♦️ما را از سادگی ترسانده اند ...
هیچ کس نگفت سادگی چیزِ خوبیست ...
هیچ کس نگفت ساده که باشی
ساده میخندی ،
ساده شاد میشوی ،
ساده ذوق می کنی،
ساده می بخشی ...
و ساده تر دل می بندی ... !
جوری ما را از سادگی ترساندند ،
که همه مان ناچار شدیم نقاب هایی از جنسِ هفت خط، روی خودمان بکشیم ...
وگرنه من که می دانم همه مان شبیه به همیم ؛
یک مشت آدمِ ساده و بی غَل و غش ...
با این تفاوت که بعضی هایمان بدجور تویِ نقشِ نقاب هایمان فرو رفته ایم ...
بدجور !
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
هدایت شده از کانال ܟܿࡐܢܚ݅ܢ̣ܟܿࡅ߳ܨ
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی...
تو را سپاس میگويم
از اينکه دوباره خورشيد مهرت
از پشت پرده ی
تاريکی و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ی صبح را
بر دنيای کائنات گستراند
" سلام صبح عالیتان متعالی "
@Nok_Ze
🍃سلام و درود بر بندگان صالح خدا،
سلام بر شهیدان،
آن هایی که زنده اند
و نزد پروردگارشان روزی میخورند🌺
🌸سَلاٰمٌ عَلیٰ اِبْراٰهْیم🌸
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
🕊🌹🕊 🕊 #بر_بال_خاطره_ها🕊 📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت !! 🔹 #قسمت_اول ✨رد شدن از کو
🕊🌹🕊
🕊 #بر_بال_خاطره_ها 🕊
📝 خاطرات آزاد سازی جاده پیرانشهر به سردشت!!
🔹 #قسمت_دوم
📌برف کردستان هم که ده سانت یا بیست سانت نبود، بلکه حداقل نیم متر بود.
📌کولاک و سرمای سختی راه افتاده بود و جاده بسته شده و ارتباط تیپ با #شهید_قمی و نیروهایش که در میرآباد بودند، بطور کلی قطع شده بود .
📌از طرفی هم شهید گرانقدر سردار سرلشکر #محمود_کاوه که نگران #شهید_قمی و نیروها بودند، طبیعی بود .
📌 بلاخره #شهید_کاوه به همراه چند نفر توسط یک دستگاه تویوتا کالسکهایی که هر چهار چرخ رو زنجیر بسته بود، به همراه بنده با یک قبضه تیر بار دوشکا بطرف میرآباد حرکت کردیم.
📌وقتی در جاده قرار گرفتیم
بعضی از جاها یک متر برف بود و جاهای دیگر تا دو متر برف جاده را پوشانده بود و عملا کار حرکت ما رو سخت کرده بود.
🎙 #راوی: جانباز، حاج یدالله نویدی مقدم
#ادامه_دارد....
❁﷽❁
قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي
اگر پُرسیدند : ڪیستے ؟
بگو : #هیچ! بنده ی اوییم
🍃🌹
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت هفدهم راه خدا🌺 💢بالاترین ویژگی ابراهیم این بود بعد از عبادت و بندگی خد
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت هجدهم
برخورد با منکر🌺
💢روزها گذشت تا ایام انقلاب رسید در روزهای انقلاب چهار روز خبری از ابراهیم نبود.
💢وقتی سوال کردم کجا بودی گفت: تو درگیری های خیابانی همراه رفقا بودیم. در تصرف پادگان عشرت آباد همراه جواد آردانی که در حین درگیری کتفش تیر خورد و بعد از تصرف پادگان پیکر او را برای پزشکی قانونی بردم در آنجا شاهد بودم تعداد زیادی شهید با بدن های متلاشی وجود دارد و کسی جرات نزدیکی ندارد لذا ماندم مشغول مرتب کردن اوضاع شدم.
💢ابراهیم ادامه داد انقلاب پیروز شد و کارهای نظامی کم شد این کار هم از دست ما بر می آمد.
💢نیروهای کمیته فعالیت گسترده ای در برخی از مراکز داشتند من دیده بودم برای شراب خمر و حمل مشروب شلاق می زدند.
💢یک شب حوالی میدان خراسان به یک ماشین ایست دادند اما دو جوانی که سرنشین ماشین بودند توجهی نکردند و سریع تر گاز دادند.
💢کمی جلوتر ابراهیم با شجاعت جلوی ماشین را گرفت و دو سرنشین را از ماشین پیاده کرد بعد هم گفت: درب صندوق را باز کن.
💢علت فرارش را فهمیدیم یک بسته ۲۴ تایی مشروب داخل صندوق بود.
💢 دو جوان مثل بید از ترس می لرزیدند و التماس می کردند که تو رو خدا ما را معرفی نکن.
💢من می دانستم که ابراهیم بهترین برخورد را با آنها می کند.
💢ابراهیم به آنها گفت: یک شرط دارد سر بطری ها را باز کنید و داخل جوب خالی کنید.
💢آنها مشغول باز کردن درب مشروب شدند.
💢ابراهیم هم از فرصت استفاده کرد و از مضرات مشروب و احادیثی که از معصومین بوده را به آنها یادآور شد.
💢آنها فقط گوش می کردند وقتی کارشان تمام شد ابراهیم با آنها خوش وبشی کرد و گفت اسلام این قوانین رو گذاشته تا جامعه تو مسیرش حرکت کنه و اگرنه ناموس من و شما نمیتونه راحت بیاد تو خیابون.
💢آنها خداحافظی کردند و رفتند من یقین داشتم که برخورد صحیح او به خوبی جواب خواهد داد.
💢چند ماهی از پیروزی انقلاب گذشت من و ابراهیم کماکان در کمیته فعالیت داشتیم.
💢شغل ما فعالیت در آموزش وپرورش بود اما با کمیته همکاری داشتیم.
💢یک روز ظهر بود که ابراهیم به منزل ما آمد گفت: مقدار پول برای کار خیر می خواستم. یعنی منتظر برگشت پول نباش.
💢ما باهم شوخی داشتیم نگاهی به صورتش کردم و با خنده گفتم: چی شده داداش به گدایی افتادی؟
💢خندید و گفت: اگه حالش رو داری بیا ببین برای کی می خوام.
💢آن روز صد تومان از من و مقداری از بچه های دیگه گرفت که جمعا شد ۱۰۰۰تومن شد با هم رفتیم کمیته خراسان.
💢یه جوانی که حدوداً ۲۰سال داشت دم در نشسته بود ابراهیم به او گفت: مشکل شما حل شد؟
💢جوان با ناراحتی گفت: نه. من چیکار کنم؟
💢ابراهیم رفت داخل و با یک جعبه چوبی نسبتا بزرگ برگشت داخل جعبه نوار کاست چیده می شد.
💢فهمیدم این جوان نوار کاست فروش دوره گرد بوده و نوارهای غیر مجاز می فروخته ابراهیم جوان را به کناری برده و جعبه را به او داده.
💢جوان نگاهی به ته جعبه کرد، فقط چند نوار ته جعبه قرار داشت تمام سرمایه اش از بین رفته بود.
💢ابراهیم از نگاه جوان همه چیز را فهمیده بود بعد گفت: داداش آدم باید کاسبی حلال داشته باشه با پول حرام به جایی نمی رسه.
💢بعد گفت: چقدر سرمایه ات از بین رفته؟
💢گفت حدود ۱۰۰ تا نوار بوده که هر کدومش ۵ تومن پولش بود.
💢ابراهیم دست کرد جیبش و ۱۰۰۰تومن داد بهش و گفت: بیا اینم پول حلال برو با این پول کار کاسبی حلال راه بی انداز.
💢جوان داشت از خوشحالی بال در می آورد از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه صورت ابراهیم را بوسید.
💢 اومد بره که ابراهیم فرصت رو غنیمت شمرد و از حرام بودن پولی که از این راه به دست بیاد گفت.
💢جوان هم گفت: چشم خدا میدونه ما به حلال وحرام اعتقاد داریم من نمی دونستم این نوارها حرامه من نوکرتم. مطمئن باش دیگه این کار رو نمی کنم و باقی نوارها رو ریخت توی سطل آشغال و همین طور بر می گشت ابراهیم را نگاه می کرد.
💢ابراهیم با اخلاص خود آن جوان را راهنمایی کرد.
💢یاد این برخورد آیت الله شاه آبادی افتادم که به شخصی که نزدش آمده بود و گفته بود ازخواندن نماز لذت نمی برم و به برخی از گناهان علاقه دارم ذکری را توصیه کنید.
💢آیت الله شاه آبادی به او گفت: شما موسیقی حرام گوش می کنی.
💢طرف جا خورد و تایید کرد.
💢 آیت الله شاه آبادی به او گفت: ذکر لازم نیست موسیقی حرام را ترک کنید.
🗣حسین جهانبخش
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔
#آرزوی شهادت داری؟
بدان!
ٺا خُدا
#شهادت را براٻت ننـویسد
آرزوٻـَش نمیکنی....
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
دل من تنگ همین یڪ لبخنـد و تــو
در خنده مستانه خود مےگـذرے ...
نوش جانتـــ امّـا ...
گاه گاهے بہ دل خسته ما هم نظرے...
#رفیق_شهیدم ؛ #ابراهیم_هادی ❤️
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
👌 داستان کوتاه پند آموز
💭 مجلس میهمانی بود
پیر مرد از جایش برخاست تا به بیرون برود...
اما وقتی ڪه بلند شد، عصای خویش را برعکس بر زمین نهاد..
و چون دسته عصا بر زمین بود، تعادل کامل نداشت...
💭 دیگران فکر ڪردند که او چون پیر شده، دیگر حواس خویش را از دست داده و متوجه نیست که عصایش را بر عکس بر زمین نهاده...
به همین خاطر صاحبخانه با حالتی که خالی از تمسخر نبود به وی گفت:
پس چرا عصایت را بر عکس گرفته ای؟!
💭 پیر مرد آرام و متین پاسخ داد:
زیرا انتهایش خاکی است، می خواهم فرش خانه تان خاکی نشود.
مواظب قضاوتهایمان باشیم....
چه زيبا گفتند:
برای ڪسی ڪه میفهمد
هیچ توضیحے لازم نیست
و
برای ڪسی ڪه نمیفهمد
هر توضیحے اضافه است
آنانکه می فهمند عذاب میکِشند
و
آنانکه نمیفهمند عذاب می دهند
🌹مهم نیست که چہ "مدرڪے" دارید
مهم اینه که چہ "درڪے" دارید...🌹
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔
💚 وصیتنامه عارفانه💚
خدایا!
تو با بندگانت نسیه معامله می کنی و گفتی: ای بنده، تو عبادت کن، پاداشش نزد من است در قیامت..
اما شیطان همیشه نقد معامله کرده با بندگانت و می گوید: گناه کن و درعین حال مزه اش را به تو می چشانم...!
پس خدا!
برای خلاصی از این هوسها، تو مزه عبادتت را به من بچشان که بالاترین و شیرین ترین مزه هاست...
🌹شهید محمودرضا استادنظری🌹
ولادت: ۱۱ اردیبهشت ۱۳۴۸ ، تهران
شهادت: ۲۴ بهمن ۱۳۶۴
عملیات والفجر۸ ،فاو
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
#خدایا مرابادوراهی های زندگی امتحان نکن من درهمینراه راست همپراشتباهم
«اللّهُمَّاجْعَلْعَواقِبَامُورِناخَیْراً»❤️🍃
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
📜 #حــڪایتآمـــوزنده
✍گنجـشڪ به خــدا گفت:
لانهی ڪوچڪی داشـــتم آرامـــگاه
خستگـــیم، #ســـــرپناه بی ڪسیم!
طوفان تو آن را از من گرفت ڪجای
دنـــــــــیای تـــــو را گـــــرفته بود؟!
🔻خـدا گفت: #ماری در راه لانهات
بود تـو خـواب بـودی باد را گفــــتم
لانه ات را واژگـون ڪند آنگاه تو از
ڪمین مــــار پَر گــشودی!
چهبسیار بلاها ڪه از تو به واسطهی
#حڪمــتم دور ڪردم و تو ندانسته
به دشــمنیم برخـــواستی!!
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi