eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
. *عکس👆 ﺁﺩﻡ را خجالت‌زده می‌کند ، یکی از حزن انگیزترین ودر عین حال حماسی‌ترین لحظات فکه ، ماجرای گردان حنظله است ؛ 300 تن از رزمندگان این گردان درون یکی از کانال‌ها به محاصره‌ی نیروهای عراقی در می‌آیند ، آنها چند روز و صرفا با تکیه بر ایمان سرشار خود به مبارزه ادامه می‌دهند و به مرور همگی توسط آتش دشمن و با عطش مفرط به شهادت می‌ﺭﺳﻨﺪ ، ساعت‌های آخر مقاومت بچه‌ها در کانال ، بیسیم‌چی گردان حنظله حاج همت را خواست ، حاجی آمد پای بیسیم و گوشی را به دست گرفت . صدای ضعیف و پر از خش خش را از آن سوی خط شنیدم که میگوید : احمد رفت ، حسین هم رفت . باطری بی‌سیم دارد تمام می‌شود ، عراقی‌ها عن قریب می‌آیند تا ما را خلاص کنند ، من هم خداحافظی میکنم ....* *حاج همت که قادر به محاصره‌ی تیپ‌های تازه نفس دشمن نبود ، همان طور که به پهنای صورت اشک می پ‌ریخت ، گفت : بی‌سیم را قطع نکن ... حرف بزن ، هر چی دوست داری بگو ، اما تماس خودت را قطع نکن ، صدای بی‌سیم‌چی را شنیدم که می‌گفت : سلام ما را به امام برسانید ، از قول ما به امام بگویید :* *همانطور که فرموده بودید حسین‌وار مقاومت کردیم ، ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ و ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ایستادیم ...* ــــــــ @pelakkhakii 👈👈🌷🕊
🍃🌸 بے پلاڪ افتاده امّا دستچین فاطمـہ ست ... آن شهیـدی ڪہ بہ سر، سربنـد " یازهرا " زده . ‌. ‌. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 فرد وارد بازار قیامت می‌شود فکر می‌کند خبری است تعجب میکند خدایا..! پس چه شد..؟! نمازها عمره‌ها..؟! می‌گویند: تو دل شکستی، ریا کردی، زهرِ زبان ریختی تمامش پرید.. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
. حسینی‌بودن ! بھ‌اسم‌نیست ! بھ‌رسم‌است ! رسم‌حسینی‌بودن ! یاحسین‌گفتن‌نیست ! ! باحسین‌بودن ! فقط‌شور‌حسینی‌نیست ! داشتن هم‌است ! باشعوربودن ! تنهادرحرف‌نیست ! در هم‌است ! باعمل‌بودن ! فقط‌دراخلاق‌ورفتارنیست ! در  است ! بایدمبارزه‌ڪرد ! باهرچھ‌کھ‌قابل‌مبارزه‌است !  مثلامبارزه‌با 👊 همچون برادرم 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_78 چند ضربه به در زد . ناخواسته شال سر کردم و اذن ورود دادم. "با اجازه" ایی
چند روز از آخرین تماس با یان و دیدار با حسام میگذشت و من مطالعه ی کتابی با مضمون نقش زن در اسلام را شروع کرده بودم. خواندمو خواندم، از ریحانه گیِ زن تا نعمت خدا بودن اش. گذشته ام را بالا و پایین کردم. در خانه ی ما خبری از احترام به جنس لطیف نبود. تا یادم میآمد کتک بود و فحاشی.. راستی پدرم واقعا مسلمان بود؟ اسلام چنان از مقام زن میگفت که حسرت زده خود را در آیینه برانداز کردم. یعنی گنج بودم و خودم نمیدانستم؟ بیچاره مادر که از زنانگی اش فقط تحقیر و ضعف را تجربه کرد. و بیشتر حیرت زده شدم وقتی که دانستم علی (ع)، شیرِ میدان جنگ، همسرش فاطمه را با جمله (جان علی به فدایت) صدا میزد و من در مردانگی پدرم جز کمربندی در دست محضِ کبودیِ تنِ مادرم ندیدم. اسلام را دینی عقب مانده میپنداشتم چون در عصر پیشرفت پیروانش را به حجاب محدود میکرد. حجابی که آن را پارچه ایی سیاه، پیچیده به دور زنان میدیدم، جهت هوشیار نشدنِ غریزه ی نافرمانِ مردانش، مردانی که گرسنگی شان سیری نداشت اما حالا میخواندم که حجاب چشمانِ مرد، هم وزنی دارد با پوشیدگی تنِ زن. و حسام چشمانش از یک عمر زندگیم محجبه تر بود. حجاب در اسلام یعنی چشمانِ حریصِ نانوا و مردِ راننده، ارزش تماشایت را ندارد. حالا میدانستم که زن در اسلام یعنی ملکه باش نه روسپیِ دست خورده ی کلوبهای شبانه. شمایل آن چند زن و دختر محجبه با روسری ، کیف و کفش رنگی و زیبا، پوشیده در چادر که با اولین گامهایم در فرودگاه ایران دیدم، در خاطراتم زنده شد. خودش بود.. حجاب یعنی همین.. زیبا باش.. اما محجوب و دست نیافتنی. حسام، پنجره ایی تازه در چارچوبِ خودخواهی و بد اُنقی هایم به روی هستی باز کرده بود.  از اینجا دنیا پر از رنگ، خودنمایی میکرد. و حالا ، من روسری را دوست داشتم. تنفرهایی که به لطف امیرمهدیِ فاطمه خانم از دلپذیرترین هایِ زندگی ام شد. آن روز مثل همیشه مشغول کنکاش برایِ یافتنِ جواب در لابه لایِ کتابها بودم که تقه ایی به در خورد و صدای اجازه حسام بلند شد. با عجله شالی رویِ سرم گذاشتم و اذن ورود دادم.  وقتی وارد شد رایحه ی عطر همیشگی اش در اتاق پیچید و من سراسر نبض شدم. رو به رویم ایستاد با لبخندی پر از رضایت. انگار خوب متوجه ی نیمچه پوشیدگی ام شده بود.  لب به گفتن باز کرد از دانیال، از سلامتی اش، و از سفر.. سفری از جنس ماموریت.. نام ماموریت به سوریه که آمد، دستانم یخ زد. با چشمانی ملتهب به وجودِ سراسر آرامش اش خیره شدم. سوریه یعنی احتمال مرگ و اگر این جوانِ مسلمان شده در مکتب علی بر نمیگشت. نفسی برایِ کشدن نمانده بود. کاش میشد که نرود. با لبخند بسته ایی کوچک را به طرف گرفت. (ناقابله.. امیداورم خوشتون بیاد.. البته زیاد خوش سلیقه نیستم.. ببخشید.) ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi