🌷یک رفیقی داشتیم به اسم آقا هادی
از طلاب و بزرگان حوزه علمیه امیرالمومنین ع شهرری بود...
.
🔻با شهید خلیلی خیلی رفیق بود...
بعد شهادت رسول خلیلی یه روز گفت رسول یه شب قبل اینکه بره سوریه اومد و یه سوال ازم پرسید و بعدش گفت تا زنده ام جایی نقل نکن...
با تعجب گفتم چی پرسید؟!
🍃گفت رسول ازم پرسید معنی کلمه (ذاب) به فارسی چی میشه؟!
🔻گفتم یعنی دفاع یا دفاع کننده...چطور؟!
شهید خلیلی گفت: میشنوم تو گوشم یه نوایی میگه #هل_من_ذاب_يذب_عن_حرم_رسول_الله .
آقا هادی میگفت رسول بغض کرد و گفت هادی فردا دارم میرم سوریه...
ان شاءالله که بتونم از حرم دختر رسول خدا دفاع کنم...
📚راوی:ادمین پیج جنت
#شهید_رسول_خلیلی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
کاش یک دانه ی تسبیح تو بودم 📿
#فداےسیدعلےجانم❤️
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹١١ آبان سالروز تیرباران وشهادت طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی توسط سربازان رژیم سفاک پهلوی در زندان به جرم دفاع از امام خمینی (ره) در سال ١٣٤٢
🕊شادی روحش صلوات
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
11.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠استوری مخصوص اینستاگرام
#پلاک شناسایی
🍃🌺
#ڪلنا_فداڪ_یا_زینب_س
در خط جهاد همیشہ گمنام شدند
با ذڪر حسین و زینب آرام شدند
اینان نہ فقط مدافعاڹ حرم اند
امروز مدافعاڹ اسلام شدند
🍃🌺
دستشکستهایکهبهسرحاج
احمدکاظمیکشیدهشد...😭
عملیاتبیتالمقدسترکش
خوردبهسرش. ازبسخون
ریزیداشتبیهوششد.یهمدتگذشت. یکدفعهازجاپرید.گفت:«پاشوبریمخط».😳گفتم:«آخهتوکهبیهوشبودی
چیشدیهوازجاپریدی؟»
گفت:«بهتمیگم. بهشرطی
کهتازندهامبهکسیچیزینگی.»
وقتیبیهوشبودمخانمفاطمه
زهرااومدندوفرمودند:🌈
«چیه چراخوابیدی؟»عرضکردم:«سرممجروح
شده، نمیتونمادامهبدم».🤕
حضرتدستیبهسرمکشیدند
وفرمودند:«بلندشوبلندشو،🤭
چیزینیست. بلندشوبروبه
کارهایتبرس»😍
بهخاطرهمیناستکههرجاکه
میرویدحاجاحمدکاظمی😇
حسینیهفاطمهالزهراساخته
است...😎
#من_محمد_را_دوست_دارم
#لبیک_یا_رسول_الله #کرونا
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
{🍃❤️🌱}
#حرف_حساب🔍
حاج آقـا پناهـیان
خـیلی خوشگـل میگـفت..،
خـدا تو رو دوسـت دارهـ..
تُ سرت و انداخـتی پایین
دنبال دلـت رفـتی..؛
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹طیب رو به سرهنگ نصیری گفت:
« حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتیگری، با بچه های حضرت زهرا در نمیافتیم. من این سید رو نمی شناسم؛ اما با او در نمی افتم. »
سالروز شهادت شهید #طیب
شادی روح بلندش صلوات
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊 ماجرای جالب شوخی شهید ابراهیم هادی با دوست خود😊
برای مراسم ختم شهید شهبازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. طبق روال و سنت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار میشد. ظهر هم برای میهمانان آفتابه و لگن میآوردند! با شستن دستهای آنان، مراسم با صرف ناهار تمام میشد.☝️
در مجلس ختم که وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهیم کنار او بود. من هم آمدم و کنار ابراهیم نشستم. ابراهیم و جواد دوستانی بسیار صمیمی و مثل دو برادر برای هم بودند. شوخیهای آنها هم در نوع خود جالب بود😄. در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن آوردند. اولین کسی هم که به سراغش رفتند، جواد بود.
ابراهیم در گوش جواد، که چیزی از این مراسم نمیدانست، حرفی زد! جواد با تعجب و بلند پرسید: جدی میگی؟!😳
ابراهیم هم آرام گفت: یواش، هیچی نگو!
بعد ابراهیم به طرف من برگشت. خیلی شدید و بدون صدا میخندید.گفتم: چی شده ابرام؟! زشته، نخند!🙁
رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه رو که آوردند، سرت رو قشنگ بشور!! چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد.😃
جواد بعد از شستن دست، سرش را زیر آب گرفت و...
جواد در حالی که آب از سر و رویش میچکید با تعجب به اطراف نگاه میکرد. گفتم: چکار کردی جواد! مگه اینجا حمامه! بعد چفیهام را دادم که سرش را خشک کند!😂😂
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
📜 شهید زکریا شیری:
از خواهران سرزمینم میخواهم با حفظ حجاب، امانتدار خون شهدا باشند.
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi