eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.4هزار عکس
32.8هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
👇👇👇 💢بعد با صدای آرامی ادامه داد: انگار نه انگار کسی به نام بوده نمی خوام کسی از من حرفی بزنه هیچی.. 💢یه وجب از خاک زمین رو نمی خوام اشغال کنم. نمی خوام برا من مراسم بگیرند از من حرفی بزنند.. 💢دلم از این نوع صحبت کردن ابراهیم گرفت اما چیزی نگفتم. 💢ابراهیم این ها را گفت و رفت. 💢این اتفاق به صورت واقعی رخ داد. 💢بیست و پنج سال هیچ حرفی از ابراهیم نبود نه مراسم خاصی نه مزاری. 💢اما وقتی خدا بخواهد به کسی عزت دهد و او را بزرگ کند دیگران نمی توانند مانع شوند. 💢سال ۱۳۹۴ در تماس هایی که با گروه شهید هادی گرفته شد در سراسر کشور بیش از بیست مراسم سالگرد و یادواره برای آقا ابراهیم برگزار شد. 💢در یک مورد شخصی از شهرهای استان یزد تماس گرفت و گفت: من برای این شهید نذر کردم و مراسم سالگرد برای او برگزار کردیم سخنران و مداح.. بسیار عالی بود هزار نفر را شام دادیم. خدا می داند که چه برکاتی از این جلسه کسب کردیم.. 💢اما وقتی ابراهیم برای آخرین بار به جبهه رسید قرار بود عملیات والفجر مقدماتی آغاز شود البته با سر وصدای بسیار! 💢آخرین جلسه هماهنگی فرماندهان در دهلاویه بر قرار شد. 💢هر فرمانده همراه با یکی از نیروهای بسیجی لشکر خود راهی محل جلسه گردید. 💢حاج همت نیز که به ارادت داشت به حاج حسین الله کرم پیغام داد که حتما را همراه بیاور تا بعد از جلسه، دعای توسل را با همان سوز همیشگی بخواند. 💢جلسه بر قرار شد. بسیجی ها که بیشتر به عنوان راننده همراه فرماندهان به دهلاویه آمده بودند در بیرون از جلسه حضور داشتند. 💢ساعتی بعد شام آوردند. ظرف های نان و کباب وارد محل جلسه شد. 💢بعد هم نان و سیب زمینی برای بسیجی ها آوردند!! 💢بعد از شام، قرار بود ابراهیم وارد محل جلسه شود و دعای توسل را شروع کند. 💢اما همزمان با پذیرایی از فرماندهان صدای دعای توسل از بیرون محل جلسه شنیده شد! 💢ابراهیم همراه بسیجی ها دعا را شروع کرد. 💢بعد از شام هر چه به ابراهیم گفتند: که بیا و برای فرماندهان دعای توسل بخوان قبول نکرد. 💢او با ناراحتی می گفت: من دعای خودم را خواندم. 💢جلسه به پایان رسید و همه آماده بازگشت به محل قرار گاه و لشکرها شدند. 💢حاج حسین می گفت: وقتی سوار ماشین شدیم حرکت کردیم، یک بسته را به ابراهیم دادم و گفتم: برایت نان و کباب آوردم. 💢ابراهیم همینطور که پشت فرمان نشسته بود نان و کباب را از من گرفت و با دست دیگر از شیشه ماشین به بیرون پرت کرد.! 💢بعد هم گفت: من با بسیجی ها نان و سیب زمینی خوردم بگذار این غذا را حیوانات بیابان بخورند ! 💢چیزی نگفتم. 💢ابراهیم چند لحظه بعد گفت: تمام ما بسیجی هستیم وای به روزی که غذای بسیجی و فرمانده تفاوت داشته باشد، آن موقع کار مشکل می شود. 💢روز بعد آخرین هماهنگی نیروها انجام شد و حرکت گردان های لشکر حضرت رسول "صلی الله علیه وآله وسلم" به سمت پاسگاه های جنوبی فکه آغاز گردید. 🗣مرتضی پارسائیان
💔 ‏امير نوري: اگر خمير كاغذم تحريم كنند همين كاغذم ديگه نيست. شهيد تهراني مقدم: فقط انسان هاي ضعيف به اندازه امكاناتشان كار ميكنند. ‎ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
ماه رجب داره تموم میشه انشاءالله ما هم در قیامت در صف رجبیون قرار بگیریم رزق شب قدرمون رو تو این روزا میدن ، از حالا داریم سرنوشت شب قدرمون رو تعیین میکنیم... خدا کلید قفل همه سختیها و مشکلات وبیماری ها رو داده دست خودمون ، فقط کافیه بخواهیم..... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 💞 إلَهِي! كَسْرِي لاَ يَجْبُرُهُ إلاَّ لُطْفُكَ وَ حَنَانُكَ وَ فَقْرِي لاَ يُغْنِيهِ إلاَّ عَطْفُكَ وَ إِحْسَانُكَ خدايا ! شكستگی ام را جز لطف و محبتت جبران نكند، و تهيدستی ام را بےنيازی نرساند جز مهر و احسانت... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
آیینه ی روزگار لبخند خداست آرامش سبزه زار لبخند خداست از عطر نگاه باغها دانستم نام دگر بهار لبخند خداست ....؟ به نام خدای همه 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
حبه نور✨ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ از حرف مردم و قضاوت‌شون می‌ترسی؟ نترس! چیزی که باید نگرانش باشی قضاوت خدا در مورد خودته... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
می‌رسد آن روز که از شوق نگاهت به سر و پای دَوم من منتظرم ... 🍃 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
بهار سخاوتمند است دامنی از گل به زمین می بخشد بیاییم کمی پای درس بهار بنشینیم سلام صبح زیبای بهاریتون بخیر🌸 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
تازه مےخواسٺ دلم سرخوش مبعث گردد خبر آمد ڪہ راهے شد مےرود دامن ڪشان یڪ ڪاروان سوے بلا بر نخواهد گشٺ از این دلدادگان جز اندڪے 🥀🥀
💔 🔴 طراحی زیبا از طلبه جهادگر که در بیمارستان فرقانی مشغول خدمت به بیماران کورونایی بود که همسر و فرزند دوقلوی خود را از دست داد ولی دست از خدمت نکشید. 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 حکایت زندگانی شهید مدافع حرم حسین معز غلامی را از آنجا شروع میکنم که؛ ۱۵ساله بود، جانباز فتنه شوم و منحوس سال۱۳۸۸شد. برای شهادت هیچ کم نداشت. روضه خوان حضرت ارباب بود و مگر میتوانست حرم را در محاصره داعشی های یزیدی صفت ببیند؟ دیگر وقت رفتن، رسیده بود؛ عازم سوریه شد. حسین شهید ِدهه هفتادی ما، سه روز قبل از شهادتش مجروح شده بود، اما عشق به دفاع از حرم بی بی و عطش شهادت، او را از رزم در میدانی که حق و باطل آن بذای جهانیان روشن و واضح بود؛باز دارد. شهادت، آنجا برایش حتمی شد که در حَماء سوریه، برای آزادسازی خانطومانِ کربلایی، میجنگیدند؛ از ناحیه کتف مجروح شد، همان قسمتی که افتخار جانبازی در سال هشتادو هشت، قبلا نصیبش شده بود... همان جا بود که تیر ها به قصد چشم حسین، شلیک میشد. در دفاع از حرم عمه جان؛عباسگونه جنگیده بود و حال اجر جهادش؛شهادتی بود که عطر روضه علقمه را میداد. گلوله هایی که چهره نورانی او را هدف داشت،توان حرکت را از پایش گرفته بود.وقتی به زمین خورد ناخودآگاه ؛ یادِ کوچه و مغیره......افتادم. به زمین که افتاد؛ دندان هایش شکست ،باز هم گریزی به روضه بزم شراب و چوب خیزران زدیم آنگاه در پایان زندگی زمینی اش و آغاز حیات ابدی اش،خداوند بلند مرتبه اینگونه خریدارش شد: وَفَدَیْنــاهُ بـِذِبحٍ عـــَظیـِم و او را به قربانی بزرگی باز خریدیم /سوره مبارکه صافات آیه ۱۰۷ به قلم 🖋 sh.g 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 مردان بےادعا از گرفتن عکس و فیلم گریزان بودند! پس از تشڪیل واحد تبلیغات و روابط عمومی در یگان های رزمی سپاه، خصوصاً از اواسط جنگ به بعد، عکاس های هر واحد میان رزمنده ها به ثبت چهره مجاهدان مےپرداختند. عکس بالا توسط یکی از نیروهای واحد تبلیغات و روابط عمومی لشگر۱۰ سیدالشهدا گرفته شده است عکاس سعی کرده عکسی از یک بسیجی بگیرد که او مانع شده اما... عکاس شاتر دوربین را زودتر فشار داده و این عکس، ثبت شده... آری! در پیش گرفتنِ رویه گمنامی و اخلاص، در اکثر رزمنده ها به چشم مےخورد.... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi