eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهید ابراهیم هادی
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_68 حسام ابرویی بالا انداخت و آب دهانی قورت داد (مامان به خدا امروز دکترم گفت
و ماند، آن فرشته سربه زیر... آن شب در هم آغوشیِ درد و آیاتِ وصل شده به حنجره ی حسام به خواب رفتم. با بلند شدنِ زمزمه ی اذان از جایی دور و بیرون از پنجره ی اتاقم، چشم به دوباره دیدن گشودم. آسمانِ صبح، هنوز هم تاریک بود.  و حسامی که با قرآنی در آغوش و سری تکیه زده به صندلی در اوج خواب زده گی، آرامشش را دست و دلبازانه، فخرفرشی میکرد. به صورتِ خفته در متانت اش خیره شدم. تمام شب را رویِ همان صندلی به خواب رفته بود؟ حالا بزرگ ترین تنفر زندگیم در لباس حسام، دلبری میکرد محض خجالت دادنم. اسلامی که یک عمر آن را کثیف و ترسو و وحشی شناختم، در کالبد این جوان لبخند میزد بر حماقت سارا.. زمزمه ی اذان صبح در گوشم، طلوعی جدید را متذکر میشد، طلوعی که دهن کجی میکرد کم شدنِ یک روزِ دیگر ازفرصتِ نفس کشیدن ، و چند در قدمی بودنم با مرگ را. و من چقدر ته دلم خالی میشد  وقتی که ترس مثل آبی یخ زده، سیل وار آوار میکرد ته مانده زندگیم را. آستین لباسش را به دست گرفتم و چند تکان کوچک به آن دادم. سراسیمه در جایش نشست. نگاهش کردم. این جوان مسلمان، چرا انقدر خوب بود؟ (نماز صبحه..) دستی به صورت کشید و نفسی راحت حواله ی دنیا کرد (الان خوبین؟) سوالش بی جواب ماند، سالهاست که مزه ی حال خوب را فراموش کردم (دیشب اینجا خوابیدین؟) قرآن را روی میز گذاشت (دیشب حالتون خیلی بد بود، نگرانتون شدیم.. منم اینجا انقدر قرآن خووندم، نفهمیدم کی خوابم برد. ممنون که بیدارم کردین. من برم واسه نماز. شما استراحت کنید، قبل ناهار میام بقیه داستانو براتون تعریف میکنم... البته اگه حالتون خوب بود..) دوست نداشتم فرصتهایِ مانده را از دست بدهم.. فرصتی برایِ خلاء. سری  تکان دادم (من خوبم.. همینجا نماز بخوونید، بعد هم ادامه ماجرا رو بگین.) بعد از کمی مکث، پیشنهادم را قبول کرد. بعد از وضو و پهن کردنِ سجاده به نماز ایستاد. طنین تلفظِ آیات، آنقدر زیبا بود که میل به لحظه ایی چشم پوشی نداشتم.  زمانی، نماز، احمقانه ترین واکنش فرد در برابر خدایی بود که نیستی اش را ملکه ی روحم کرده بودم و حالا حریصانه در آن، پیِ جرعه ایی رهایی، کنکاش میکردم. بعد از اتمام نماز، نشسته بر سجاده کتابی کوچک به دست گرفت و چیزی را زیر لب زمزمه کرد. با دست به سینه گیِ خاص و حالتی ارادتمندانه. انگار که در مقابلِ پادشاهی عظیم کرنش کرده باشد.  و من باز فقط نگاهش کردم. عبادتش عطرِ عبادتهایِ روزهایِ تازه مسلمانیِ دانیال را میداد. سر به زیر محجوب، رویِ صندلی اش نشست و حالم را جویا شد. اما من سوال داشتم (چی تو اون کتاب نوشته بود که اونجوری میخوندینش؟) در یک کلمه پاسخ داد (زیارت عاشورا..) اسمش را قبلا هم شنیده بودم. زیارتی مخصوصِ شیعیان. زیارتی که حتی نامش هم، پدرم را به رنگ لبو درمی آورد. نوبت به سوال دوم رسید (چرا به مهر سجده میکنی؟ یعنی شما یه تیکه خاک وگلِ خشک شده رو به خدایی قبول دارین؟)  با کف دست، محاسنش را مرتب کرد (ما "به " مهر سجده نمیکنیم، ما "روی" سجده میکنیم.) منظورش را متوجه نشدم (یعنی چی؟ مگه فرقی داره؟؟) لبخندِ مخصوصش نشست بر دلم (فرق داره.. اساسی هم فرق داره. وقتی "به " مهر سجده کنی، میشی بت پرست.. اما وقتی "روی" مهر سجده کنی اون هم برایِ خدا، میشی یکتا پرست. خاک، نشانه ی خاکساری و بی مقداریه. بنده ی خدا پنج وعده در شبانه روز پیشونی شو رویِ خاک میذاره تا در کمالِ خضوع به خدا سجود کنه و بگه خاک کجا؟ و پروردگار افلاک کجا..؟ ما "رویِ"  مهر "به"  خدایِ آفریننده ی خاک و افلاک سجده میکنیم.. در کمال خضوع و خاکساری..) تعبیری عجیب اما قانع کننده. هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم که تفاوت باش بین "به" و "روی"..  اسلامِ حسام همه چیزش اصولی بود.. حتی سجده کردنش بر خدا. اسلام و خدایِ این جوان، زیادی مَلَس و دوست داشتنی بودند و من دلم نرم میشد به حرفهایش.  بی مقدمه به صورتش خیره شدم (دلم چای شیرین میخواد با لقمه ی نون و پنیر) هر چند که لحنم بی حال و بی رمق بود اما لبخندش عمیقتر شد (چشم.. الان به اکبر میگم واستون بیاره.  دیشب شیفت بود.) ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
مولای غریبم ... خواستم از «دردم» بنویسم اما دلم می‌گوید دردِ شما، خودِ «من»ام ... خواستم از «بی‌کسی‌»ام بنویسم اما دلم می‌گوید تنهاتر از شما در عالم نیست ... خواستم بنویسم «دلم از روزگار گرفته» اما دلم می‌گوید خودم در خون به دل کردنِ شما کم نگذاشته‌ام ... به راستی که وسعت مظلومیت شما قابل نوشتن نیست ... ▪️تعجیل در ظهور صلوات ▫️اللهم عجل لولیک الفرج 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
13.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 وقتی مداح معروف تهران شهید شد... 🔹آشنایی با برخی خصوصیات اخلاقی این مداح معروف که باعث جذب جوانان به هیأت شده بود. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 کربلا؛ آغوش بگشا، حزب الله به سوی تو می‌آید. جلوه‌های شگفت‌آور حضور امت، همه حکایت از این دارد که آنان حضور تاریخی خود را می‌شناسند و سرّ آنچه عاشورا را جاودانه ساخته است دریافته‌اند. (ع)سِر‌ّالاسرار‌شهداست. فاین تذ‌هبون؟! اگر صراط مستقیم می‌جویی بیا؛ از این مستقیم‌تر راهی وجود ندارد: علیه السلام. چه روزگار شگفتی! همه تاریخ در اینجا حاضر است.... ✍ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 عشق یعنی ارباب همه کسِ منی🌿🎈 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
1.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱نفس هایم را؛ به ذڪر یاد تو دخیل بسته ام 🍂ممنونم که اجازہ دادی در هوای❄️ پاڪ تو نفس بڪشم...😍 🌻🌴صلوات بفرست 🦋 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
وَ بِكَ أَستَجيرُ مِنَ تَواتُرِ الأَحزانِ و پناه بر تو از حزن های پی در پی... به نام خدای همه 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حبه نور ✨ {قُلْ عَسَى أَن يَكُونَ قَرِيبًا} شاید به زودی همون اتفاق خوب... مثلا......!!! 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
آقام حسین (ع) ‌‌تمام عمر نَهم سر به خاک این درگاه  که لحظه ای تو کنی زیر پای خویش نگاه ... سازگار عالم همه در طواف عشق است... سرمان گرم حسین است... الحمدلله... 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
روشنایی صبح نوید عبور تاریکیست ڪاش! امروز خوشبختـی ببارد برایت☘ سـلاام دوست عزیز صبحتون پر نشااط روزتـــون ســرشار از موفقیت☀️ 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi