ای باد صبح، نیک خراشیده خاطریم
لطفی بکن، به دوست رسان این خروش را
شد نوش ما چو زهر ز هجران او، ولی
زهر آنچنانخوریم به یادش که نوش را ..
#اوحدی مراغه ای
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
میلاد با سعادت
پیامبر مهربانی ها
حضرت محمد(ص)
و امام جعفر صادق (ع)
بر تمامی مسلمانان
تبریک و تهنیت باد..☘
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
"عید" است
دلمان یک تحویل عظیم میخواهد؛
"یک حال خوب"
الهی معجزه ای کن
که سخت محتاجیم ...🍃
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
هر روز صبح که چشم میگشایی
یعنی هنوز باید نقشت را در این صحنه شگفت زندگی بازی کنی
و هر روز جدید، آغازی جدید است
امیدوارم خوش بدرخشید...
سلام
روزتون عالی 🍂
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
از رجبعلی خیاط پرسیدند چرا اینقدر آرامی؟
گفت بعد از سالها مطالعه و تجربه زندگی خود را بر پنج اصل بنا کردم
دانستم رزق مرا دیگری نمی خورد پس آرام شدم
دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
دانستم که کار مرا دیگری انجام نمی دهد پس تلاش کردم
دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم
دانستم که نیکی و بدی گم نمی شود و سرانجام به سوی من باز می گردد پس بر خوبی افزودم و از بدی کم کردم
و هر روز این ۵ اصل را به خود یادآوری میکنم.
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
ای آمنه! قرص قمرت باد مبارک
میلاد گرامی پسرت باد مبارک
#پروفایل #استوری😍
#من_محمد_را_دوست_دارم
#میلاد_امام_جعفر_صادق
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#ﻳﺎﺩﺷﻬﺪا
✨ لحظات شهادتش بود .خون زیادی از تنش رفته بود .خاک به صورتش می زد تا زردی صورتش رو بپوشونه.می گفت نمیخوام اگه جنازه ام دست بعثیا افتاد ،فکر کنن از ترس زرد شدم.
راوی همرزم شهید
🔰مقابلش نشستم پلاکش را به گردنش انداختم و گفتم، میگن وقتی جعفر بن ابی طالب (جعفرطیار) در جنگ موته دو دستش را از دست داد خداوند مهربان دو بال در بهشت به او داد. مطمئنم خداوند در بهشت بهت دو بال پرواز می ده. عاجزانه ازت میخوام که مرا روی بالهایت بگذاری و خدمت حضرت زهرا (س) ببری!🕊
خندید و به سجده رفت!😭
گفتم:شعبان, دوست دارم بعد از شهادتت, در تشییع جنازه ات سخنرانی کنم, دوست دارم خودت بگی، چی بگم⁉️
گفت: *به خواهران بگویید حجابشان را رعایت کنند که رنگین تر از خون شهدا و برنده تر از شمشیر ماست و به برادران بگویید تا زمانی که جنگ هست ان را رها نکنند و هیچگاه ولایت و امام را تنها نگذارند* 💔
راوی همسر شهید
#شهید شعبان عفیفه🌹
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
هرڪیآرزوداشتہباشہ
خیلۍخدمتڪنہ ✨#شھیدمیشہ...!
یہگوشہدلـتپابـده،
شھدابغلـتمیڪنن...(: 💔
ـ مابہچشمدیدیماینارو...
ـ ازاینشھدامددبگیرید...
ـ مددگرفتنازشھدارسمہ...
دستبذارروخاڪقبرشھیدبگو...
حُسینعبہحقاینشھید،
یہنگاهبہمابڪن...✋🏼💔
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
این_جمعه_هم_گذشت.mp3
5.47M
#حاج_مهدی_رسولی
🎼 روی دستای زمین؛
عرش اعلا رو ببین...
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
با اینکه هیکل درشتی نداشت ولی از قدرت بدنی و آمادگی جسمانی خوبی برخوردار بود و در خیلی از تست های ورزشی از خیلی از جوونا هم جلو تر بود...👌
در اولین روزایی که رفته بودیم برا دفاع از حرم عقیله ی بنی هاشم حضرت زینب (س) ، یکی از عرب ها که هیکل خوبی هم داشت ، برا اینکه ببینه آمادگی جسمانی ما چطوریه و ما رو یه محکی بزنه ، اومد پیش ما و گفت : کدوم یکیتون حاضرین که با من مسابقه ی نرمش شنا بدید؟
دوستان شهید به شهید عزیز آبادی می گفتن عزیز ، عزیز گفت بذارین من برم روی همین رو کم کنم...
گفتیم ولش کن بابا...گفت نه بذارین برم...
بالاخره رفتن برا مسابقه...
شروع کردن با هم به شنا رفتن...
این عربه تعدادی شنا که رفت خسته شد و افتاد...
ولی عزیز همچنان شنا می رفت و ادامه می داد ...😊
عربه چشماش گرد شده بود و دهنش باز مونده بود از این همه قدرت بدنی و آمادگی جسمانی عزیز...😳
بالاخره ما رفتیم و به عزیز گفتیم بسه دیگه عزیز و دیگه نذاشتیم ادامه بده ، عربه با تعجب سوال کرد که شما همتون اینجوری هستین؟؟؟!!!...
منم با خنده گفتم که این پیرمردمونه تازه..
#شهید_محمدحسین_عزیزآبادی🌹
#ایام_شهادت
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 فرمانده شهید حسام اسماعیلی فرد
رضوان الله تعالی علیه :
والله بخدا ما مسئولیم....
برادر من بیدار شو ...
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
یہهفتهقبلِاعزامخواب😍
😎شهادتشودیدهبودویہهفته
بعدِاعزامهمشهیدشد.🕊
روزآخرزنگزدگفت:تایہهفتہ
دیگہنمیتونمزنگبزنم.📞
بہمامانگفتیہوقتنری🚶♂
پادگانبگۍبچہمنزنگنزده
وآبروموببری.🗣
منخودمهروقتتونستم
بہشمازنگمیزنم.😊
🔊شبآخرهمرزمشمیگہ:
مجیدحیفتونیستبااین🙊
اعتقاداتواخلاقورفتارکہ
خالکوبیرویدستتهست؟😕
👤مجیدمیگہ:تافرداخالکوبی
یاخاکمیشهیاپاکمیشه...😳
وپاک شد.😇
''شَہیدمَجیدقُرباݩخانے''
#میلاد_پیامبر_اکرم
#لبیک_یا_رسول_الله
#من_محمد_را_دوست_دارم
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆کلمه پیامبر اکرم(ص) تنها عبارت باقی مانده از دفترچه شهیدی که در شب میلاد پیامبر رحمت تفحص شد.
🍃🌸روایت سردار باقرزاده از تفحص پیکر مطهر شهیدی در شب میلاد #پیامبر رحمت که از دفترچه یادداشت همراه او تنها کلمه مبارک #پیامبر_اکرم (ص) باقی مانده است.
🌷این شهید دوران دفاع مقدس در منطقه چنگوله مهران کشف گردید.
♻️پ.ن :
قلم / ۴
وَ اِنَّکَ لَعَلَیٰ خُلُقٍ عَظیم ....
و آنکس که خُلق عظیم تو را شناخت ؛
بیشک در برابر پروردگارت، زانو خواهد زد !
این همان هراسی است که قرنهاست،
دیواری از خباثت را عَلم کرده ...
تا دستِ مردم زمین، به آغوشت نرسد!
دیوارها فرو میریزند و ...
نور خدا، با آخرین محمّد از نسل تو، تمام جهان را در بر خواهد گرفت..
#لبیک_یارسول_الله
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کشف پیکر مطهر یک شهید در منطقه عملیاتی فکه
⏱عصر دیروز 12 آبان 99
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊امروز سالروز شهادت
🌷شهید مدافع حرم قدیر سرلک
🌷شهید مدافع حرم روح الله قربانی
این شهیدان عزیز را بیشتر بشناسیم...
💫با این ستاره ها میتوان راه را پیدا کرد.
💐شادی روح پرفتوح شهید #صلوات.
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 انتشار نخستینبار
📹 ببینید | توئیت انگلیسی سخنرانی سردار حاج قاسم سلیمانی درباره انتخابات در آمریکا
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سرباز خوش صدا مترو رو با آوازش ترکوند 😍
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💌 #هدیه_امام_رضا...
🍃 روح الله برای من هدیہ امام رضا بود .
همسری ڪه امام هشتم بہ آدم هدیہ بدهد و امام حسین (ع) او را بگیرد وصف نشدنی است . من عروس چنین مردی بودم .
با بچہ های دانشگاه رفتہ بودیم مشهد ،
اونجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا ڪردم گفتم : یا امام رضا اگر مردی متدین و اهل تقوا بہ خواستگاری ام بیاد قبول می ڪنم .
یڪ ماه بعد از اینڪه از مشهد برگشتم روح الله اومد خواستگاری ام ...
و شدم عروس امام رضا (ع) .
#شهید_روح_الله_قربانی
#همسفر_شهید، سالروزشهادت
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_112 آشفته و سراسیمه به گوشه ایی از صحن و سرایِ امام حسین پناه برم. همانجا که
#فنجانےچاےباخدا
#قسمت_113
دستم به دستگیره ی در نرسیده، درب باز شد.
دانیال بود.. با چشمانی قرمز و صورتی برافروخته. دیدنِ این شمایل در خاک عراق عادی بود. اما دانیال..
برایِ رفتن عجله داشتم (سلام. کجا بودی تو.. ده بار اومدم هتل که ببینم برگشتی یا نه..
از ترس اینکه بلایی سرت اومده باشه، مردمو زنده شدم..
حسام بهت زنگ نزد؟؟)
نفسی عمیق کشید (کجا داری میری؟)
حالتش عادی نبود. انگار بازیگری میکرد اما من وقتی برایِ کنکاش بیشتر نداشتم. همین که سلامت برگشته بود کفایت میکرد (دارم میرم حرم ببینم میتونم دوستای حسامو پیدا کنم.. دیشب از طرف موکب علی بن موسی الرضا اومده بودن، ما هم با همونا رفتیم زیارت.)
پوزخندی عصبی زدم (فکر نمیکردم امیرمهدی، انقدر بچه باشه که واسه خاطر چهارتا کج خلقی، قهر کنه و امروز نیاد دیدنمون. رفیقت هنوز بزرگ نشده.. خیلی....) ادامه ی جمله ام را قورت دادم.
در را بست و آرام روی تخت نشست (پس حرفتون شده بود.. دیشب که ازت پرسیدم گفتی نه..)
با حرص چشمانم را بستم (چیز مهمی نبود.. اون آقا زیاد بزرگش کرده ظاهرا..
جای اینکه من طلبکار باشم، اون داره ناز میکنه..
حالا چیکار میکنی؟؟ باهام میای یا برم؟)
دانیال زیادی ناراحت نبود؟؟ (حسام یه نظامیه هاا.. فکر کردی بچه بازیه که همه از کار و جاش سردربیارن.. بیا استراحت کنیم، فردا عازم ایرانیم.)
رو به رویش ایستادم (دانیال حالت خوبه؟)
دستی کلافه به صورتش کشید و با مکثی بغض زده جواب داد ( آره.. فقط سرم درد میکنه..)
دروغ میگفت. خیلی خوب میشناختمش.. نمیدانم چرا اما ناگهان قلبم مشت شد و به سینه کوبید.
نمیخواستم ذهنیتِ سنگینم را به زبان بیاورم (دانیال.. مشکلت چیه..؟؟ هیچ وقت یادم نمیاد واسه یه سر درد ساده، صورتت اینجوری سرخ و رگ گردنت بیرون زده باشه.)
تمام نیروی مردانه اش را در دستانِ مشت شده اش دیدم. زیر پایم خالی شد.
کنار پایش رویِ زمین نشستم. صدایم توان نداشت (حسام چی شده، دانیال ؟؟)
اشک از کنار چشمش لیز خورد. روبه رویم نشست و دستانم را گرفت (هیچی.. هیچی به خدا.. فقط زخمی شده.. همین.. چیز خاصی نیست.. فردا منتقلش میکنن ایران..)
کلمات را بی قفه و مسلسل وار میگفت.
چه دروغ بچه گانه ایی.. آن هم به منی که آمین گویِ دعایش بودم.
حنجره ام دیگر یاری نمیکرد. با نجوایی از ته چاه درآمده میخِ سیلِ چشمانش شدم. (شهید شده، نه؟؟)
قطرات اشک امانش بریده بود و دروغ میگفت.. گریه به هق هق اش انداخته بود و از مجروحیت میگفت.. از ماجرایِ دیشب بی خبر بود و از زنده بودنش میگفت..
تنم یخ زده بود و حسی در وجود قدم نمیزد..
دانیال مرا در آغوش گرفته بود و مردانه زار میزد.. لرزش شانه هایش دلم را میشکست..
شهادت مگر گریه کردن داشت؟؟ نه..
اما ندیدنِ امیرمهدیِ فاطمه خانم چرا.
فغان داشت.
شیون داشت.
نالیدن داشت.
دانه های اشک، یکی یکی صورتم را خیس میکردند..
باید حسام را میدیدم. (منو ببر، میخوام ببینمش..)
مخالفتها و قربان صدقه رفتن های دانیال هیچ فایده ایی نداشت، پس تسلیم شد.
از هتل که خارج شدیم یک ماشین با راننده ایی گریان منتظرمان بود.
رو به حرم ایستادم و چشم دوخته به گنبد طلایی حسین (ع) که شب را آذین بسته بود، زیر لب نجوا کردم (ممنون که آرزوشو برآورده کردی آقا.. ممنونم..)
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
پروردگارا
چون همیشه تو را میخوانیم
و میدانیم که استجابتمان خواهی کرد
پس در این صبحدم نورانی
آغازی نیکو برای رسیدن به فرجامی نیکوتر
برایمان رقم بزن..
به نام خدای همه
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi