eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
26.1هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 وقتی که از بلا و غم و درد، مضطریم نامی به غیرِ نام ائمه نمےبریم یک عده پای سفره نوروز جمع و ما در روضه، پای سفرهء آجرک الله یابقیه الله 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
سالهاست به لحظه تحویل سال و آن سکوت همگانی و نفس های محبوس در ســینه ها می اندیشم!...🥀 همه منتظرند و هر سال... هیچ اتفاقی نمی افتد! ای کاش دقیقه ای تمام نفس ها برای تو حبس می شد و همه با هم زمزمه می کردند دعای عهد و ندبه و فرج را … 🍃 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🔆 امام صادق فرمود: هیچ نوروزی نیست مگر آنکه ما در آن روز منتظر فرج [مهدی] هستیم؛ چرا که نوروز از روزهای ما و شیعیان ماست. 📚 مستدرک الوسائل ج۶ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
سـال نــو آمـده ولـــی ... تــو همیـشه رفیـق ڪهنه من بمــان ... ❤️ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت چهل و یکم جماعت صبح🌺 💢از تهران راهی جبهه بودیم من و ابراهیم با یک ماشی
قسمت چهل و دوم یا فاطمه زهرا سلام الله علیها🌺 💢از همان دورانی که در زورخانه بودیم و اطلاعات دینی من و امثال من کم بود ابراهیم به خوبی با معارف دینی آشنا بود. 💢به تمامی اهل بیت(ع) ارادت داشت اما نسبت به حضرت زهرا(س) ارادت ویژه ای داشت. 💢نام مادر سادات را که به زبان می آورد بلافاصله می گفت: سلام الله علیها. 💢یادم هست یک بار در زورخانه، مرشد به خاطر ایام فاطمیه شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا(س) نمود. 💢ابراهیم همینطور که شنا می رفت با صدای بلند شروع به گریه کرد. 💢من و دیگران نفهمیدیم که چرا ابراهیم اینگونه گریه می کند؟ 💢لحظاتی بعد صدای او بلندتر شد و به هق هق افتاد طوری شد که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد زورخانه شعرش را عوض کرد. 💢حالا کسی در زورخانه در حین ورزش این گونه هست تصور کنید که در هیئت در موقع شنیدن مصیبت مادر سادات چه حالی پیدا می کند؟! 💢ابراهیم بعد از عملیات فتح المبین و مشاهده کرامات بی شماری که نتیجه توسل به حضرت زهرا(س) بود ارادتش بسیار بیشتر شد. 💢روزی که از بیمارستان نجمیه مرخص شد و او را به خانه آوردیم حدود هشت نفر از رفقایش حضور داشتند. مادر و خواهرانش نیز در خانه بودند. 💢ابراهیم گفت: وسط اتاق را یک پرده بزنید تا خانم ها نیز بتوانند بیایند می خواهم روضه حضرت زهرا سلام الله علیها را بخوانم. 💢او با صدایی سوزناک می خواند و خودش مثل ابر بهار اشک می ریخت. 💢نمی دانید با همان جمع چه مجلسی برپا شد. 💢هر بار که ابراهیم از جبهه به مرخصی می آمد سری هم به من زد و ماشین فولکس استیشن من را گرفت. بعد با جمع رفقای مسجدی عازم بهشت زهرا(س) می شد. 💢حضور در بهشت زهرا(س) برنامه همیشگی او در مرخصی ها بود. 💢یک بار نیز من توفیق داشتم که همراه آنها بروم حدود سیزده نفر عقب ماشین نشسته بودیم. 💢وقتی رسیدیم همراه با ابراهیم آرام آرام از میان قطعات شهدا می گذشتیم. انگار تمام شهدا را می شناخت! همینطور که راه می رفتیم از شهدا برای ما خاطره می گفت. 💢هر قطعه را که رد می کردیم رو به قبله می ایستاد و به نیابت شهدای آن قطعه یک روضه کوتاه از حضرت زهرا(س) می خواند یا اینکه چند بیت شعر می خواند و از همه اشک می گرفت. 💢بعد می گفت: ثوابش هدیه برای شهدای این قطعه. 💢سپس به قطعه بعدی می رفتیم. 💢هیچ وقت از خودش حرفی نمی زد. عبارت "من" در کلامش راه نداشت اما این اواخر دیگر کم حرف شده بود. احساس می کردم وجودش جای دیگر است. 💢این ماه های آخر خصوصا در پاییز ۱۳۶۱ هر جا می رفتیم از ابراهیم می خواستند مداحی کند. 💢بلافاصله شروع به ذکر مصیبت حضرت زهرا(س) می کرد. بعد هم خودش از حال می رفت.! 🗣حسین جهانبخش 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 یک عمر پِیِ احسن الاحوال تو بودی الحق که مرید علی و آل تو بودی هرچند که این سال پر از درد و بلا بود جانکاه ترین غصه ی امسال تو بودی جات خيلي خاليه دلم هواتو كرده 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 در گوشه گوشه فکه، همرزمان شهیدش را می‌دید آقا مجید «فکه» را خیلی دوست داشت. یک مرتبه به همسرم گفتم «واقعا اینجا چی دارد؟ من که چیزی نمی‌بینم.» چون بچه‌سال هم بودم خیلی متوجه این مسائل نبودم که همسرم گفت «من اینجا که راه می‌روم... صدای همت، صدای رزمندگان، صدای گریه‌هایشان، صدای نماز شب خواندن‌هایشان و صدای یا حسین گفتن‌هایشان را می‌شنوم. ما در گوشه گوشه و لحظه به لحظه اینجا، رفقایمان را می‌بینیم.» برای همین مناطق عملیاتی برای همسرم و رفقایش، خاص بود. ✍نقل از همسرشهید 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 زینب سلیمانی(دختر سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی): این پلاک را اولین‌بار که با هم به سوریه رفتیم به من دادید و گفتید : بابا اینو به همراه داشته باش تا اگر اتفاقی برایمان افتاد، بدانند تو دختر من هستی.. سکوت کردم و گفتم :یعنی با هم شهید میشویم؟ گفتید: بله؛ با اینهمه اصرار برای کنار من ماندن در همه جا، آخر . بعد مکثی کردید و گفتید: البته من خوشحال میشوم تو با من شهید شوی. ‌‌ هر سفر که با هم میرفتیم این پلاک را به همراه داشتم و منتظر لحظه شهادت با شما بودم. چه انتظار بی‌ثمری شد!! آخر به شما نرسیدم و شما پر کشیدید. شاید برای پرواز و اوج با شما خیلی کوچک بود و باید میماندم تا بالهایم را قوی‌تر کنم تا اوج بگیرم ‌‌ امسال تلخ‌ترین سالِ زندگیم شد و هر سال تلخ‌تر و تلخ‌تر خواهد شد. نمیدانم تا چند ساعت تا چند روز تا چند هفته تا چند ماه تا چند سال باید دیدن روی ماهتان را بکشم اما باور دارم در حال آماده شدن برای بازگشتید و با مهدی فاطمه خواهید آمد. آن روز دور نیست ‌‌ سال نو را بر تمامی مردم شریف و صبور این آب و خاک تبریک عرض میکنم. ‌‌ از خداوند منان خواستارم که امسال را سال مردم سرزمینم قرار دهد. ✍زینب! خواهرم! بےشک خداوند، تو را برای مسئولیتی بسی مهم، نگه داشته است همان که عمه سادات برعهده داشت حالا روی دوش تک تک فرزندان شهداست و چه بسا شاید پیامرسانی تو تاثیرگذارتر باشد 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
خـــــدای من🍃 هرگاه عـــــاشقانه خواندمت عـــــاشقانه تر جواب دادی ... هرگاه خالصانه تمنایت کردم مشتاقانه تر اجابت کردی... چه روزها که ندیدمت ولی تو دیدی چه زمانها که نخواندمت ولی تو خواندی ... چه حکمتی ست در خدایی تو که این چنین مهـــــربانی میکنی به نام خدای همه 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
رحمت به روح صائب شیرین سخن که گفت: عالم پُر است از تو و خالی است جای تو... ایهاالعزیز🍃 وَ تَصَدَّق عَلَینا ؛ یَا صاحبَ العصرِ والزَّمان... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
حبه نور✨ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثًا وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لا تُرْجَعُونَ. واقعا فکر کردین همینجوری الکی خلق‌تون کردم؟ واقعا فکر کردین یه روزی همو نمی‌بینیم؟ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
ناگهان شیشه های خانه بی غبار شد آسمان نفس کشید دشت بیقرار شد بهار شد. سلاااام .. روزتون به طراوت باران 🌸 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
بهار به شهر رسید و رستاخیز دوباره درگیتى دمید ومن در دعایی خاضعانه به درگاه مدبر هستی احسن الحال را برای شما آرزو میکنم روزگارتون خوش باد🌤 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 شهادت، جان ڪَندن نیست... دل کندن است 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
به چهره خندانش نگاه کن...❤️ و به خودت افتخار کن که بین میلیارد ها انسان روی زمین، دست ‌تو را گرفته و تو را انتخاب کرده..☘ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 دلخوش به عیدی‌ام، سفر از جنس اربعین آقا! قرار بعدی ما: موکِبُ الرضا علیه السلام 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت چهل و دوم یا فاطمه زهرا سلام الله علیها🌺 💢از همان دورانی که در زورخان
قسمت چهل و سوم یاد باد آن روزگاران🌺 💢نمی توانم از ابراهیم صحبت کنم خیلی برایم سخت است. 💢هرچه دوران کوتاه حضور او در خانواده را مرور می کنم ناراحت و افسرده می شوم. 💢دوران افسانه ای و طلایی زندگی ما زمانی بود که ابراهیم در خانه حضور داشت، جمع ما با حضور او جمع بود. فراقش زندگی ما را از هم گسیخت. 💢اما از خدا کمک می گیرم تا با دوستان جدید ابراهیم، گوشه ای از روحیات و صفاتش را بیان کنم: 💢دوران زندگی من در کنار ابراهیم کوتاه ولی بسیار آموزنده بود. 💢او برای من نه تنها برادر که یک استاد راهنما بود. در تمام رفتارهایش درس تربیتی وجود داشت. 💢او به موقع کارهایی که به عهده اش بود انجام می داد. در زندگی اش برنامه ریزی و تقسیم کار داشت. 💢وقتی می خواست به برادر و خواهرش چیزی آموزش دهد فقط در صحبت و نصیحت خلاصه نمی شد ابتدا آموزش می داد، بیشتر هم غیر مستقیم سپس خودش همراهی می کرد تا نتیجه کار و خروجی عمل ما را مشاهده کند. 💢ابراهیم برای حجاب و امر به معروف ابتدا از خانواده خودش شروع می کرد. او با کارهایش راه های امر به معروف را به خوبی آموزش می داد. 💢یادم هست هدیه تهیه می کرد و به من می گفت: به دوستانت که تازه نماز را شروع کرده اند و حجاب را رعایت می کنند هدیه بده. 💢این رفتار را در چهل سال پیش انجام می داد زمانی که کسی به این مسائل توجهی نمی کرد. 💢آنقدر شخصیت محبوبی در خانواده ما بود که حرفهایش را بدون دلیل قبول می کردیم. 💢اگر می گفت چادر سرت کن بدون دلیل قبول می کردیم اما برای ما استدلال می آورد. 💢وقتی می خواستیم از خانه بیرون برویم خیلی دوستانه می گفت: چادر برای یک زن حریم است، یک قلعه و یک پشتیبان است از این حریم خوب نگهبانی کنید. 💢طوری دلیل می آورد که واقعا قبول می کردیم. 💢یک بار که سن من کم بود می خواستم جوراب رنگی بپوشم و از خانه بیرون بروم. 💢ابراهیم غیر مستقیم گفت: حریم زن با چادر حفظ می شود حالا اگر جوراب رنگی پا کنی باعث می شود جلب توجه کنی و حریم چادر هم از بین برود. جوراب رنگی جلوی نامحرم جلب توجه می کند. 💢می گفت: اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند خواهید دید که چقدر آرامش خانواده ها بیشتر می شود. صدای بلند در پیش نامحرم مقدمه آلودگی گناه را فراهم می کند اگر حریم ها رعایت شود نامحرم جرات ندارد کاری انجام دهد. 💢همیشه می گفت: به حجاب احترام بگذارید که حفظ آرامش بهترین امر به معروف شماست 💢ابراهیم به مهمان و مهمان نوازی خیلی اهمیت می داد. 💢بهترین ها را برای مهمان آماده می کرد اما شدیدا مخالف تجمل گرایی بود. 💢می گفت: اگر می خواهیم کنار هم راحت باشیم باید تجمل گرایی را کنار بگذاریم. نباید خودمان را برای مهمان اذیت کنیم. باید رفت آمدها و صله رحم را مطابق دستورات دین و بدون تجمل انجام دهیم تا رابطه خانواده ها همیشه بر قرار باشد. 💢همیشه در کار خیر پیش قدم بود. دوست داشت از صبح تا شب مشغول کار برای رضای خدا باشد. 💢دفتر چه ای داشت که برنامه و کارها یش را داخل آن می نوشت. 💢روزی که خیلی کار برای رضای خدا انجام می داد بیشتر از روزهای قبل خوشحال بود. 💢 یادم هست یکبار به من گفت: امروز بهترین روز من است چون خدا توفیق داد و توانستم گره از کار چندین بنده خدا باز کنم. 💢به هیچ یک از تعلقات دنیا دل خوش نمی کرد. هیچ چیزی او را راضی نمی کرد مگر دل یک انسان را به خاطر رضای خدا خوشحال کند. 💢لباس نو نمی پوشید می گفت: هر زمان تمام مردم توان پوشیدن لباس نو و زیبا داشتند من هم می پوشم. 💢این ویژگی ها را حتی قبل از انقلاب داشت. 💢در ایام انقلاب کارهایی می کرد که نفس خودش را بشکند‌. 👇👇👇
👇👇👇 💢مثلا در روزگاری که مردم به خاطر اعتصابات نفت نداشتند مرتب دبه های بزرگ نفت را در دست داشت و به سراغ خانه های مردم می رفت. 💢حتی یک بار دیدم ابراهیم گاری بزرگ در دست گرفته که داخلش دبه های نفت چیده شده بود. گاری را در کوچه و خیابان هول می داد تا به مردم نفت برساند. 💢در ایام انقلاب خیلی نگرانش بودیم. آخر وقت به خانه می آمد. 💢با صدای رسایی که داشت همراه همراه با دوستانش بر روی بام الله اکبر می گفتند. 💢صدای تیر اندازی هر لحظه به آنها نزدیک تر می شد و ما نگران بودیم. 💢یک شب دیر کرد. حکومت نظامی بود. یکباره محکم درب خانه را کوبید. 💢تا در را باز کردیم ابراهیم پرید داخل خانه! 💢همزمان یک گلوله به سمت او شلیک شد. 💢ابراهیم با آرامشی که همیشه داشت گفت: سرباز خوب نشونه گرفت اما تیرش به خطا رفت! 💢یکی از آرزوهای قلبی اش این بود که روزی در جمهوری اسلامی، موقع اذان که شد تمام مردم دست از کار بکشند و اذان بگویند و به سوی نماز و صحبت با خدا بروند. 💢خودش همیشه برای نماز به مسجد می رفت اگر هم شرایط مسجد رفتن نبود در منزل نماز جماعت برپا می کرد. 💢 یک شانه کوچک در جیب داشت در موقع نماز موها و محاسنش را به زیبایی مرتب می کرد و آماده گفتگو با پروردگار می شد. 💢حتما شنیده اید که ابراهیم در عملیات نفوذی یک عراقی را که اسیر و زخمی شده بود روی کول خود قرار داد و تا نیروهای ایرانی آورد. 💢وقتی او را تحویل نیرو ها می دهد دل درد شدیدی می گیرد. 💢آپاندیس او را در بیمارستان عمل می کنند. 💢دکتر به او می گوید: چرا این کار را کردی؟ تو نباید در مسیر طولانی در کوهستان چنین کاری می کردی. 💢او هم گفت: احتیاج بود کسی نمی توانست او را به عقب بیاورد. 💢مجروح بود ما هم از این ماجرا بی خبر بودیم. 💢بعد از مدت ها که ابراهیم به تهران برگشت متوجه شدم که در وسایلش چند عکس مربوط به بیمارستان هست. 💢وقتی علت را از او سوال کردم مجبور شد که این ماجرا را توضیح دهد. 💢اما آخرین باری که در تهران در محضرش بودیم حال و هوایش کاملا تغییر کرده بود. 💢برخی روزها از غذا خوردن پرهیز می کرد. 💢 وقتی با اعتراض ما مواجه می شد می گفت: باید این بدن را آماده کنم! 💢در شب های سرد زمستان بدون بالش و زیر انداز می خوابید. 💢می گفت: این بدن را باید آماده کنم باید عادت کند که روزگار طولانی در خاک بماند. 💢آخرین خداحافظی او را کاملا به یاد دارم. هیچ وقت این گونه نبود. حال وهوایی داشت برای خودش. 💢قبل از عملیات والفجر مقدماتی با موتور آمد منزل و گفت: دارم می روم دعا کن که بر نگردم.! 💢نگرانی من را دید ادامه داد هنوز این جماعت یک دست نشده اند. نمی دانم چرا اینگونه اند؟ من از این دنیا هیچ چیز نمی خواهم حتی یک وجب از خاکش. 💢دوست دارم انتقام سیلی حضرت زهرا سلام الله علیها را بگیرم. دوست دارم اگر لایق شدم و در امتحانات خدا نمره قبولی گرفتم بدنم در راه خدا قطعه قطعه شود و روحم در جوار خانم حضرت زهرا(س) آرام گیرد. 🗣خواهر شهید
💔 انتظار تمام شد... انتظار کشنده ای که سه روز تمام به جانمان افتاده بود. باید می رفتم و دخترم را می دیدم. جنازه دخترم را به سردخانه پزشکی قانونی برده بودند. ما باید برای شناسایی به آنجا می رفتیم... ...دخترم آنجا بود؛ با همان لباس قدیمی اش، با روسری سورمه ای و چادر مشکی اش. منافقین او را با کرده بودند. با چادر، چهارتا گره دور گردنش بسته بودند 😱😱😭😭 ... جعفر دست های زینب را گرفت و ناخن هاى کبودش را بوسید. زیر ناخن هایش همه سیاه شده بود. 😭😭 دو دکتر آنجا ایستاده بودند. از یکی از دکترها که سن و سالش بیشتر بود، پرسیدم : " دخترم خیلی زجر کشیده؟" او جواب داد: "بخاطر جثه ضعیفش، با همان گره اول خفه شده و به شهادت رسیده است. مطمئن باشید که به جز خفگی همان لحظات اول، هیچ بلایی سر دختر شما نیامده است. " ...منافقین، زینب را با خفه کرده بودند که عملا نفرت خودشان را از نشان بدهند... 😠 ما دختران همه زینب کمایی هستیم زینب جان! زینب وار راهت را ادامه می دهیم ✌️✊ 🌷 📚 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
♦️روزگار به من آموخت که چیزی را، بدست نخواهم آورد مگر اینکه چیز دیگری را از دست بدهم . گاهی برای بدست آوردن باید بهای گزافی بپردازیم. هیچگاه نمی شود همه چیز را با هم داشت. دنیا معامله گر سرسختی است تا نگیرد نمی دهد." 🔹گاهی باید گذشت از برخی گرفتن ها چون ممکن است به بهای از دست دادن قیمتی ترین ها بینجامد. 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
✅شهدا گوشه چشمی هم به ما کنید😔 🔸فقط شهدا را که تفحص نمی کنند! گاهی باید آدم های زنده(مرده) را هم تفحص کرد و پیدا کرد!! 🔺خودشان را... 🔻دل شان را... 🔺عقل شان را... . 🔹گاهی در این راه پر پیچ و خم! 🔻مردانگی ، غیرت ، دین ، عزت ، شرف ، تقوا... را گم می کنیم... . 🔸نمی گوییم نداریم! داریم! اما گم می کنیم... . 🔹باید گشت و پیدا کرد... نگردیم، وِل معطل هستیم! باید بگردیم و در این رمل زار دنیا! که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگه وجودمان را زیر رمل های دنیا گم کند، خودمان را پیدا کنیم... 🔸ببینیم کجای قصه ایم... کجای سپاه مهدی عج هستیم... کجا به درد آقا خوردیم... کجا مثل آقا عمل کردیم... . 🔹کجا مثل شهید دستواره؛ اینقدر کار کردیم تا از خستگی خوابمان نبرد بلکه بیهوش بشیم! . 🔸کجا مثل شهید ابراهیم هادی برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده کردیم... . . ☑️سخن آخر! به قول بچه های تفحص؛ نقطه صفر صفر و گرا دست مادرمان زهرا سلام الله علیها ست... 🔹همون مادری که وقتی شهید برونسی؛ راه را در عملیات گم کرد! وقتی توسل به مادرش حضرت زهرا کرد! حضرت گفت بیست و پنج  تا به راست چهل تا به چپ!! رفتند و مسیر را پیدا کردند... پس گرا و نقطه صفر صفر! دست مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیهاست. 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💫امشب که شب مبعث احمد باشد 🌼 مشمول همه عطای سرمد باشد ✨یارب چه شود طلوع صبح فردا 🌻 صـبـح فـرج آل مـحـمـد باشـد 🌸 عید بزرگ مبعث، آغاز راه رستگارى و طلوع تابنده مهر هدایت و عدالت، بر شما مبارک باد 🌸 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
به تو ای حضرتِ صبح،صاحبِ لبخند، «به تکرار و با عشق سلام...» به نام خدای همه 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
حبه نور ✨ [ وَلَٰكِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ ] خـــــدا دلــش می‌خــواسـت مـردم عـاقبت به خیـر شـونـد پـس تــو را انتـخـاب کــرد. احزاب آیه 40 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
قَلبي يُسَلِم عَلَيك.. قلبم به تو سلام می‌رساند.. اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi