eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّء وَ بَــــرح الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَـــع الرَّجاَّءُ وَ ضاقَتِ الاْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّماَّءُ و اَنْتَ الْمُسْتَعان واِلَیْکَ الْمُشْتَکي فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا ... ما را دعا کنید در این رنجِ بی حساب... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
ســـلام ودرودهــــــا صبحتون گرم ب افتاب پرمهــــر عالمتاب.. دلتـون سرشار از عشق 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
🌹✨🌹 #بر_بال_خاطره_ها 🕊 🔻 #عملیات_والفجر_۴ #قسمت_دوم 🔸تا وقت نماز صبح خواب روی چشم کسی نرفت و آ
🌹✨🌹 🕊🕊 🔻 ۴ 📌خستگی در سیمای نورانی نیروها مشهود و پدیدار بود . اما روحیه‌ها عالی بود با دلی محکم و مصمم منتظر پاتک ارتش عراق بودند.😊 📌از سمت چپ بلندی سور کوه و از سمت راست ما تحرکات مشکوکی از طرف نیروهای عراقی که بچه‌های اطلاعات و عملیات آنها رو رصد میکرد، گزارش رسید که با یک لشکر مکانیزه و دو تیپ مستقل و گردان از گارد ریاست جمهوری عراق قصد پاتک دارند . 📌تقربیا ساعت حدود ۹ صبح بود که از سمت راست ما آتش تهیه سنگینی که بیشتر آتش کاتیوشا بود منطقه رو زیر آتش گرفت و آرام آرام زبانه آتش نیروهای عراقی هم موضع ما رو در برگرفت. 📌 اعلام کردیم که همگی داخل کانالها و سنگرها پناه بگیرند. آر.پی.جی زنها و ۱۰۶ زنها و خدمه‌های خمپاره‌ها رو آماده کردیم . 📌لحظه به لحظه آتش توپخانه و خمپاره و کاتیوشا سنگین‌تر میشد. یک لحظه هواپیما‌های عراقی برای بمب باران در آسمان ظاهر شدند و غرش کنان آسمان را جولان میدادند. صدای شلیک توپهای ضدهوایی ایران، لحظه‌ای قطع نمیشد . 📌دشت نسبتا بزرگی روبروی موضع ما بود که از آنجا تانکهای عراقی آرایش گرفته بودند. هر لحظه آمار مجروحین و شهدای ما بیشتر میشد و آمبولانس‌ها دائم در رفت و آمد بودند. 🎤راوی: ... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🔴پاسخ وزیر بهداشت به پیام رهبرمعظم انقلاب: مدیران و کارکنان نظام سلامت، صدچندان دلگرم شدند ♦️وزیر بهداشت در پیامی از ابراز لطف مجدد حضرت آیت الله خامنه‌ای(دامت برکاته) رهبر معظم انقلاب اسلامی نسبت به کارکنان نظام سلامت در مقابله با کرونا تشکر کرد. 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💐چقدر خوبه ڪه بعضی آدمای خوب، بدون اینڪه خودت بفهمی... توی زندگیت ظاهر میشن و زندگیت روتغییر میدن... اون وقته ڪه میفهمی خدا، خیلی وقته جواب دعاهات رو، بافرستادن بنده هاش داده...❤️ 🌷 ؛ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
‌ اگر❗️ تربیت " غلط " به تو آموخت که🚫 غیرت داشتن دخالت کردن است و حیا زن را در صندوق نگه داشتن!😒 ⚛شهید مطهری به من گفت: غیرت، عشق مرد به ناموسش است😍 و حیا، احترام زن به خودش...!!!☝️☺️ . . اگر تربیت " غلط " به تو آموخت که🚫 مرد میتواند زنش را بزند !😱 ⚛اسلام من به من آموخت که زن ریحانه است🌸💟 و مرد وظیفه دارد تمام اسباب راحتی و آسایشش را فراهم کند...!!!💞 . . اگر تربیت " غلط "به تو گفت که🚫 زن عقلش نصف مرد است و نمی تواند به تنهایی در دادگاه شهادت دهد...؛ ⚛شهید مطهری در کتاب حقوق زن به من گفت : که زن احساسات و عواطفش دوبرابر مرد است 💓 و از این رو ممکن است در شهادت دادن دچار تزلزل شود...!!!😥 . . اگر تربیت " غلط " به تو گفت که🚫 دیه زن نصف دیه ی مرد است چون ارزشش کمتر از مرد است...؛😳 ⚛شهید مطهری در کتاب حقوق زن به من آموخت که: اگر من کشته شوم برای اینکه مادرت در آسایش تو را بزرگ کند دیه ی من بیشتر است....!!!👌😏 . . ایرادی اگر هست در شعور ماست...👌 ✅تقدیم به بانوان بلند مرتبه سرزمینم... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢تصاویری تازه منتشر شده از سه ستاره شهدای مدافع حرم در کنار هم: محمدحسین محمدخانی، محسن حججی و مصطفی صدرزاده وقتی که شهید صدرزاده شهادت خود در روز تاسوعا را پیش‌بینی می‌کند... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
7.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 📹 امتحان کله پاچه! 🔻چرا خدا بلا می‌فرسته؟ چرا آدما رو زجر میده!؟ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 ‏کسی میتونه یاور و دستگیر مظلومین عالم باشه که حتی به اندازه نگه داشتن چند لحظه عبا، بارش رو دوش کسی نباشه 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
📝💚 خودسازے دغــــــدغــــــــــہ اصلــــــــــے شما باشد. ♥️ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🌺گر "هشت " رضا و "نه" جواد است چه غم؟ 🌺بگذار که هشتم گرو نه باشد... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت بیست و ششم آن چهار نفر🌺 💢بسیاری از رزمندگان معتقدند دوران جنگ ماه بعد
قسمت بیست و هفتم ولایت🌺 💢شب اول محرم آبان ۱۳۵۹بود از پادگان ابوذر بی سیم زدند که برادر ابراهیم برای مراسم به پادگان بیاید. 💢می دانستم امیر منجر از دوستان ابراهیم است در پادگان ابوذر مسئولیت دارد. 💢حدس زدم به خاطر آغاز ماه محرم مراسم گرفته اند. به ابراهیم خبر دادم. 💢او هم یکی از ماشین های موجود در سر پل ذهاب را تحویل گرفت و آمد جلوی محل استقرار نیروی دستمال سرخ ها و مرا صدا زد. 💢ابراهیم گفت: بپر بالا با هم بریم پادگان ابوذر. 💢گفتم: اصغر وصالی نیست ممکنه ناراحت بشه من با شما... 💢گفت: تو که اینجا کار نداری. من به بجه ها میگم که با من اومدی. 💢بعد به یکی از بچه ها که مسئولیت داشت گفت و اجازه گرفت و حرکت کردیم. 💢خیلی مجلس با صفا و بی ریا بود. 💢ابراهیم می خواند و رزمندگان سینه می زدند. 💢خلبان شیرودی و تعدادی از خلبانان هوا نیروز مستقر در پادگان به همراه پاسداران و ارتشی ها دور هم جمع شدند و بر مظلومیت سالار شهیدان اشک می ریختند. 💢ساعت تقریبا دوازده شب بود که مجلس تمام شد و حال معنوی عجیبی ایجاد شده بود. 💢آن شب خیلی خسته شده بودیم و قرار شد آنجا بخوابیم. 💢یکی از بچه های مخابرات وارد نماز خانه شد و به ابراهیم گفت اصغر وصالی پیام داد که امشب حتما به سر پل برگردید. 💢ابراهیم داشت فکر می کرد که گفتم آقا ابراهیم ول کن. الان هوا تاریکه داره به شدت بارون میاد بزار صبح میریم. 💢ابراهیم بلند شد و گفت: پاشو بریم اصغر وصالی بر ما ولایت داره او فرمانده و امرش واجبه. 💢از کسی مثل ابراهیم که بارها با اصغر شوخی می کرد و می خندید توقع این حرف را نداشتم! 💢آماده رفتن شدیم بارون به شدت می بارید. 💢به ابراهیم گفتم: نمی تونیم توی این بارون با چراغ خاموش بریم. 💢آن زمان دشمن رو منطقه دید داشت اگر با چراغ روشن می رفتیم توپخانه منهدم می کرد. 💢اما ابراهیم مصمم بود که برگردیم. 💢 مشکل دیگر اینکه برف پاک کن کار نمی کرد. 💢ابراهیم فکری کرد و گفت: مرتضی بپر پشت فرمون. 💢من هم پیراهنم را در می آورم با سفیدی زیر پیراهن از وسط مسیر میرم تو هم برای اینکه اشتباه نری دنبالم بیا. 💢گفتم چی میگی آقا ابراهیم من که درست رانندگی بلد نیستم من جلو میرم شما دنبالم بیا. 💢ابراهیم داد زد نمیشه تو باید بشینی پشت فرمون. 💢اما من سریع پریدم بیرون . 💢بارندگی شدید بود شروع کردم به دویدن. 💢ابراهیم هم پشت سرم حرکت کرد و داد می زد مرتضی بیا سوار شو بزار من برم بیرون. 💢کل مسیر را دویدم خیسِ خیس شدم وقتی به مقر رسیدیم دیگر توانی نداشتم. 💢دو نفر پتو آوردند و لباسم را عوض کردم. 💢اصغر وصالی نگاهی به سر وضع ما کرد و گفت خوب صبح بر می گشتید. 💢ابراهیم گفت: امر فرمانده بود اگر سنگ هم از آسمون می آمد ما بر می گشتیم. 💢اصغر سرش را از شرمندگی پایین انداخت و چیزی نگفت. 💢از آن شب تا مدت ها هر وقت ابراهیم را می دیدم سرش را پایین می گرفت و می گفت اون شب خیلی من رو شرمنده کردی اگر رانندگی بلد بودی به خدا نمی گذاشتم جلوی ماشین بروی. 🗣مرتضی پارسائیان 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi