💔
دی ماه 1365
شلمچه، کربلای 5, سه راه شهادت
آخرین لحظات زنده بودن یک رزمنده قبل از شهادتش🥀
به نظر شما این #شهید در آخرین لحظه حیات، کاغذ و قلم به دست گرفته تا چه بنویسد؟!
برای کی بنویسد؟
فهرست اموال و داراییها؟
حسابهای بانکی؟
نشانی خانه های شخصی؟
حقوقهای نجومی؟
اظهارنامه مالیاتی؟
شما چی فکر می کنید؟
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هفدهم کتاب فروشی عمو همیشه جدیدترین کتاب ها را دارد و یکی از جاهایی است
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_هجدهم
خانم رسولی قبل از اینکه جوابی به آقای حامد بدهد ، چشمش به من می افتد و خشکش می زند ؛با لبخندی تصنعی می آید طرفم: عه حورا جان! شما که با عمو هماهنگ نکرده بودی و اومدی این جا !
سعی میکنم تعجبم را پشت لبخند پنهان کنم:
-اولا سلام ،دوماً چی شده؟ چه خبره؟
-سلام ، هیچی عزیزم، بیا اینور یه چایی بخور تا عموت بیان.
و تعارفم می کند پشت پیش خوان تنه ام را بر می گردانم تا "آقا حامد" را ببینم ، جوانی است با تیپ و ظاهر مذهبی و شدیداً آشنا ، به ذهنم فشار می آورم که بشناسمش ، می رود پشت قفسه ها و درست صورتش را نمی بینم .
عمو که می رسد با خبر از ماجرای امروز ، به سلامی دست و پاشکسته بسنده می کند و می رود که با آقا حامد صحبت کند ، صدای زمزمه اشان از پشت قفسه ها می آید:
-حاجی ! زشته به خدا! ظاهرشون، رفتارشون، نمادهایی که روی لباساشونه ، پوسترایی که به در و دیوار می چسبونن... من که بدنمیگم! نمی خوام زیر آب بزنم ! یه تذکره فقط !
-خب شمام یکم مراعات کن گل پسر ، می دونم چی میگیا، ولی... چی بگم والا.
-حاجی شما که خودت اهل دلی ، مگه نمیگی اینجام میدون جنگه ؟ حداقل بزار فقط میدون جنگ فرهنگی باشه، دیگه میدون جنگ با شیطان رجیم نشه!
عمو فقط آه می کشد ، حامد می گوید :
الانم من تذکرم رو دادم ، اگه فکر می کنید اینا دخالته و خوب نیست ، باشه ! من وظیفمو انجام دادم ، دیگه مزاحمتون نمیشم...
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هجدهم خانم رسولی قبل از اینکه جوابی به آقای حامد بدهد ، چشمش به من می اف
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_نوزدهم
زحمتو کم میکنم ، حداقل اینم سهم ما بچه سهمیه ایا از دنیاس ! سهمیه فحش و تهمت داریم فقط!...
به اینجای بحثشان که می رسد دیگه طاقت نمی آورم و می روم جلو که بپرسم چه خبر است؛ به پشت قفسه می رسم و با صدای بلند می پرسم : عمو چه خبره اینجا؟!
عمو با دیدنم دست پاچه می شود و حامد برمیگردد ، یک لحظه ناخواسته نگاهمان باهم گره می خورد ، اما او سریع نگاهش را می دزدد و گویا بخواهد از من فرار کند ، زیر لب "با اجازه ای"می گوید و می رود ، عمو نمی داند دنبالش برود یا بماند و برای من توضیح بدهد
حامد سریع از کنارم رد می شود و از در بیرون می زند ؛ با چشم دنبالش می کنم، سوار موتور می شود و راه می افتد ، عمو دنبالش می دود:
-آقا حامد، وایسا ،پسرم.
متحیر ایستاده ام منتظر توضیح عمو ، وقتی عمو از برگرداندن حامد ناامید می شود و داخل کتاب فروشی بر می گردد، بی درنگ می پرسم: چه خبر بود عمو؟؟
عمو سعی دارد خود را عادی جلوه دهد و نگاهش را از من پنهان کند: هیچی عمو....
یه اختلاف عقیده کوچولو بود!
بیشتر نمی پرسم چون میدانم غیر از این جوابی نمی گیرم ، اما آن جوان ... خودش بود!
همان که آن شب هم به دادم رسید! چرا زودتر نفهمیدم ؟! چه نگاهش آشنا بود برایم ، مطمئنم جای دیگری هم اورا دیده ام ، چرا عمو نمی خواست اورا ببینم؟ چرا؟ چرا؟چرا؟
خسته از جست وجوی بی نتیجه ، می رسم به خانه عمو ، دلم نمیخواهد سربار باشم، کارهای پذیرش حوزه را انجام داده ام ولی هنوز نمی دانم کجا باید اقامت کنم.....
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_پنجم پيش از او يك خواستگار ديگر
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_ششم
مرد وقتي از پله ي اتوبوس پايش را پايين گذاشت ، فهميد كه نيامده تا برگردد. بلیطي كه او براي جنگ گرفته بود يك طرفه بود .
سپاه قم و شهر و پدر و مادرش رارها كرده بود و مثل يك نيروي معمولي آمده بود جهبه . هواي داغ اهواز را به سينه كشيد .بوي باروت مي آمد . خوش حال شد .
توي سرماي جبهه هاي غرب هيچ بويي واضح نبود . چند تا از بهترين رفيق هايش را در غرب جا گذاشته بود و الان برف سنگ قبرشان را سفيد كرده بود .
در دنيا مالك هيچ چيز غير از لباس سبز سپاهش نبود كه آن هم تنش بود . هنوز سال هاي اول جنگ بود . جنگ بيش تر مثل فيلم هاي آرتيستي بود تا جنگ واقعي . آدم هايي كه آمده بودند هيچ كدام تا به حال يك جنگ درست و حسابي نديده بودند . همين بچه هاي معمولي كوچه و خيابان هاي شهرهاي مختلف بودند كه عزيز ترين چيزشان را ، جانشان را سر دست گرفته بودند و به جبهه آمده بودند
ادامه دارد...
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_ششم مرد وقتي از پله ي اتوبوس پ
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸#قسمت_هفتم
حسن باقري زود فهميد كه اين جوان تازه وارد قمي خيلي بيش تر از يك نيروي معمولي مي تواند به كار بيايد . جسور ، باهوش ، تيز بين و چه كاري براي چنين آدمي بهتر از شناسايي .
مهدي زين الدين و يك موتور و دوربين و يك دشت پهن. همين كه بفهمدعراقي ها از كدام طرف و با چه استعدادي مي خواهند حمله كنند و به فرمانده هايش گزارش بدهد كلي كار بود . ولي او شب ها كه بي كار مي شد تا ديروقت مي نشست و طرح و كالك هاي منطقه را بررسي مي كرد .
دوباره فردا . عراقي ها هنوز به فكر استتار و اين حرف ها نبودند . تانك هايشان را راحت مي شمرد . خودشان را ديد مي زد . توي خاك ما بودند و سر راهشان همه ي روستايي هاي اطراف فرار كرده بودند . هم شناسايي بود ، هم گردش . شناسايي ، حتا مي گويد نيروهايي كه ديده شيعه بوده اند يا سني . و او همه ي اين ها را داشت .
ادامه دارد...
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
♦️🍃بعد از معراج تا خاکسپاری فقط #تابوتش رادیدم.موقع تشییع خیلی سریع حرکت می کردند.پشت تابوتش که راه می رفتم؛زمزمه می کردم:
ای ڪاروان آهسته ران،آرام جانم می رود!!!😢
شهید مدافع حرم محمد حسین محمد خانی🕊
بخشی از کتاب"قصه ی دلبری"به روایت مرجان دُرعلی (همسرشهید)🌹
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌷 #شهدا
🍃 #عکسنوشته
❤️ #شهید_ابراهیم_همت
📱 #سایز_پروفایل و #استوری
🍃نشر حداکثری...
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
📸سیزده شهید مدافع حرمی که در 21 دی ماه به فیض عظیم شهادت نائل آمدند.
🔆امروز #یکشنبه 21 دی ماه 1399
🕊شهید جستجوگرنور و مدافع حرم فرزاد زنگنه
🕊شهیدمدافع حرم حسین امیدواری
🕊شهیدمدافع حرم مصطفی چگینی
🕊شهیدمدافع حرم امیر علی محمدیان
🕊شهیدمدافع حرم مجید قربانخانی
🕊شهیدمدافع حرم مرتضی کریمی
🕊شهیدمدافع حرم عباس آسمیه
🕊شهیدمدافع حرم محمد آژند
🕊شهیدمدافع حرم میثم نظری
🕊شهیدمدافع حرم رضا عباسی
🕊شهیدمدافع حرم علیرضا مرادی
🕊شهیدمدافع حرم مهدی حیدری
🕊شهیدمدافع حرم محمد اینانلو
🕊شهیدمدافع حرم عباس آبیاری
🕊سالروز شهادت دانشمند هسته ای
" مصطفی احمدی روشن "
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
.
میگـفت..،
خدایا انقدر بهمون مشغله بده
که دیگه فکر گناهم سراغمون نیاد!
که دیگه فکر گناهم سراغمون نیاد!
که دیگه فکر گناهم سراغمون نیاد!
#الهیالعفو :)
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
1.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞گفتاری شنیدنی از #استاد_دارستانی در مورد تفاوت فاطمیه با محرم..
.
👈حتما گوش کنید و نشر دهید..
.
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
تنهاییت رو بده دست #خدا ، اون بلده #آرومت کنه ؛
الا بِذِكرِ اللَّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ ...
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi