12.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 انتشار نخستینبار
📹 ببینید | توئیت انگلیسی سخنرانی سردار حاج قاسم سلیمانی درباره انتخابات در آمریکا
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
13.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرباز خوش صدا مترو رو با آوازش ترکوند 😍
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💌 #هدیه_امام_رضا...
🍃 روح الله برای من هدیہ امام رضا بود .
همسری ڪه امام هشتم بہ آدم هدیہ بدهد و امام حسین (ع) او را بگیرد وصف نشدنی است . من عروس چنین مردی بودم .
با بچہ های دانشگاه رفتہ بودیم مشهد ،
اونجا برای نخستین بار برای ازدواجم دعا ڪردم گفتم : یا امام رضا اگر مردی متدین و اهل تقوا بہ خواستگاری ام بیاد قبول می ڪنم .
یڪ ماه بعد از اینڪه از مشهد برگشتم روح الله اومد خواستگاری ام ...
و شدم عروس امام رضا (ع) .
#شهید_روح_الله_قربانی
#همسفر_شهید، سالروزشهادت
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#فنجانےچاےباخدا #قسمت_112 آشفته و سراسیمه به گوشه ایی از صحن و سرایِ امام حسین پناه برم. همانجا که
#فنجانےچاےباخدا
#قسمت_113
دستم به دستگیره ی در نرسیده، درب باز شد.
دانیال بود.. با چشمانی قرمز و صورتی برافروخته. دیدنِ این شمایل در خاک عراق عادی بود. اما دانیال..
برایِ رفتن عجله داشتم (سلام. کجا بودی تو.. ده بار اومدم هتل که ببینم برگشتی یا نه..
از ترس اینکه بلایی سرت اومده باشه، مردمو زنده شدم..
حسام بهت زنگ نزد؟؟)
نفسی عمیق کشید (کجا داری میری؟)
حالتش عادی نبود. انگار بازیگری میکرد اما من وقتی برایِ کنکاش بیشتر نداشتم. همین که سلامت برگشته بود کفایت میکرد (دارم میرم حرم ببینم میتونم دوستای حسامو پیدا کنم.. دیشب از طرف موکب علی بن موسی الرضا اومده بودن، ما هم با همونا رفتیم زیارت.)
پوزخندی عصبی زدم (فکر نمیکردم امیرمهدی، انقدر بچه باشه که واسه خاطر چهارتا کج خلقی، قهر کنه و امروز نیاد دیدنمون. رفیقت هنوز بزرگ نشده.. خیلی....) ادامه ی جمله ام را قورت دادم.
در را بست و آرام روی تخت نشست (پس حرفتون شده بود.. دیشب که ازت پرسیدم گفتی نه..)
با حرص چشمانم را بستم (چیز مهمی نبود.. اون آقا زیاد بزرگش کرده ظاهرا..
جای اینکه من طلبکار باشم، اون داره ناز میکنه..
حالا چیکار میکنی؟؟ باهام میای یا برم؟)
دانیال زیادی ناراحت نبود؟؟ (حسام یه نظامیه هاا.. فکر کردی بچه بازیه که همه از کار و جاش سردربیارن.. بیا استراحت کنیم، فردا عازم ایرانیم.)
رو به رویش ایستادم (دانیال حالت خوبه؟)
دستی کلافه به صورتش کشید و با مکثی بغض زده جواب داد ( آره.. فقط سرم درد میکنه..)
دروغ میگفت. خیلی خوب میشناختمش.. نمیدانم چرا اما ناگهان قلبم مشت شد و به سینه کوبید.
نمیخواستم ذهنیتِ سنگینم را به زبان بیاورم (دانیال.. مشکلت چیه..؟؟ هیچ وقت یادم نمیاد واسه یه سر درد ساده، صورتت اینجوری سرخ و رگ گردنت بیرون زده باشه.)
تمام نیروی مردانه اش را در دستانِ مشت شده اش دیدم. زیر پایم خالی شد.
کنار پایش رویِ زمین نشستم. صدایم توان نداشت (حسام چی شده، دانیال ؟؟)
اشک از کنار چشمش لیز خورد. روبه رویم نشست و دستانم را گرفت (هیچی.. هیچی به خدا.. فقط زخمی شده.. همین.. چیز خاصی نیست.. فردا منتقلش میکنن ایران..)
کلمات را بی قفه و مسلسل وار میگفت.
چه دروغ بچه گانه ایی.. آن هم به منی که آمین گویِ دعایش بودم.
حنجره ام دیگر یاری نمیکرد. با نجوایی از ته چاه درآمده میخِ سیلِ چشمانش شدم. (شهید شده، نه؟؟)
قطرات اشک امانش بریده بود و دروغ میگفت.. گریه به هق هق اش انداخته بود و از مجروحیت میگفت.. از ماجرایِ دیشب بی خبر بود و از زنده بودنش میگفت..
تنم یخ زده بود و حسی در وجود قدم نمیزد..
دانیال مرا در آغوش گرفته بود و مردانه زار میزد.. لرزش شانه هایش دلم را میشکست..
شهادت مگر گریه کردن داشت؟؟ نه..
اما ندیدنِ امیرمهدیِ فاطمه خانم چرا.
فغان داشت.
شیون داشت.
نالیدن داشت.
دانه های اشک، یکی یکی صورتم را خیس میکردند..
باید حسام را میدیدم. (منو ببر، میخوام ببینمش..)
مخالفتها و قربان صدقه رفتن های دانیال هیچ فایده ایی نداشت، پس تسلیم شد.
از هتل که خارج شدیم یک ماشین با راننده ایی گریان منتظرمان بود.
رو به حرم ایستادم و چشم دوخته به گنبد طلایی حسین (ع) که شب را آذین بسته بود، زیر لب نجوا کردم (ممنون که آرزوشو برآورده کردی آقا.. ممنونم..)
↩️ #ادامہ_دارد...
#نویسنده: زهرا اسعد بلند دوست
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
پروردگارا
چون همیشه تو را میخوانیم
و میدانیم که استجابتمان خواهی کرد
پس در این صبحدم نورانی
آغازی نیکو برای رسیدن به فرجامی نیکوتر
برایمان رقم بزن..
به نام خدای همه
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#یک حبه نور ✨
هیچ عبادتی را خداوند نفرمود من انجام میدهم، پس شما هم انجام دهید...
اما در مورد #صلوات فرمود:
إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْليماً...
#رحمة_للعالمین 💚
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
صد شکر
که قسمت شده
هر صبح بگیریم
ما، اِذنِ
نفس از پسرِ
شـاهِ نجف را
#سلام_بر_حسین
#صبحتون_حسینی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
و یادِ تو
چون عطرِ ریحان
دل را خنک می کند ...
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
تا پنجره ایی رو به آفتاب هست
و تا چراغی از محبت
زندگانی روشن است
روزگارتان سبز باد
سلام
فرجامتون نیک ☀️
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🍃🌸♥️🕊♥️🌸🍃
🌾 #صبح یعنی که
🌼تماشای غزل چیدن #تـــو
🌾عاشقی چیست⁉️
🌼به جز لحظه #تابیدن_تو😍
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
#اللهمعجللولیڪالفرج
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
بیت المال
شلوار نظامیش رو آورد و گفت برام میدوزیش؟
گفتم مادر این شلوارت خیلی کهنه شده مگه لباس بهتون نمیدن
گفت:میدن ولی مامان هنوز کار میکنه یکم فقط پاره شده. بیت الماله!
#شهید_علی_عابدینی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi