روضه شب چهارم.mp3
49.83M
•روضه حاج محمود کریمی
•شب چهارم محرم 🏴
#هیئتمجازی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
خدایا ما عازمان آغوش مهربان توایم، دریاب ما را!
به نام خدای همه🌱
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#یک حبه نور ✨
{ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا }
که از بچگی با حسین آشنام کردن...
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🏴
مُهر نماز مَلَک، خاک بیابان توست.
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْن
و َعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
ایام تسلیت 🏴
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
ای آفتابِ حُسن برونآ دمی ز ابر
کآن چهرہی مشعشع تابانم آرزوست
مولانا
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
صبحتون قشـنـگـ،
عمــــرتون بـلنـد
لبتون خندون
روزگارتون پـرمـهر،
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🏴 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ (اَبَداً) ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
#ما_ملت_امام_حسينيم
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
هرکه به حسین دل میسپارد، پیداست که دلی برای سپردن دارد...
هرکه برای حسین اشک میریزد، پیداست که چشمی برای گریستن و اشکی برای ریختن دارد....
هرکه در مصیبت حسین دلش میشکند و اشکش جاری میشود، پیداست که اهل #محبت است.
و هرکه اهل محبت است،
👈 مجذوب حسین می شود،
👈دیر یا زود،
👈خودآگاه و ناخودآگاه....
و هرکه مجذوب حسین شود، از جنس حسین می شود، متصف به صفات حسین میشود؛ متخلّق به اخلاق حسین می شود.
و در دنیا هرکه از جنس حسین باشد،
هرکه مجذوب حسین بشود،
هرکه با حسین پیوند بخورد،
هرکه حسینی شود، در جهان آخرت نیز حسین، سراغش را می گیرد، پیدایش میکند و رفاقت و شفاعت و همدمی اش را بااو ادامه می دهد.
ومگر ممکن است که کسی حسینی باشد و بهشتی نباشد؟
✍#سیدمهدی_شجاعی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
«اَللّهماِنّیاَعوذبِکَمِنعَینًلاتَدمَع»
خدایا به تو پناه میبرم
از چشمان آلودهای که برای
حسین(ع) اشک نریزند...!🥀
میدونی یعنی چی؟!
یعنی وقتی حتی
با سنگینترین روضه هم
اشکت در نیومد برو جلویِ
آینه از خودت بپرس؛
چیکار کردی با خُودت..؟!💔
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💎 خوش بحال کسانی که
هم زنجیر میزنند !!
و هم زنجیری از پای گرفتاری باز میکنند...
💎 هم سینه میزنند !!
و هم سینه ی دردمندی را از غم و آه نجات میدهند...
💎هم اشک میریزند !!
و هم اشک از چهره ی انسانی پاک میکنند...
💎 هم سفره می اندازند !!
هم نان از سفره کسی نمیبرند...
💯 آنوقت با افتخار میگویند :
" یاحسین "
#محرم
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
تصویر قشنگی است
که در صحنه ی محشر
ما دور حسینیم و
بهشت است، که مات است ...
#یا_حسین
#بهشتمنتماشایحسیناست
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
یڪے
از دنیا دل ڪند و
رفت زیارت حرم...
رو سنگ مزارش نوشتن
#شهید_مدافع_حرم...
یڪے مثل من
اسیرِ
دنیاست
باید بشہ سهمش
فقط
دیدن عڪسای شهدای مدافع حرم💔
روزتون_شہدایے 🕊✨
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
آمده بود که تورا با سپاه و تیر بگیرد،
تو با نگاهی، تمام سپاهش را گرفتی...
جوری به آغوشش کشیدی که یادش رفت که بود...
میخواستی بگویی که با یک نگاه میتوانی سرنوشتم را زیر و رو کنی؟....
آری!
تو سالهاست که جهان را به نگاهت زیر و رو کردی حسین(ع) جان
سالهاست که جذبهی نگاه مهربانت، عالمی را شیدا کرده
▪️قسم به لحظهی پشیمانی حرّ!!
روزی برای لحظه به لحظههای عمری که بی تو گذشت، پشیمان خواهم شد
و تورا قسم به اسم رمزی که حرّ را به تو بازگرداند،
در آن لحظه، چنان به آغوشم بگیر که فراموش کنم که بودم.....
#امیری_حسین_و_نعم_الامیر
#حر
#حر_بن_یزید_ریاحی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
آب زمزم هم دوای
قلب زار ما نشد
چای بعد از روضه های تو
مگر کاری کند...
#یاحسین
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
مے گویند:گریه نکن! برو امام حسین(ع)را بفهم...!
برخے تا مے بینند شما براے امام حسین (ع) گریه میکنید،مے گویند: نمیخواهد گریه کنے؛برو امام حسین را بفهم،اینها احساسات است،میگذرد.
ما همین قدر که امام حسین(ع) را فهمیده ایم، داریم برایش گریه میکنیم
اگر بیشتر بفهمیم که خون گریه میکنیم.
#استادعلیرضاپناهیان
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
عاقبت به خیری
یعنی انتهای زندگی شاهرخ!
یعنی شهید ضرغام ...
روز چهارم محرم به رسم
قدیمی ها از حُر میخوانند
یادی کنیم از حر انقلاب
#حر_انقلاب
#شهید_شاهرخ_ضرغام🌷
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_46 چشمانم را بستم. یک یکِ تصاویر از فیلتر خاطراتم گذشت. خودش بود.
#فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_47
اما حالا در ایران، در آن آموزشگاهی که یان معرفی کرد، در خانه ی ما، چه میکرد؟
پروین از کجا او را میشناخت؟
دوستِایرانی یان چه کسی بود؟
ترسیدم.. با تک تک سلولهایم ترس را لمس کردم. اینجا پر بود از سوالاتی که جز هم درد صدایم زد...
نمیدانم به لطف مسکنهای سنگینِ پرستار چند ساعت در کمایِ تزریقی فرو رفتم اما هرچه که بود درد و تهوع را به آن آشفتگیِ خوابنما ترجیح میدم. بیهوشی که جز تصویر دانیال و دستانِ خونیِ این جوان مسلمان، چیزی در آن نبود.
گوشهایم هوشیاریش را پس گرفته بود و چشمانم جز پرده ایی از نور نمیدید.
صدای مسن دکتر و آن جوانِ حسام نام را شنیدم از جایی درست کنارِ تخت (دکتر.. یعنی شرایطش خوب نیست؟) و پیرمردی که موج تارهای صوتی اش صاف و بی نقص حریم شنوایم را شکست (نه متاسفانه.. توده ها تمام سطح معده اش را پوشوندن، خودمم موندم چطور تا حالا درد رو تحمل کرده.. امید چندانی وجود نداره اما بازم خدا بزرگه. ما شیمی درمانی رو به درخواست شما شروع میکنیم. نمیخوام ناامیدتون کنم اما احتمال اینکه جواب بده خیلی کمه.)
شیمی درمانی مساوی بود با سرطان.
سرطان یعنی اوج ترسم از دنیا.
ریختن مو.. ناپدید شدنِابرو و مژه ها.. دردی که رِبِکا را از پای درآورد و من دیدم مچاله شدنش را روی تابوتِ منتظرِ بیمارستان.
و من لرزیدم.
کلیتی دستپاچه از حسام به چشمم میرسید. (دکتر تو رو خدا هر کاری از دستتون برمیاد انجام بدین. من قول دادم.)
قول؟؟ قول مرا به چه کسی داده بود این قصاب مسلمان.
لابد به سفارشِ دانیال چوبِ حراج زده بود به دخترانه هایم محض قربانی در راهِ خدایِ قصی القلبشان اما من هانیه، صوفی، یا هر زن دیگری نبودم.
من سارا بودم.. سارا
به محض هوشیاری درد به سلول سلول بدنم فشار می آوردم و توان را دریغ میکرد اما من باید با یان حرف میزدم.
مطمئنا او از همه چیز خبر داشت. همه چیزی که هیچ پازلی برای رسیدن به جوابش نداشتم.
پروین آمد. با اشاره دست به او فهماندم که موبایلم را میخواهم و او فردای آن روز برایم آورد.
درست در ساعتی از زندگی که درد امانم را بریده بود. هیچ وقت نمیداستم تا این حد از مرگ میترسم و بیچارگیم را وقتی فهمیدم که نه دانیالی بود برای محبت و نه دوستی برای دادن آرامش. حسِتهی بودن، بد طعم ترین حسِ دنیاست. باید به کجا پناه میبردم؟
من طالب دستی بودم که نجاتم دهد. از مرگ از ترس از درد؛ از حسامی داعش صفت که برایم نقشه داشت.
به ته دنیا رسیده بودم جایی که روبه رویم دیواری بی انتها تا عمق آسمان ایستادگی میکرد و پشت سرم، دیواری طویل که لحظه به لحظه برای کوبیدنم نزدیک میشد.
با یان تماس گرفتم. صدایم از قعر چاه بیرون میآمد و اون با نگرانی حالم پرسید. دوست داشتم سرش فریاد بزنم اما توانی نبود.
پرسیدم دوست ایرانی ات کیست و او بحث را عوض کرد. پرسیدم چه کسی زن پرستار را به خانه ام آورد و او باز بحث را عوض کرد.
پرسیدم چه نقشه ایی برایم کشیده و باز هم جوابی بیمعنا عایدم شد
گوشی را قطع کردم.. باید با عثمان حرف میزدم. شماره اش را گرفتم اما اثر داروی بیهوشی آنقدر زیاد بود که فقط الو الو گفتنهای بلند و محکمش در گوشم ماند. دنیا و خدایش چه خوابی برایم دیده بودند؟
روز بعد در اوج ناتوانی و بی حالیم، شیمی درمانی شروع شد. چیزی که تمام زندگیم را بارها و بارها مقابل چشمانم به صف کرد. شرایط انقدر بد بود که حتی توان نفس کشیدن را هم دریغ میکرد و کل هوشیاریم خلاصه میشد در گوشهایی که تنها میشنید و صدایی که هر شب کنارِ گوشم قرآن میخواند. صدایی از حنجره یِ حسام. حسامی که بی توجه به تنفرم از خدایش، کلامش را چنگ میکرد بر تخته سیاهِ روحم. او مدام قرآن میخواند و من حالم بدتر میشد. آنقدر بدتر که حس سبکی کردم. حسی از جنس نبودن. حسی از جنس ایستادن و تماشای فریادهای حسام و دست پاچگیِ دکتر و پرستاران برای برگرداندنم. حسی که لحظه به لحظه دهانم را تلختر میکرد.
مرگ هم شیرین نبود و دستی مرا به کالبدم هل داد.
پرستاران رفتند و حسام ماند با قرآنی در دست و صدایی پریشان کنار گوشم (سارا خانووم! مقاومت کن. به خاطر برادرتون. نه اون دانیالی که صوفی ازش حرف میزد)
روحم آتش گرفت و او قرآن خواند. آرام و آهنگین.
اینبار کلماتش چنگ نشد. سنگ نشد .. اینبار خنک شدم درست مثل کودکیم که برفهای آدم برفیم را در دهانم میگذاشتم و دندانم درد میگرفت از شیرینیِ سرما.
نمیدانم چقدر گذشت اما تنها خاطرات به یاد مانده از آن روزهایم آوای قرآن خواندنِ حسام بود و حس ملسِ آرامش.
بهوش آمدم. رنجورتر از همیشه اما حالا گوشهایم به کلماتی عربی عادت داشت که از بزرگترین دشمن زندگیم، یعنی خدا بود وصدایی که صاحبش جهنم زندگیم را شعله ورتر کرده بود..
و این یعنی عمقِ فاجعه ی زندگی...
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#تلنگرانه✨🍃
✍️گویند "حر بن يزيد رياحی" اولين کسی بود که آب را به روی امام بست و اولين کسی شد که خونش را برای او داد. "عمر سعد" هم اولين کسی بود که به امام نامه نوشت و دعوتش کرد برای آنکه رهبرشان شود و اولين کسی شد که تير را به سمت او پرتاب کرد!
چه کسی ميداند آخر کارش به کجا می رسد؟ دنيا دار ابتلاست...با هر امتحانی چهرهای از ما آشکار میشود، چهرهای که گاهی خودمان را شگفتزده می کند،چطور می شود در اين دنيا بر کسی خرده گرفت و خود را نديد؟
میگويند خداوند داستان ابليس را تعريف کرد تا بدانی که نمی شود به عبادتت، به تقربت، به جايگاهت اطمينان کنی.
خدا هيچ تعهدی برای آنکه تو همان که هستی بمانی، نداده است،شايد به همين دليل است که سفارش شده، وقتی حال خوبی داری و می خواهی دعا کنی، يادت نرود "عافيت" و "عاقبت به خيری ات" را بطلبی...
📚حاج اسماعیل دولابی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹وقتی که میخواهید به #روضه بروید، اگر سؤال کردند که کجا میروید، نگویید میرویم روضه،
❤️#بگویید_می_خواهیم_برویم_کربلا.
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
+ پروفایل ؟
- حسینی
+ بیو ؟
- حسینی
+ تم گوشی ؟
- حسینی
+ تیپ و قیافه ؟
- حسینی
+ دلت چی ؟ ........
[ و سکوت مرگباري فضا را در بر میگیرد]
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
صلوات خاصه امام رضا(ع)
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ
بارالها درود و رحمت فرست بر على بن موسى الرضا پسنديده پيشواى پارسا و منزه
وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ
و حجت تو بر هر كه روى زمين است و هر كه زير خاك بسيار راستگو و شهيد
صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ
درود و رحمتى فراوان و كامل و با بركت و متصل و پيوست و پياپى و دنبال هم همچون بهترين رحمتى كه بر يكى از اوليائت فرستادى.
؛🔹▪️🔹▪️🔹▪️🔹▪️🔹▪️🔹
السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا (ع)
🔹▪️🔹▪️🔹▪️🔹▪️🔹▪️🔹
اجرتون با خود آقا امام رضا (ع)
ان شاءالله به زودی رزق همگی مشهد الرضا
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در شب چهارم محرم، شب حضرت زینب(س) یادی کنیم از مدافع حرم حضرت زینب (س)، فرمانده شهید محمدحسین محمدخانی
.
.
و انگار این بشر به دنیا آمد تا دست خیلی ها را بگیرد بنشاند پای سفره امام حسین(ع)؛ از هم دانشگاهی های لات و عرق خورش گرفته تا مجاهد مسیحی سوری. انگار این بشر شهید شد تا باز دست از این کارهایش برندارد...
به روایت حجت الاسلام سید حسین آقامیری.
#حاج_عمار
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
♦️دیر زمانی نیست که دریافته ام ؛ وقتی از کسی کینه ای به دل می گیرم، درحقیقت برده ی او می شوم؛
او افکارم را تحت کنترل خود می گیرد؛
اشتهایم را ازبین می برد؛
آرامش ذهن و نیات خوبم را می رباید و لذت کار کردن را از من می گیرد؛
اعتقاداتم را ازبین می برد و مانع از استجابت دعاهایم می گردد؛
او آزادی فکرم را می گیرد و هر کجا که می روم برایم مزاحمت ایجاد می کند؛
هیچ راهی برای فرار از او ندارم!!!.
تازمانی که بیدارم، بامن است و وقتی که خوابیده ام، وارد رویاهایم می شود؛
وقتی مشغول رانندگی هستم یا وقتی در محل کار خود هستم، کنارم است؛
هرگز نمی توانم احساس شادی و راحتی کنم...
او حتی بر روی تُنِ صدایم نیز تاثیر می گذارد؛
او مجبورم می کند تا به خاطر سوء هاضمه، سَر دَرد و یا بی حالی دارو مصرف کنم؛
او لحظات شاد و فَرح بخش زندگی را از من
می دزدد؛
بنابراین دریافته ام
اگر نمی خواهم یک برده باشم، در دل نسبت به دیگران کینه و رنجشی نداشته باشم!
خود را در آیینه نگریستم
و دریافتم ارزش من بیش از یک فکر نا آرام است
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi