eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
-〖بسےگفتیم‌وگفتندازشهیدان شهیدان‌ࢪاشهیدان‌مےشناسند🥀〗 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
10.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 پایان ۳۵ سال چشم انتظاری مادر شهید ✖️آهای مسئولی که حتما شاسی‌بلند و خونه بالاشهرت باید ردیف باشه تا بتونی کار کنی ✖️آهای مسئولی که انقدر گشنگی نکشیدی که از قیمت‌ها هم خبر نداری ✖️آهای مسئولی که فکر میکنی بیت‌المال ارث پدرته و از پول بیت‌المال خرج زن و بچت میکنی ✖️آهای مسئولی که برادر و فک و فامیلتو آوردی سرکار بهشون حقوق میدی 🔺میبینی بعد از ۳۵ سال چیجوری جگر این مادر خونه؟ میبینی چیجوری دلش آتیشه؟ شرم کنید ▪️پ.ن: وداع مادر شهید «فرمان پوریعقوب» که پیکر مطهرش به تازگی تفحص شده 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
✨با قلب خود ورقي ميسازم و با خون خود جوهري و با استخوان خود قلمي ميسازم و دست نوشته ايي به يادگار بر روي آن حك ميكنم. از همه ميخواهم اشك و گريه هاي خود را نثار اباعبدالله الحسين (ع) و فرزندان آن بزرگوار و خانم زينب (س) كنند. ✨بي بي زينب (س) آن زمان كه شما در شام غريب بوديد گذشت. و ديگر به هيچ احدي اجازه نميدهيم به شما و سلاله اباعبدالله الحسين (ع) بي احترامي كند. بي بي جان اني سلم لمن سالمكم و حرب لمن حاربكم و روي خون ناقابل بنده حساب كنيد. ✨بي بي جان ممنونم كه اسم بنده رو پذيرفتي و پرونده من رو سياه رو امضا كرديد و قبولم كردي كه جزو مدافعان حرمت باشم. لبيك يا زينب (س). ✍ فرازهایی از وصیت نامه شهید 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
6.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️ چقدر بزرگی 🇮🇷 سید علی 🇮🇷 از همگان خواستی به روحانی توهین نکنند همان کسی که از تریبون های رسمی علناً به ولایت توهین کرد و ... چشم سیدی سمعاً و طاعتا انقلابیون توهین نمیکنند 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🔹راه رفتن ها...زخم شدن پاها... نشستن ها ... ... اشک ها ... حرف ها ... غرها! ... آخرین نگاه ها ... دل نکندن ها ... سبک شدن ... آدم شدن های ! همه و همه اش را باید کیلومتر ها آن سوتر... جستجو کرد ، که کسانی قبلاها رفته اند ... نه فقط اشک بلکه ... قطره قطره را پای معبود ریخته اند... 🔸خاکی شدن ... هاست ... از وقتی که ... خاکی شد ... . باشیم... ... 🕊 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
مرحوم دولابی ره: اگر چهار مرتبه بگویی... بیچاره‌ام و عادت کنی، اوضاع خیلی بی‌ریخت می‌شود؛ همیشه بگویید الحمدالله، ؛♥️ بلکه بتوانی دلت را هم با زبانت هم ‌راه کنی. 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
753.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 با امام زمان(عج)، تنهایی حرف بزن... 🎙 به روایت: حاج حسین یکتا 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
♥️ کربلای پنج نه راه پیش داشتیم و نه پس.شده بود نبرد تن و تانک. نمیدانم از کجا رسید؛ سوار بر...... 👆 🌷 🍃🌺
🕊 چهارم آبان ماه سالروز شهادت ۲ شهید مدافع حرم است ، 🌷شهید مدافع حرم "حمیدرضا زمانی" 🌷شهید مدافع حرم «محمدرضا عسکری فرد» این شهیدان عزیز را بیشتر بشناسیم... 💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد. 💐شادی روح پرفتوح شهید . 🍃🌺
کانال شهید ابراهیم هادی
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_105 آن مرد رفت؛ وقتی که باران نمی بارید، آسمان نمی غرید و همه ی شهر خواب بود
قبل از حرکت به پروین و فاطمه خانم متذکر شدیم که حسام تا رسیدن به مرز، نباید از سفرمان باخبر شود که اگر بداند نگرانی محضِ حالِ بیمارم، خرابش میکند و کلافه.. و در این بین فقط مادر بود که لبخند زنان، ساکِ بسته شده ی سفرم را نظاره گر میکرد و حظ میبرد. مانتویِ بلند و گشادِ مشکی رنگ، تنِ نحیفم را بیشتر از پیش لاغر نشان میداد و پروین با تماشایم غر میزد که تا میتوانی غذا نخور و من ناتوان از بیانِ کلماتِ فارسی با مادرانه هایش عشق میکردم. فاطمه خانم به بدرقه مان آمد و گرم به آغوشم کشید. به چشمانم خیره شد و اشک ریخت تا برایش دعا کنم و دعوت نامه ی امضا شده اش را از ارباب بگیرم. اربابی که ندیده، عاشقش شده بودم و جان میدادم برایِ طعمِ هوایِ نچشیده اش... وقتی به مرز رسیدیم برادرم با حسام تماس گرفت و او را در جریانِ سفرم قرار داد. نمیدانم فریادش چقدر بلند بود که دانیال گوشی از خود دور کرد و برایم سری از تاسف تکان داد.. باید میرنجیدم؟ حسام زیادی خودخواه نبود؟؟ خود عشقبازی میکرد و نوبت به دلِ من که میرسید خط و نشان میکشید؟؟ جملاتِ تکه تکه و پر توضیحِ دانیال، از بازخواستش خبر میداد و مخالفت شدید.. دانیال گوشی به سمتم گرفت تا شانه خالی کند و توپ را به زمین من بیاندازد.  اما من قصد هم صحبتی و توبیخ شدن را نداشتم، هر چند که دلم پر می کشید برایِ یک ثانیه شنیدن. سری به نشانه ی مخالفات تکان دادم و در مقابلِ چشمانِ پر حیرتِ برادر، راهِ رفتن پیش گرفتم. ده دقیقه ایی گذشت و دانیال به سراغم آمد (سارا بگم خدا چکارت کنه..  یه سره سرم داد زد که چرا آوردمت.. کلی هم خط و نشون کشید که اگه یه مو از سرت کم بشه تحویل داعشم میده.) از نگرانی هایی مردانه ی حسام خنده بر لبانم نشست. دانیال چشم تنگ کرد و مقابلم ایستاد (میشه بگی چرا باهاش حرف نزدی؟؟  مخمو تیلیت کرد که گوشی را بدم بهت. دسته گل رو تو به آب دادی و منو تا اینجا کشوندی، حالا جوابشو نمیدی و همه رو میندازی گردن من؟) شالِ مشکیم را مرتب کردم (تا رسیدن به کربلا باید تحمل کنی..) طلبکارو پر سوال پرسید (چی؟؟؟ یعنی چی؟) ابرویی بالا انداختم (یعنی تا خودِ کربلا، هیچ تماسی رو از طرفِ حسام پاسخ گو نمیبااااشم.. واضح بود جنابِ آقایِ برادر؟؟؟) نباید فرصتِ گله و ناراحتی را به امیر مهدی میدادم. من به عشق علی و دو فرزندش حسین و عباس پا به این سفر گذاشته بودم. پس باید تا رسیدن به مقصد دورِ عشقِ حسام را خط میکشیدم.. وا رفته زیر لب زمزمه کرد (بیا و خوبی کن.. کارم دراومده پس.. کی میتونی از پس زبونِ اون دیوونه ی بی کله بربیاد.. کبابم میکنه...) انگشتم را به سمتش نشانه رفتم (هووووی.. در مورد شوهرم، مودب باشااا..) از سر حرص صورتی جمع کرد  و "نامردی" حواله ام.. بازرسی تمام شد و ما وارد مرز عراق شدیم.. سوار بر اتوبوس به سمت نجف .. کاخِ پادشاهیِ علی.. اینجا عطرِ خاکش کمی فرق نداشت؟؟ ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi