💔
🔺 شهادت میدهم که...
- قیامت حق است.
- قرآن حق است.
- بهشت و جهنم حق است.
- سوال و جواب حق است.
- معاد، عدل، امامت، نبوت حق است.
🔴 بخشی از وصیت نامه شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
سخاوت به زیادی ثروت نیست به احساس بی نیازی از دنیا است.
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🌓
#نیایـــششبانگاهـــی
در این شب زیبا من #دعایـــتان
میکنم به خیر نگاهــــتان میکنم
به پاکی یادتان میکنم به خوبی!
هـر جا هستید #بهـــــترینها رو
برایــــــــــــــــــــــتان آرزو دارم.
✨ #شــــــبـتونمــهدوۍ✨
🍃🌹
یا کریم یاد تو
خانه کرده
در ایوان تنهایی من
دیگر تنها نیستم...
#گلیزاده_رضا
به نام خدای همه
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
#یک حبه نور ✨
[کَربِی لا یُفَرِّجُهُ سِوَى رَحمَتِکَ... ]
غمزدگیام را جز رحمتت برطرف ننماید...
🍃🌹
صبح شد؛
و...
امروز آمد،
به هزار دلیل
#صابر_ابر
سلام
صبح به میل 🌤
🍃🌹
@ostad_shojaeأین الرجبیون_۲.mp3
زمان:
حجم:
11.95M
#استقبال_از_ماه_رجب ۲
✍هر جوری که بودی؛
هر جوری که زندگی کردی؛
مهم نیست...
❤️رجب؛ با همه ی عظمتش،
یه نردبانِ، که خدا برای نجاتت فرستاده!
👈با اراده ی محکم ازش بالا برو؛
آسمون نزدیکه
#رجب
#استادشجاعی
دیدید بعضی از آدمها عجیب بوےِ خدا میدهند❣
ایڹ افراد را بشنـاسید و انتخاب ڪنید، و زیاد بہ ملاقاتشاڹ بروید❗ ️
👈 ملاقات با ایڹ افراد، روحتان را تازهتر، و به خدا نزدیڪتر میڪند🌺 🍃
لحظات زندگیتون مملو از یاد شهدا🌹
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت هجدهم برخورد با منکر🌺 💢روزها گذشت تا ایام انقلاب رسید در روزهای انقلاب
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت نوزدهم
تویوتا🌺
💢اوایل انقلاب بود و هنوز جنگ آغاز نشده بود.
💢ابراهیم در یکی از ادارات دولتی کار می کرد من هم مدتی بود که در حراست صدا و سیما فعالیت داشتم.
💢آن ایام در حوالی مسجد محمدی و خیابان زیبا سکونت داشتیم.
💢یک روز عصر توی کوچه ایستاده بودم که ابراهیم از سر کار برگشت.
💢این بار با دفعات دیگر فرق داشت او بر سوار یک ماشین مدل بالا بود! یک خودرو سواری تویوتا سفید صفر کیلومتر را جلوی منزل پارک کرد و پیاده شد.
💢چشمام از تعجب گرد شد و سوال کردم خریدی؟
💢ابراهیم درب ماشین رو قفل کرد و رفت سمت خانه.
💢دنبال ابراهیم وارد خانه شدم در حضور خانواده شروع کردم از ماشین ابراهیم تعریف کردن بعد گفتم سوییچ ماشن رو بده بریم دور بزنیم.
💢ابراهیم ساکت بود و حرفی نمی زد مدتی که گذشت گفت: نه این ماشین به درد ما نمی خوره می ترسم ما رو زمین بزنه
💢گفتم: مگه موتوره که بخوریم زمین؟
💢ابراهیم دوباره حرفش رو تکرار کرد همین ماشین می تونه ما رو بزنه زمین. هم میتونه ما رو از همه چیز دور کنه از خدا از مردم. همین فردا ماشین رو میدم به یکی دیگه
💢گفتم: به کی؟ اصلا از کجا آوردی؟
💢گفت: این ماشین رو یکی از آقایون علما به من هدیه کرد اما به درد من نمی خوره.
💢گفتم عیب نداره بزار من ازش استفاده می کنم لااقل مامان بچه ها جایی خواستن برن.
💢گفت: نه به درد ما نمی خوره.
💢فردا بدون ماشین به محل کار رفت.
💢عصر بود که صدای زنگ خانه به صدا درآمد.
💢یه آقایی پشت درب خانه ایستاده بود سلام علیک کردیم.
💢ایشان در حالی که به ماشین نگاه می کرد گفت اومدم سوییچ ماشین رو بگیرم.
💢 با تعجب گفتم: شما؟
💢گفت: شما عباس آقا باید باشید با نشانی هایی که داد مطمئن شدم. سوییچ رو دادم.
💢آن شب خیلی با ابراهیم حرف زدم آخه این چه وضعه یه ماشین هم برا خودت نگه نمی داری چرا هر چی دستت میرسه می بخشی؟ بابا خودت هم آینده داری خانواده داری..
💢ابراهیم طبق معمول لبخند می زد بعد فقط یک جمله گفت: خیلی بهتر شد این ماشین رفت.
💢او به کارهایی که می کرد ایمان داشت می دانست آنها که از متن جامعه و از حضور در کنار مردم جدا شدند و به افراد مرفه تبدیل شدند، از همین موارد آغاز کردند ابتدا ماشین مدل بالا خانه شیک..
💢فردای آن روز فولکس آقای حسین جهانبخش که از دوستانش بود را گرفت و گذاشت پشت درب خانه.
💢گفت: این ماشین، اگر جایی خواستی بری ماشین هست.
💢من هم با بی اعتنایی از کنار فولکس درب و داغون رد شدم و رفتم توی خونه.
🗣عباس هادی
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
✳️️ در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شدم.
چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود.
دیدم امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محله ی ما نبود.
کنجکاوم شد، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز آقا مهدی است.
✴️ آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت.
ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟
شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟
✳️ خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم.
گفت: زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودشم اومده جاش.
✴️اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار و قسم کردم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هرچه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشنوند.
رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه بود.
حالا بعد از این عزیزان با اخلاص ما چه کرده اییم؟؟؟!!!!
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi