»
واقعاً لایق شهادت بود. تنها چیزی که می توانست مزد آن همه خوبی باشد شهادت بود.
رابطه اش با شهدا و خانواده های آن ها عالی بود. هر جا خانواده شهیدی می دید بسیار تکریم می کرد و برایشان ارزش احترام زیادی قائل بود.
پدر بزرگ و مادربزرگم که پدر و مادر شهید بودند، آن قدر این سالها از مهدی محبت دیده بودند که الان می گویند داغ مهدی برای ما خیلی سنگین تر از داغ پسر خودمان است.
با وجود اینکه سه فرزند دیگر دارند، ولی همیشه مهدی به پدربزرگ و مادربزرگم رسیدگی می کرد و از هیچ کاری برای آن ها دریغ نمی کرد. او دغدغه همه ی خانواده های شهدا را داشت، چون که مکتب و آئین شهادت برایش اهمیت بالایی داشت.》
#شهید_مهدی_ثامنی_راد
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
یــا رَفِیــقَ مَــنْ لارَفِیـــقَ لَہ
خون زيادے از پای من رفتہ بود😞. بی حس شده بودم. عراقے ها اما مطمئن بودند كہ زنده نيستم حالت عجيبے داشتم. #زير_لب فقط مےگفتم:
يا صـاحـب الـزمـان ادرڪنی😔
هوا تاريک شده بود.
#جوانی خوش سيما و نورانی بالای سرم آمد. چشمانم را بہ سختی باز کردم.
مرا بہ آرامی بلند کرد. از ميدان مين خارج شد. در گوشہ ای امن مرا روی زمين گذاشت. آهستہ و آرام.👌
من دردے حس نمےڪردم!
آن #آقا ڪلے با من صحبت ڪرد. بعد فرمودند: ڪسی مےآيد و شما را نجات مي دهد. #او_دوست_ماست!❤️
لحظاتے بعد #ابـراهيـم آمد. با همان صلابت هميشگے مرا بہ دوش گرفت و حرڪت ڪرد آن #جمال_نورانی، ابـراهيــم را دوست خود معرفے ڪرد خوشا بہ حالش...💔😔
#شهید_ابراهیم_هادی
#سالروز_شهادت🕊🕊
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
دل من تنگ همین یک لبخند
و تو در خنده مستانه خود میگذری!
نوش جانت اما...گاه گاهی...
بــه دل خستــه مــا هــم نظـــری..!
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت نهم چلو کباب🌺 💢با ابراهیم و چند نفر از بچه های محل رفیق بودم. همیشه با
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت دهم
ارشاد🌺
💢وقتی دور آقا ابراهیم جمع می شدیم دائم داستان پهلوانان قدیم را برای ما تعریف می کرد.
💢از روحیات آنها و از ایمان و توکل آنها قصه های خوبی بلد بود.
💢آن زمان فساد جنسی در هم سن و سال های ما علنی و بسیار زیاد بود.
💢یک بار ابراهیم تعریف می کرد که فلان پهلوان با درخت کشتی می گرفت و درخت را از جا می کند. یکی از علت ها این بود که قبل ازدواج دنبال شهوت نبود.
💢ما هم محو صحبت و نصیحت هایش بودیم.
💢از ما می خواست که وقت خالی خود را با ورزش پر کنیم و تا زمانی که وقت ازدواج نرسیده دنبال ارتباط کلامی با نامحرم نرویم چرا که ما را به نابودی می کشاند.
💢روز ها گذشت. سال ۱۳۵۴ بود با یکی از دختران محله دوست شدم آن موقع ۱۷ سال داشتم.
💢در یک ساعت خلوت داشتم با همان دختر در کوچه صحبت می کردم.
💢اطراف خودم را توجه نداشتم یکدفعه دیدم ابراهیم از سر کوچه دارد به سمت ما می آید.
💢رنگ از چهره ام پرید اما دیگر دیر شده بود او متوجه ما شده بود.
💢آمدم کنار دیوار و در فاصله یک متری دختر ایستادم ابراهیم همانطور که از جلوی ما رد می شد و سرش پایین بود سلامی کرد و رد شد.
💢جواب سلام را دادم و دیگر چیزی نگفتم رنگ از چهره ام پرید.
💢ابراهیم توقف نکرد هیچ حرفی نزد و از کوچه عبور کرد.
💢نمی دانید چه استرسی به من وارد شد. اگر همانجا مرا می زد اینقدر ناراحت نمی شدم.
💢باور کنید اگر پدر و مادر می فهمیدند اینقدر ناراحت نمی شدم.
💢او دوست صمیمی من بود او استاد والیبال من بود و من را به جمع والیبالیست ها کشاند و من هرچه داشتم از او داشتم.
💢آن شب را خواب نداشتم ابراهیم اگر فردا مرا ببیند چه می گوید این افکار داشت مرا دیوانه می کرد.
💢آن شب خیلی طولانی گذشت صبح اولین جایی که رفتم منزل ابراهیم بود.
💢در زدم و ابراهیم در رو باز کرد مثل همیشه سلام علیک گرمی کرد و انگار نه انگار چیزی شده.
💢 من سکوت کردم ابراهیم هم چیزی نگفت. انگار نه انگار که چیزی شده
💢من بغض گلویم را گرفت و سکوت را شکستم گفتم: داداش ابراهیم چیزی بگو اصلا بزن زیر گوشم فحش بده بگو بدبخت این همه نصیحت کردم..
💢ابراهیم که انگار چیزی نشده بود گفت: از چی داری حرف می زنی؟
💢گفتم: دیروز با دوست دخترم..
💢پرید تو حرفم گفت: این حرفا چیه؟ چرا باید سرت داد بزنم؟ تو شاید تصمیم داری با اون ازدواج کنی.
💢بعد مکثی کرد و گفت: تو همون دوست خوب ما هستی.
💢خیره به صورتش شدم و خداحافظی کردم.
💢تصمیم خودم را گرفتم رفتم سراغ دوست دخترم و گفتم اکثر پسر هایی که با دخترها رفیق میشن قصدشون ازدواج نیست اونها افکار شیطانی دارند و چند مثال زدم از جوانهایی که زندگی شون تباه شد.
💢بعد بهش گفتم تو هم اگر می خوای زندگی خوبی داشته باشی دنبال این جور مسائل نرو بعد هم خداحافظی کردم گفتم شتر دیدی ندیدی ما برای همیشه رفتیم.
💢یه راست رفتم سراغ ابراهیم ماجرا را برایش تعریف کردم و گفتم انشاءالله اگه خدا کمک کنه دنبال این جور مسائل نمیرم.
💢ابراهیم گفت: برو دعایش را به پدر مادرت بکن اگر شیر پاک مادرت و لقمه حلال پدرت نبود مطمئن باش این کار را نمی کردی.
🗣یکی از دوستان شهید
اذان ابراهیم هادی.mp3
5.58M
اذان شهید ابراهیم هادی
🍃🌹@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا 💞
حس خوب یعنی بدونی وقتی صداش میزنی...الهی؟
زود برمیگرده بهت میگه:
جانم؟😍
الهی ما قطعت رجائی منک...
هرگز رشته ی امید از تو قطع نمیشود
خودت پشتم باش
من که جز تو کسیو ندارم
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
#نیایـــششبانگاهــی
خـــ♡ــدایا
بیامـوز به من ڪه #لحـــظه ها
در گـذرند بیاموز به من که هیچ
حالتی #پایــــدار نیــــــست که
سختیها و دلتنگـیها می گذرد و
در تمام این لحظهها #تـــــو در
کنار مــنی.
✨ #شــــــبـتونمــهدوۍ✨
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi