eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.4هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
28.5هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
#ج: جریان دوست مثل رود در جریان است. جاری است و زلال؛ و حس و حال زندگی را در رگ های تو می دواند. و تو سال هاست که مثل رود در اعماق وجودم در جریان هستی و به سمت قلبم سرازیر. بودنت را سپاس... 🔆 متَى نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مَائِكَ فَقَدْ طَالَ الصَّدَى ✨کی می شود ما تشنگان جرعه وصالت، از چشمه آب زلال تو سیراب گردیم که این عطشمان طولانی گشته است. 🌺 3 روز مانده تا میلاد امام زمان علیه السلام😍
هدایت شده از عطر یاس
💔 یادش بخیر آن روزها تربت شفا بود...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 خمس فرزند مادر شهید ولی الله، ۵ فرزند پسر داشت. در زمان جنگ تحمیلی هم زمان سه فرزند ایشان در جبهه بودند. شهید به ایشان می گفت مادر باید خمس پسرانت را بپردازی و با شهادت ایشان آن خمس پرداخت شد. 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت پنجاه و چهارم رضا🌺 💢ماجرای ما از پانزده سال قبل آغاز شد که بار دار ب
قسمت پنجاه و پنجم تاخدا🌺 💢متولد سال ۱۳۵۹ هستم ولی الان حدود ۴ سال است متولد شدم! 💢من از آن دسته زنانی بودم که معنویات، جایگاهی در زندگی من نداشت. همیشه دنبال چیزی بیرون از خود می گشتم تا آرامش بیابم. 💢وضع مالی خوبی داشتیم. هرچه می خواستیم فراهم بود من تو محیط ورزش توی محیط کار، توی دوست و رفیق، هر جا که بگویید رفتم و دنبال آرامش واقعی بودم، اما.. 💢من پله های ترقی را در ورزش، حتی تا تیم ملی سپری کردم اما باز هم به آرامش نرسیدم. 💢نگاهم به خانم محجبه بسیار بد بود. وقتی پشت فرمان بودم و می دیدم که یک زن چادری پشت ماشین نشسته به کنایه می گفتم: یا چادرت را حفظ کن یا رانندگی کن. 💢هیچ دلیلی برای استفاده از چادر نمی دیدم. چادر را مخالف آزادی و پیشرفت زنان می دانستم. 💢دختر من در مقطع دبیرستان درس می خواند دقیقا اخلاق و رفتار من را داشت. 💢آن ایام تنها کار خوبی که انجام می دادم حضور در کهریزک و کمک به نیاز مندان در آنجا بود. 💢یکبار با خودم حساب کردم که من هفته ای یکبار به کهریزک می روم و چند سال است این کار را انجام می دهم پس چقدر ثواب انجام انجام دادم.. 💢تا اینکه یکبار رفتم پیش یکی از دوستانم که فال حافظ می گرفت نیت کردم که نظر خدا در مورد من چیست؟ 💢دوستم وقتی فال گرفت به من گفت: برای خدا حساب کتاب می کنی؟ می خواهی خدا تو را رسوا کند و بگوید چه کار هایی کردی؟ 💢فهمیدم که منظور این فال چیست. تا آن روز خیلی برای خدا کلاس گذاشته بودم. وقتی این حرف را زد حسابی بغض کردم و گریه کردم. باور کنید آمدم خانه و سه روز تمام گریه کردم. 💢دوباره به همان دوست قبلی مراجعه کردم. او بلافاصله به من گفت: بیا به سراغ معنویات. گذشته خودت را عوض کن. 💢کمی فکر کردم با خودم گفتم نمی توانم. من برای خودم یک زندگی خاص ایجاد کرده ام که با معنویات سازگار نیست. 💢من هر صبح که از خواب بیدار می شوم ابتدا آرایش می کنم و هر روز یک مدل برای خودم درست می کنم. اما چند روز فکر کردم تصمیم گرفتم نماز را حداقل شروع کنم. گفتم برای قدم اول به نماز و روزه اهمیت می دهم ولی حجاب را نه. 💢بعد مدتی مانتو بلند و گشاد خریدم. سعی کردم موهایم از روسری بیرون نباشد این کارها نسبتا راحت بود، اما حذف کردن آرایش برای من امکان نداشت. 💢با خودم گفتم حالا که آمدم باید بیایم وقتی فکر کردم، دیدم که این مدل زندگی خیلی عاشقانه تر است چون خدا محو زندگی من شده. 💢آرایش را کم کم حذف کردم. این مراحل مدتی طول کشید. 💢مشکل بعدی من اختلاط با نامحرم بود. ما در تمام مهمانی ها به نامحرم دست می دادیم. از خدا خواستم که این مشکل من را هم حل کند و با یاری خدا پله پله جلو رفتم. 💢سال بعد تصمیم گرفتم چادری شوم. شاید سخت بود اما باید شروع می کردم. 💢یک روز وقتی پسرم را به باشگاه رساندم. با دوستم به مغازه رفتیم و چادر خریدیم از همان مغازه چادر سرم کردم و تا کنون از آن جدا نشدم. 💢نمی دانید چه حالت زیبا و آرامش بخشی است. بعضی وقت ها با خودم می گفتم تو چقدر چادری ها را مسخره کردی، حالا.. 💢من بعد مدتی در بسیج خواهران محل ثبت نام کردم. مسیر زندگی من کاملا عوض شده بود. 👇👇👇
👇👇👇 💢اما دخترم.. او را خودم تربیت کردم. به همان روشی که قبلا زندگی می کردم. حالا هم او از شیوه جدید زندگی من فاصله می گرفت. اصلا کارهای من را قبول نداشت. 💢من هم وقتی دیدم نمی توانم او را تغییر دهم به او گفتم: تو باید عاشق شوی تا تغییر کنی. به تو اجبار نمی کنم اما می دانم روزی عاشق خدا خواهی شد و تو هم اینگونه می شوی. 💢دخترم می خندید و میگفت: عمراً. 💢حتی وقتی برای دیدن من به پایگاه بسیج می آمد عمداً موهایش را بیرون می ریخت و با آرایش تند می آمد. 💢مدتی بعد از طرف دبیرستان دخترم اعلام شد که می خواهیم دانش آموزان را به اردوی راهیان نور ببریم. 💢دخترم به خاطر دوستانش و به نیت خوش گذرانی اجازه گرفت و به اردوی راهیان نور رفت. 💢وقتی می خواست به اردو برود گفتم: انشاءالله وقتی برگشتی نمازت را شروع می کنی. 💢اما دخترم دوباره خندید و گفت: اصلاً. 💢دخترم در راهیان نور هر شب با من تماس می گرفت و می گفت: به ما می گویند شهدا شما را به اینجا دعوت کرده اند و.. بعد می خندید و مسخره می کرد و می گفت: من این حرف ها را قبول ندارم. 💢اما روز به روز احساس می کردم شرایط معنوی مناطق عملیاتی کم کم روی او اثر گذاشته. 💢در همان ایام یک روز برای جلسه به مسجد رفتم. آن روز نمیدانم چرا حالت هیجانی عجیبی داشتم! چند بار جایم را در مسجد عوض کردم. بار آخر دیدم کنار من یک کاغذ افتاده. کاغذ را برداشتم و خواندم. زندگی نامه یک شهید بود. احساس کردم خدا می خواهد با این شهید آشنا شوم. آن را خواندم بسیار لذت بردم. 💢بعد هم کاغذ را برداشتم و از مسئول بسیج مسجد اجازه گرفتم و با خودم بردم. 💢آن برگه زندگی مختصری از شهید ورزشکار و با اخلاص به نام بود. 💢آن روز با تصویر شهید صحبت کردم سفارش دخترم را نمودم. گفتم: یقین دارم شما میتوانید فرزندم را جذب معنویات نمایید. 💢همان شب دوباره دخترم تماس گرفت. گفت: مامان راوی کاروان ما همیشه از خاطرات یک شهید برای ما تعریف می کند که مطالبش بسیار زیباست. شهیدی به نام . اجازه می دی کتاب خاطرات این شهید رو بخرم؟ 💢یاد برگه ای که امروز به دستم رسید افتادم و هیجان زده گفتم:حتما بخر. 💢یقین کردم دیگر تمام شد. از اتفاقات آن روز مطمئن شدم که ابراهیم، هادی فرزند من خواهد شد. به نقل از دختر 👇👇👇 💢توی راهیان نور فضای خیلی عجیبی بود. آنجا همه اش بیابان بود اما نمی دانید چه حالت عجیبی داشت. 💢من مقداری از خاک آنجا را با خودم آوردم. اما مهم ترین اتفاق این سفر آشنا شدن من با ابراهیم بود. کتاب سلام بر ابراهیم خیلی روی من اثر داشت. من خیلی کتاب خواندم، اما این کتاب عجیب بود. 💢وقتی برگشتم کتاب را خواندم و حسابی روی من تاثیر گذاشت. تصمیم گرفتم نماز بخوانم. اما برای لجبازی با مادرم کمی به تاخیر انداختم. اما به هر حال مخفیانه اهل نماز شدم و بعد هم آهسته آهسته علنی شد. 💢من ورزشکار بودم والیبال بازی می کردم. ابراهیم هم وررشکار بود. قهرمان کشتی و والیبال. 💢همیشه با او صحبت می کنم. وقتی برای مسابقات یا امتحانات می روم، از او می خواهم مرا کمک کند. 💢برای ابراهیم نذر می کنم. برایش نماز می خوانم و همواره دست عنایت خدا را در مشکلات خود می بینم. 💢مدتی بعد چادر وارد زندگیم شد.. دیگر مثل مادرم شدم. 💢رفقایم خیلی در مورد تغییرات من سوال می کنند. من می گویم: من همه راه ها را رفته ام. پول و همه چی در اختیارم بود. همه گونه تفریحی داشتم. اما راه خدا خیلی لذت دارد فقط عشق می خواهد. 💢چادر آداب دارد. آدابش را که شناختی عاشقش می شوی. ابتدا فکر می کردم سخت است، اما یک ماه که حجاب را حفظ کردم، دیگر نتوانستم از چادر جدا شوم. 💢چادر مثل یک قلعه است که از زن حفاظت می کند. زندگی من کاملا تغییر کرد من اکنون لذت بسیار بیشتری از زندگی می برم. 🗣خانم خرمی (خلاصه شده از برنامه لاک جیغ تا خدا) 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
عفت مختص زنان فقط نیست.......‌..!! 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
خدای من تو زیباترین ﺣﻀﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﯽ ﻭ ﻣﻦ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺁﺑﯽ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻫﺎﯼ ﺑﯿﺸﻤﺎﺭﺕ ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭتمندانه ات خدایا ما را از آغوش امن خودجدا مکن. "آمیـن"🙏 به نام خدای همه 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حبه نور ✨ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ مَن يَضِلُّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ... خدا بهتر از شما می‌دونه کی گمراهه و کی اهل هدایت!!!! 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
چشمانی دارم پر از حسرت دیدنت... اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
برایت یک بغل مریم که مستش میشوی هردم برایت سفره ای ساده حلال و پاک و آماده برایت یک غزل احساس دوبیتی های عطریاس برایت هر چه خوبی هست صمیمانه دعا کردم... سلااااام روزتون باطراوت🌸 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌸شیشه عطر بهار 🍃لب دیوار شکست 🌸و هوا پر شده از بوی خدا 🍃و من اینگونه دعایت کردم ... 🌸که خدا در همه جا 🍃باز کنارت باشد ... سلام 🌸روزتون پر از خیر و برکت 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi