eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
26هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهید ابراهیم هادی
#عاشقانہ_دو_مدافع #قسمت_پنجاه_نهم _چیزے رو کہ میخواست بشنوه رو گفتم: إ چرا نشستے دیره پاشو.. لبخن
_آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم... قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه برݧ ولے علے اصرار داشت کہ نیا همہ چشم ها سمت مـݧ بود. همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتـݧ هیچ وقت فکر نمیکرد کہ مـ راضے بہ رفتنش بشم خبر نداشتـݧ کہ همیـݧ عشق باعث رضایت من شده _بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختـݧ اما نمیخواستم دم رفتـݧ دلشو بلرزونم روپاهام بند نبودم .کلافہ ایـݧ پا و او پا میکردم.تا خداحافظے علے تموم شد اومد سمتم. تو چشمام نگاه کردو لبخندے زد همہ ے نگاه ها سمت مـا بود زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآ رد شد چشمامو بستم بوے عطرش و استشمام کردم و قلبم بہ تپش افتاد _چشمامو باز کردم دوبار از زیر قرآن رد شد ، هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم قرار شد اردلاݧ علے رو برسونہ اردلا سوار ماشیـݧ شد کاسہ ے آب دستم بود. علے براے خدا حافظےاومد جلو بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گل هاے یاس شناور تو آب و برداشت بو کرد. _لبخندے زد و گفت: اسماء بوے تورو میده قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآوردو گل رو گذاشت وسطش ، بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردݧ نداشتم اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے پلکامو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم خوب خانم جاݧ کارے ندارے❓ کار داشتم ، کلے حرف واسہ ے گفتـݧ تو سینم بود اما بغض بهم اجازه ے حرف زدݧ نمیداد چیزے نگفتم _دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد بالا و زیر لب آروم گفت: دوست دارم اسماء خانم پشتشو بہ مـݧ کرد و رفت با هر سختے کہ بود صداش کردم علے❓ بہ سرعت برگشت. جان علے❓ ملتمسانہ با چشمهاے پر بهش نگاه کردم و گفتم: خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه بیام چند دیقہ سکوت کرد و گفت: باشہ عزیزم _کاسہ رو دادم دستش ، بہ سرعت چادر مشکیمو سر کردم و سوار ماشیـݧ شدم زهرا هم با ما اومد بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلاݧ هم جلو احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم از همہ خداحافظےکردیم و راه افتادیم _نگاهے بهش انداختم و با خنده گفتم: علے با ایـݧ لباسا شبیہ برادرا شدیا اخمے نمایشے کردو گفت: مگہ نبودم ابروهامو دادم بالا و در گوشش گفتم: شبیہ علے مـݧ بودے بہ کاسہ ے آب نگاه کردو گفت: ایـݧ دیگہ چرا آوردے❓ خوب چوݧ میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم کہ زود برگردے _سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم: علے دلم برات تنگ شد چیکار کنم❓ یکمے فکر کردو گفت: بہ ماه نگاه کـ سر ساعت ۱۰ دوتامو بہ ماه نگاه میکنیم لبخندے زدم و حرفشو تایید کردم علے تند تند زنگ بزنیا چشم چشمت بے بلا _بقیہ راه بہ سکوت گذشت بالاخره وقت خداحافظے بود ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم اردلاݧ زهرا خداحافظے کرد و رفتـݧ داخل ماشیـ تو چشماش نگاه کردم و گفتم: علے برگردیا مـݧ منتظرم پلک هاشو بازو بستہ کرد و سرشو انداخت پاییـݧ دلم ریخت دستشو گرفتم: علے ، جو اسماء مواظب خودت باش همونطور کہ سرش پاییـݧ بود گفت: چشم خانم تو هم مواظب خودت باش _بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود اسماء جا مـ برم❓ قطره اے اشک از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم: برو اومدنے گل یاس یادت نره چند قدم ، عقب عقب رفت. دستشو گذاشتم رو قلبش وزیر لب زمزمہ کرد:عاشقتم مـݧ هم زیر لب گفتم: مـ بیشتر برگشت و بہ سرعت ازم دور شد با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم. 💚😔🌺 در رفتن جان از بدن ، گویند هر نوعی سخن من با دو چشم خویشتن ، دیدم که جانم میرود 💔😭🌹 _وارد فرودگاه شد. در پشت سرش بستہ شد احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد سعے کردم خودمو کنترل کنم.کاسہ ے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـ ، کاسہ هم از دستم افتاد و شکست _بغضم ترکید و اشکهام جارے شد. زهرا و اردلا بہ سرعت از ماشیـݧ پیاده شد و اومدݧ سمتم اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے داد میزد خوبے😔 نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم با زهرا دستم رو گرفتــ و سوار ماشیـنم کرد سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم _اومدنے با علے اومده بودم.حالا تنها داشتم بر میگشتم هرچے اردلان و زهرا باهام حرف میزد جواب نمیدادم. تا اسم کهف اومد. سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلا❓ هیچے میگم میخواے بریم کهف❓ سرمو بہ نشونہ ے تایید نشوݧ دادم... ادامه دارد... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi