eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.4هزار عکس
32.8هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 قبل از شهادتش بارها به من گفته بود : من که شهید شدم ، مرا باید از روی پا بشناسید من دوست دارم مثلِ امام حسین (ع) شهید شوم . همان طور هم شهید شد که گفته بود... ✍ به نقل از : همسر ❤️ ۴۱ثارالله_کرمان ۵_شلمچه 🥀 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
1.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از شهیدان بطلب آنچه تمنا داری.... هر جمعه، یک ❤️😍 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱ویژه 📌 مِهر مادری ▪️ایام شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها تسلیت باد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_پانزدهم " من هم برايش پيغام فر
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 شهريور همان سالي كه خردادش عقد كرده بوديم رفتيم اهواز . مادرم آن قدر از رفتن بدون تشريفات و عروسي من ناراحت بود كه تا چند روز لب به غذا نزده بود . من هم دختري نبودم كه از خدايم باشد از خانواده ام جدا شوم . دور شدن از پدر و مادر برايم سخت بود ، ولي احساس مي كردم اگر هم راه او نروم پشيمان مي شوم . شايد آن موقع براي ما طبيعي بود . اهواز براي من جايي جديد و قشنگي بود . اثاثمان را ريخته بوديم توي يك تويوتاي لندكروز . همه ي اثاثمان نصف جايي بار وانت را هم نمي گرفت . خودمان هم نشستيم جلو . من و آقا مهدي و خواهرش . خيلي خوب شد كه خواهرش هم راهمان آمد . من هنوز رويم نمي شد با آقا مهدي تنها بمانم . از اهواز تا قم خواهرش هر موقع احساس مي كرد كه سكوت بين من و آقا مهدي ديگر زياد شده يك حرفي مي زد . مثلاً " شما خياطي هم بلدي ؟ " شب اول كه رسيديم ، وارد خانه اي شديم كه تقريباً هيچ چيز نداشت . توي آن گرمايي كه بهش عادت نداشتم ، حتا كولري هم براي خنك كردن نبود . شب كه خواستيم بخوابيم ديديم تشك نداريم . از همسايه ي طبقه ي پايين گرفتيم . با خواهر آقا مهدي مي گفتيم مگر توي اين گرما مي شود زندگي كرد . ولي بايد مي شد . چون اگرچه او مرا انتخاب كرده بود ، ولي اين يكي ديگر تصميم خودم بود كه همراه او بيايم . چند روز اهواز ماندم . قبلاً با آقا مهدي در اين باره حرف زده بوديم كه اگر دلم خواست ، براي اين كه حوصله ام سر نرود آن جا در مدرسه اي درس بدهم . با خواهرش برگشتم قم تا مداركم را بياورم . بعد از چند روز به اهواز برگشتم تا ديگر زندگي مشتركمان را شروع كنيم . يك سري وسايل كم و كسر داشتيم كه با هم رفتيم و خريديم . گاز و يخچال . مغازه هاي آن جا به خاطر گرماي هوا صبح زود و بعد از ظهرها باز مي كردند . آمد و همه جاي شهر را كه برايم نا آشنا بود نشانم داد . بازار ميوه و سبزي ، نمايشگاه فرهنگي سپاه ، زينبيه . گفت " اگر بي كار بودي و حوصله ات سر رفت ، اين جاها هست كه بيايي . " آقا مهدي يك ماه اول تقريباً هر شب مي آمد خانه . اما من بي كار نبودم . ادامه دارد..... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_شانزدهم شهريور همان سالي كه خر
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 اوايل مهر بود كه كارم در مدسه شروع كردم . درس دادن به آن بچه هاي خون گرم جنوبي زير سر وصداي موشك هايي كه ممكن بود هدف بعديشان همين كلاسي باشد كه در آن نشسته ايم ، كار سرگرم كننده اي بود . احساس مي كردم مفيد هستم . به خاطر كارم که تدريس ديني و قرآن بود ، بايد زياد مطالعه مي كردم . ولي باز وقت زياد مي آوردم . آقا مهدي هم صبح زود ، بعد از اذان ، بلند مي شد و مي رفت و شب بر مي گشت . كم كم با خانم توفيقي همسايه مان پيش تر آشنا شدم . آدم هم كلام مي خواهد . تنهايي داشت برايم قابل تحمل مي شد. با هم مي رفتيم پشت خانه مان . يك جايي بود ، زينبيه ، كه پايگاه تقويت پشت جبهه بود . كار خياطي داشتند ، سري دوزي و سبزي پاك كردن . نمي شد آدم در اهواز باشد وبراي جبهه كاري نكند . اهواز تقريباً نزديك خط مقدم جنگ بود . هم براي پر كردن بي كاري و هم براي كار تدريسم عضو كتاب خانه ي مسجد شدم . كتاب مي گرفتم و مي بردم خانه . او هم اين طور نبود كه از تنهايي من خبر نداشته باشند . فكر كند كه خب ، حالا يك زني گرفته ام ، بايد همه چيز را حتی بر خلاف ميليش تحمل كند . مي دانست تنهايي آن هم براي دختري كه تا بيست و چند سالگي پيش خانواده اش بوده بعضي وقت ها عذاب آور است . بعضي وقت ها دو هفته مي رفت شناسايي ، ولي تلفن مي زد و مي گفت كه فعلاً نمي تواند بيايد . همين که نفسش مي آمد براي من بس بود ، همين كه بفهمم يك جايي روي زمين زنده است و دارد نفس مي كشد . وقتي مي رفت يك چيزهايي مثل حديث ، آيه جمله هايي از وصيت شهدا را با ماژيك مي نوشت و مي زد به ديوار اتاق . مي گفت : " دفعه ي بعد كه آمدم ، اين را حفظ كرده باشي ." ادامه دارد..... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
سرمایه‌ی ‌محبت زهراست ‌دین من من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم ... - سیدرضا موید 🏴شهید‌محمدغفاری🏴 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
8.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 آیا به جانب ای پسر احمد راهی هست تا ملاقات شوی؟😭 ای غروب جمعه! مولایم چه شد؟ 😍 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
13.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اختصاصی 🎥پایان چشم انتظاری پس از ۳۸ سال 🕊شهید گمنامی که شناسایی شد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
اصلا قشنگ‌ تـر از این بوسه مگر داریم ؟؟ عکس معروف وداع با پیڪر پاڪ شهیدان حسین زادحیدر و حسین نوبخت لشکر۳۱ عاشورا /ماووت‌عراق ۱۳۶۶ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
در هر تپش قلبم حضور معبودیست ڪه بی منت برایم خـــدایی می ڪند بی منت می بخشد و بی منت عطا می ڪند. حال خوب یعنی خدا رو تو تمام لحظات با تمام وجودت حس کنی به نام خدای همه 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
‍ خدایا دراین روز شنبه زیبا هر تاریکی به نور هر رنجی به رحمت هر فراقی به وصل و هر ناممکنی را با دست مهربانت ممکن بگردان به برکت ذکر پر نور صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi