eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
26هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️روزی که همه بفهمند هيچ چيز عيب نيست، جز قضاوت و مسخره کردن ديگران. هيچ چيز گناه نيست، جز حق الناس... هيچ چيز ثواب نيست، جز خدمت به ديگران... هيچ کس اسطوره نيست، الا در مهرباني و انسانيت... ✍️هيچ ديني با ارزشتر از انسانيت نيست..... هيچ چيز جاودانه نمي ماند، جز عشق....... هيچ چيز ماندگار نيست، جز خوبي و بدي.... هيچ سعادتي بالاتر از آگاهي نيست.... هيچ دشمني خطرناکتر از جهل نيست... زمين تبديل مي شود به بهشتي سراسر ازعشق 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
دیده ایم كه تك سایزها را به حراج میگذارند،.. به خاطر مشتری كم شان،..   ولی تك سایز شهادت را مزایده ای میفروشند،  هر كسی بابت اش بهای بیشتری بدهد، میدهند اش به او، بیشترین بها، كه عبارت خوبی نیست، به جایش مینویسم  تمام دار و ندارش...    خدا بحق مادرمون حضرت زهرا(س) حق شهدا رو بهمون حلال کنه  🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
قسمت چهل و چهارم امریه🌺 💢اوایل بهمن ۱۳۶۱ بود من در مقر سپاه تهران مشغول فعالیت بودم. 💢یک روز به من گفتند: کسی دم در با شما کار دارد. 💢رفتم با تعجب دیدم که ابراهیم است. نمی دانید چقدر خوشحال شدم. 💢با هم وارد ساختمان شدیم. خیلی از دوستان ما او را می شناختند و یا اینکه تعریف او را شنیده بودند. 💢با اصرار من قرار شد نهار بماند. البته گفتم که من هزینه نهار مهمان را از جیب خودم می دهم و مشکل بیت المال وجود ندارد. 💢گفتم: داش ابراهیم، چی شده یادی از ما کردی؟ 💢گفت: می خوام برایم یه امریه بگیری که اعزام بشم جنوب. 💢آن زمان بسیجیانی که خارج از اعزام سراسری به جبهه می رفتند باید یک نامه شخصی برای اعزام به جبهه می گرفتند که به آن امریه می گفتند. 💢موقع ناهار وارد سالن غذا خوری شدیم. شرایط خاصی در آن سال وجود داشت توی واحد ما کسی نمی خندید. همه با یقه های بسته و ظاهری بسیار مذهبی بودند! فکر می کردند این کارها اخلاص وتقوی را بیشتر می کند. 💢ابراهیم تا وارد سالن غذا خوری شد گفت: راستی شنیدم عقد کردی درسته؟ 💢گفتم: بله با اجازه، انشاءالله عروسی باید بیای مداحی کنی. 💢هنوز حرف من تمام نشده بود که یکدفعه ابراهیم زد روی میز و گفت: باریک الله.‌‌. بعد یه بیت شعر برای من خواند و همینطور می خندید می زد روی میز! 💢من هم که نگاه های خاص اطراف را می دیدم خیلی خجالت کشیدم و گفتم: آقا ابراهیم زشته، مسئولین سپاه اومدن اینجا و توی سالن نشستند. 💢ابراهیم هم با اشاره سر گفت: خبر دارم عمداً این کار را می کنم! 💢نمیدانم چه منظوری داشت اما حسابی سالن نهار خوری را به هم ریخت. 💢غروب همان روز به منزل ابراهیم رفتم و بلیط قطار را برایش بردم. خیلی خوشحال شد. گفتم: فردا برو راه آهن و با قطار اهواز برو برای جنوب. من هم انشاءالله به شما ملحق می شم. 💢فردای همان روز به سراغ مسئول بخش خودمان رفتم و اصرار کردم که تا به جنوب بروم. بوی عملیات را همه متوجه شده بودند. 💢قبول نمی کردند اما اینقدر اصرار کردم تا چند روز بعد موافقت شد. 💢خودم را که به جنوب رساندم. موقع شروع عملیات بود. 💢آنجا شنیدم که ابراهیم با نیروهای اطلاعات قرار است جلو برود. 💢مدت کوتاهی با او بودم. انگار در دنیا نبود. تمام کارهایش متفاوت شده بود! بعد هم تنهای تنها راهی شد. 💢من هم، خندان و هاشم کلهر و دیگر رفقا را دیدم و همراه آنها به گردان مقداد آمدم. 💢با گردان مقداد تا پای کار آمدیم و به تپه دوقلوها رسیدیم اما با اعلام دستور عقب نشینی مجبور به بازگشت شدیم و حسرت دیدار آخر بر دل ما ماند. 💢یکی از رفقا گفت: ابراهیم برای آخرین باری که به جبهه آمد به من گفت: این بار دیگه تمومه، نمی خوام دیگه حرفی از من باشه. 👇👇👇
👇👇👇 💢بعد با صدای آرامی ادامه داد: انگار نه انگار کسی به نام بوده نمی خوام کسی از من حرفی بزنه هیچی.. 💢یه وجب از خاک زمین رو نمی خوام اشغال کنم. نمی خوام برا من مراسم بگیرند از من حرفی بزنند.. 💢دلم از این نوع صحبت کردن ابراهیم گرفت اما چیزی نگفتم. 💢ابراهیم این ها را گفت و رفت. 💢این اتفاق به صورت واقعی رخ داد. 💢بیست و پنج سال هیچ حرفی از ابراهیم نبود نه مراسم خاصی نه مزاری. 💢اما وقتی خدا بخواهد به کسی عزت دهد و او را بزرگ کند دیگران نمی توانند مانع شوند. 💢سال ۱۳۹۴ در تماس هایی که با گروه شهید هادی گرفته شد در سراسر کشور بیش از بیست مراسم سالگرد و یادواره برای آقا ابراهیم برگزار شد. 💢در یک مورد شخصی از شهرهای استان یزد تماس گرفت و گفت: من برای این شهید نذر کردم و مراسم سالگرد برای او برگزار کردیم سخنران و مداح.. بسیار عالی بود هزار نفر را شام دادیم. خدا می داند که چه برکاتی از این جلسه کسب کردیم.. 💢اما وقتی ابراهیم برای آخرین بار به جبهه رسید قرار بود عملیات والفجر مقدماتی آغاز شود البته با سر وصدای بسیار! 💢آخرین جلسه هماهنگی فرماندهان در دهلاویه بر قرار شد. 💢هر فرمانده همراه با یکی از نیروهای بسیجی لشکر خود راهی محل جلسه گردید. 💢حاج همت نیز که به ارادت داشت به حاج حسین الله کرم پیغام داد که حتما را همراه بیاور تا بعد از جلسه، دعای توسل را با همان سوز همیشگی بخواند. 💢جلسه بر قرار شد. بسیجی ها که بیشتر به عنوان راننده همراه فرماندهان به دهلاویه آمده بودند در بیرون از جلسه حضور داشتند. 💢ساعتی بعد شام آوردند. ظرف های نان و کباب وارد محل جلسه شد. 💢بعد هم نان و سیب زمینی برای بسیجی ها آوردند!! 💢بعد از شام، قرار بود ابراهیم وارد محل جلسه شود و دعای توسل را شروع کند. 💢اما همزمان با پذیرایی از فرماندهان صدای دعای توسل از بیرون محل جلسه شنیده شد! 💢ابراهیم همراه بسیجی ها دعا را شروع کرد. 💢بعد از شام هر چه به ابراهیم گفتند: که بیا و برای فرماندهان دعای توسل بخوان قبول نکرد. 💢او با ناراحتی می گفت: من دعای خودم را خواندم. 💢جلسه به پایان رسید و همه آماده بازگشت به محل قرار گاه و لشکرها شدند. 💢حاج حسین می گفت: وقتی سوار ماشین شدیم حرکت کردیم، یک بسته را به ابراهیم دادم و گفتم: برایت نان و کباب آوردم. 💢ابراهیم همینطور که پشت فرمان نشسته بود نان و کباب را از من گرفت و با دست دیگر از شیشه ماشین به بیرون پرت کرد.! 💢بعد هم گفت: من با بسیجی ها نان و سیب زمینی خوردم بگذار این غذا را حیوانات بیابان بخورند ! 💢چیزی نگفتم. 💢ابراهیم چند لحظه بعد گفت: تمام ما بسیجی هستیم وای به روزی که غذای بسیجی و فرمانده تفاوت داشته باشد، آن موقع کار مشکل می شود. 💢روز بعد آخرین هماهنگی نیروها انجام شد و حرکت گردان های لشکر حضرت رسول "صلی الله علیه وآله وسلم" به سمت پاسگاه های جنوبی فکه آغاز گردید. 🗣مرتضی پارسائیان
💔 ‏امير نوري: اگر خمير كاغذم تحريم كنند همين كاغذم ديگه نيست. شهيد تهراني مقدم: فقط انسان هاي ضعيف به اندازه امكاناتشان كار ميكنند. ‎ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
ماه رجب داره تموم میشه انشاءالله ما هم در قیامت در صف رجبیون قرار بگیریم رزق شب قدرمون رو تو این روزا میدن ، از حالا داریم سرنوشت شب قدرمون رو تعیین میکنیم... خدا کلید قفل همه سختیها و مشکلات وبیماری ها رو داده دست خودمون ، فقط کافیه بخواهیم..... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 💞 إلَهِي! كَسْرِي لاَ يَجْبُرُهُ إلاَّ لُطْفُكَ وَ حَنَانُكَ وَ فَقْرِي لاَ يُغْنِيهِ إلاَّ عَطْفُكَ وَ إِحْسَانُكَ خدايا ! شكستگی ام را جز لطف و محبتت جبران نكند، و تهيدستی ام را بےنيازی نرساند جز مهر و احسانت... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
آیینه ی روزگار لبخند خداست آرامش سبزه زار لبخند خداست از عطر نگاه باغها دانستم نام دگر بهار لبخند خداست ....؟ به نام خدای همه 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
حبه نور✨ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ از حرف مردم و قضاوت‌شون می‌ترسی؟ نترس! چیزی که باید نگرانش باشی قضاوت خدا در مورد خودته... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
می‌رسد آن روز که از شوق نگاهت به سر و پای دَوم من منتظرم ... 🍃 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
بهار سخاوتمند است دامنی از گل به زمین می بخشد بیاییم کمی پای درس بهار بنشینیم سلام صبح زیبای بهاریتون بخیر🌸 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
تازه مےخواسٺ دلم سرخوش مبعث گردد خبر آمد ڪہ راهے شد مےرود دامن ڪشان یڪ ڪاروان سوے بلا بر نخواهد گشٺ از این دلدادگان جز اندڪے 🥀🥀
💔 🔴 طراحی زیبا از طلبه جهادگر که در بیمارستان فرقانی مشغول خدمت به بیماران کورونایی بود که همسر و فرزند دوقلوی خود را از دست داد ولی دست از خدمت نکشید. 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 حکایت زندگانی شهید مدافع حرم حسین معز غلامی را از آنجا شروع میکنم که؛ ۱۵ساله بود، جانباز فتنه شوم و منحوس سال۱۳۸۸شد. برای شهادت هیچ کم نداشت. روضه خوان حضرت ارباب بود و مگر میتوانست حرم را در محاصره داعشی های یزیدی صفت ببیند؟ دیگر وقت رفتن، رسیده بود؛ عازم سوریه شد. حسین شهید ِدهه هفتادی ما، سه روز قبل از شهادتش مجروح شده بود، اما عشق به دفاع از حرم بی بی و عطش شهادت، او را از رزم در میدانی که حق و باطل آن بذای جهانیان روشن و واضح بود؛باز دارد. شهادت، آنجا برایش حتمی شد که در حَماء سوریه، برای آزادسازی خانطومانِ کربلایی، میجنگیدند؛ از ناحیه کتف مجروح شد، همان قسمتی که افتخار جانبازی در سال هشتادو هشت، قبلا نصیبش شده بود... همان جا بود که تیر ها به قصد چشم حسین، شلیک میشد. در دفاع از حرم عمه جان؛عباسگونه جنگیده بود و حال اجر جهادش؛شهادتی بود که عطر روضه علقمه را میداد. گلوله هایی که چهره نورانی او را هدف داشت،توان حرکت را از پایش گرفته بود.وقتی به زمین خورد ناخودآگاه ؛ یادِ کوچه و مغیره......افتادم. به زمین که افتاد؛ دندان هایش شکست ،باز هم گریزی به روضه بزم شراب و چوب خیزران زدیم آنگاه در پایان زندگی زمینی اش و آغاز حیات ابدی اش،خداوند بلند مرتبه اینگونه خریدارش شد: وَفَدَیْنــاهُ بـِذِبحٍ عـــَظیـِم و او را به قربانی بزرگی باز خریدیم /سوره مبارکه صافات آیه ۱۰۷ به قلم 🖋 sh.g 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💔 مردان بےادعا از گرفتن عکس و فیلم گریزان بودند! پس از تشڪیل واحد تبلیغات و روابط عمومی در یگان های رزمی سپاه، خصوصاً از اواسط جنگ به بعد، عکاس های هر واحد میان رزمنده ها به ثبت چهره مجاهدان مےپرداختند. عکس بالا توسط یکی از نیروهای واحد تبلیغات و روابط عمومی لشگر۱۰ سیدالشهدا گرفته شده است عکاس سعی کرده عکسی از یک بسیجی بگیرد که او مانع شده اما... عکاس شاتر دوربین را زودتر فشار داده و این عکس، ثبت شده... آری! در پیش گرفتنِ رویه گمنامی و اخلاص، در اکثر رزمنده ها به چشم مےخورد.... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2 قسمت چهل و چهارم امریه🌺 💢اوایل بهمن ۱۳۶۱ بود من در مقر سپاه تهران مشغول فع
قسمت چهل و پنجم داخل کانال🌺 💢در عملیات والفجر مقدماتی ابراهیم با رزمندگان گردان کمیل جلو آمد و پس از کش و قوس های فراوان همراه با آنان به کانال دوم در فکه رسید کانالی که بعد ها به کانال کمیل معروف شد. 💢چند روز محاصره، توان نیروها را بسیار کاهش داد. فرماندهان و معاونین گردان نیز به شهادت رسیدند. 💢تنها کسی که از لحاظ قدرت بدنی و سابقه ی جنگی، توان مدیریت نیرو ها را داشت فقط ابراهیم بود. 💢از اینجا به بعد را از زبان یکی از بازماندگان این گردان نقل می کنیم. 💢در آن بحبوحه که در محاصره بودیم به عنوان تنها کسی که قدرت فرماندهی دارد باید کاری می کرد تا به یاران خود روحیه دهد. 💢او ابتدا به نیروهای سالم دستور داد تا برای نگهبانی از کانال در یک محدوده ۴۰۰متری پخش شوند. 💢هر دو نفر با بیست متر فاصله از بقیه در لبه کانال سنگر ساخته و مستقر شدند. 💢به دلیل کمبود مهمات از نیرو ها خواست تنها در صورتی به دشمن شلیک کنند که در تیر رس قرار گرفته باشند. 💢بعد به سراغ چند نفر از سالم تر ها که قدرت بدنی داشتند رفت از آنها خواست تا سیم خار دارهای کف کانال را جمع آوری کنند. 💢کف کانال چند ردیف سیم خاردار حلقوی قرار داشت. انجام این کار بدون هیچ گونه امکانات، برای بچه ها بسیار مشکل بود. 💢کار بعدی ابراهیم جمع کردن شهدا از میان مجروحین و رزمندگان داخل کانال بود. 💢قسمتی از کانال، از بچه ها فاصله داشت و به خاطر شیپ در دید نبود. بچه ها با سختی بسیار شهدا را به آنجا بردند. 💢حمل پیکر شهدا سخت نبود بلکه دل کندن از رفقا کار را بسیار سخت و طاقت فرسا می کرد. 💢غم سنگینی بر دلهای دوستان نشسته بود. 💢در طول این مسیر کوتاه نزدیک بود عده ای از بچه ها قالب تهی کنند. شیر مردانی که در مقابل دشمن، شجاعانه جنگیده بودند اینک توان جابه جا کردن پیکر دوستان شهیدشان را نداشتند! 💢یادم هست کسی با کسی حرف نمی زد فقط قطرات اشک بود که آرام آرام از گونه ها می چکید. 💢بچه ها نگاهشان به صورت آرام و مظلوم شهدا گره خورده بود. اشک بود که از گونه های رنگ پریده و خاکی شان به آرامی می لغزید و می افتاد. 💢خاطرات شیرین روزهای با هم بودن لحظه ای ما را آرام نمی گذاشت اما اینک با حسرت و اندوه، پیکر شریف دوستان را به دوش گرفته و غریبانه آنها را به جایی می بردند که از دیدشان پنهان باشند! 💢غم واندوه تمام وجودشان را گرفته بود. 💢پس از انتقال شهدا به انتهای کانال، نوبت پیدا کردن جای امنی برای مجروحین بود. 💢مجروحین کانال تعداد شان زیاد بود. عده ای دست و پایشان قطع شده بود، عده ای هم بر اثر ترکش و تیر دل و روده هایشان بیرون ریخته بود. 💢نگاه جستجوگر ابراهیم در کانال به دنبال جایی بود که بتواند مجروحین را از ترکش خمپاره هایی که گاه و بی گاه میهمان ناخوانده کانال می شدند در امان نگه دارد. 💢تنها جای مناسبی که به ذهنش رسید دیواره های کانال بود که بخشی از آن بر اثر اصابت خمپاره ها تخریب شده بود. 💢ابراهیم از بچه ها خواست تا با کمک سر نیزه ها دیوارها را بتراشند و در مکان های مختلف کانال چند جان پناه درست کنند. 💢بچه ها هم فورا دست به کار شدند. 💢ساعتی بعد وبا تلاش بسیار پناهگاهی برای در امان ماندن مجروحین فراهم شد. 💢حالا کانال شرایط عادی پیدا کرده. 💢من خوب به بچه ها نگاه می کردم. در چهره هیچ کدام از علی اکبر های خمینی نشان ضعف و ترس مشاهده نمی شد. 💢آری اینجا کانال دوم است. اینجا همان مکانی است که ملائک الهی به نظاره سربازان آخر الزمانی رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم و امیرالمومنین علیه السلام نشستند. اینجا محل اتصال زمین به آسمان است. اینجا مکانی است که بعدها به نام کانال کمیل نامیده شد. 👇👇👇
👇👇👇 💢با صدای انفجار ابراهیم یکباره از جا پرید. از لبه کانال بالا رفت و زمین منطقه را تا تپه های دو قلو که پشت سر ما قرار داشت بررسی کرد. 💢بعد چند نفر از بچه هایی که سابقه عملیاتی داشتند را صدا کرد. آنها هم آمدند. 💢ابراهیم گفت: برای عقب نشینی و رفتن به کانال اول و بعد از آن رسیدن به نیرو های خودی چاره ای جز تنها گذاشتن مجروحین نیست. 💢نیروهای سالم باید پس از خروج از کانال در میان میادین مین و سیم خاردار ها حدود ۴۰۰متر سینه خیز بروند. 💢آن وقت اگر بتوانند از انفجار مین ها، آتش مرگبار لول ها، دوشکا ها و تیر بار های دشمن نجات پیدا کنند و به کانال اول می رسند. 💢بعد از گذشتن از کانال اول باید دوباره مدتی سینه خیز بروند تا نزدیک تپه های دو قلو برسند. 💢بعد هم با سرعت بدوند تا به پشت تپه های دو قلو برسند. یک طرف این تپه ها در تصرف دشمن است و طرف دیگرش در تصرف نیروهای خودی، بچه ها باید مواظب آتش دشمن هم باشند. آنها روی تپه ها هستند. 💢ابراهیم این حرف را زد و گفت: بروید بچه های سالم را توجیه کنید. 💢طبق آنچه ابراهیم می گفت با رسیدن به این تپه ها می شد به نجات یافتن امیدوار بود اما طی این مسیر تنها از کسانی بر می آمد که چالاک و سر حال باشند نه کسانی که چهار روز نه آب و غذا خورده اند و نه توانسته اند خوب بخوابند و مضاف بر این با دشمن در سخت ترین شرایط روحی و روانی جنگیده اند. 💢ابراهیم هم به قصد دلجویی از مجروحین از جا برخواست به هر مجروحی که می رسید لحضاتی را در کنارش می نشست و او را نوازش می کرد و با او صحبت می نمود. 💢من هم در کنار او بودم ابراهیم چند متر جلوتر به یک گروه کوچک دو نفره رسید و کنار آنها نشست. 💢یکی از آنها نوجوانی کم سن وسال بود که به دیواره کانال تکیه داده بود. دیگری اما آرام بر روی پا های رفیقش خوابیده بود. 💢ابراهیم کنارشان نشست. 💢نوجوان به احترام ابراهیم نیم خیز شد. 💢ابراهیم از حال رفیقش جویا شد. 💢نوجوان خیلی آرام اما محکم پاسخ داد: دوستم لحظاتی پیش مهمان خدا شد. بعد هم آرام آرام صورت و موهایش را نوازش داد. 💢ابراهیم با تعجب نگاهش کرد. بعد خم شد و بر گونه های خاک گرفته و خون آلود آن شهید بوسه زد. 💢دیگر انگار رمقی برای برخاستن نداشت. قطرات اشک از چشمان ابراهیم جاری شد. 💢بعد به آرامی پیکر شهید را برداشت و به کنار بدن های مطهر شهدا برد. 💢ابراهیم برگشت و نوجوان را در آغوش کشید. 💢رزمنده نوجوان گفت :من و رفیقم از بچگی با هم بزرگ شدیم، با هم به مدرسه رفتیم. وقتی جنگ شروع شد با تلاش بسیار توانستیم مدرسه را رها کرده و به جبهه ها بیاییم. 💢ما را به همین گردان کمیل معرفی کردند. گردان ما قبل از حضور در این عملیات، هجده روز در منطقه فکه در خط پدافندی حضور داشت حتی آنجا توانستیم یازده نفر از نیروهای دشمن را اسیر بگیریم. بعد از تمام شدن ماموریت، گردان را به عقب آوردند تا آنجا برای استراحت به دو کوهه منتقل کنند به مرخصی برویم. 💢صبح وقتی برای رفتن به دو کوهه آماده شدیم فرمانده همه ما را جمع کرد و گفت: قرار است تا چند روز دیگر در این منطقه عملیات شود، فرمانده لشکر از گردان ما خواسته به خاطر آمادگی رزمی گردان در این عملیات شرکت کنیم. 💢امام (ره) منتظر نتیجه مطلوب این عملیات است اگر خسته نیستید در این عملیات خط شکن باشیم. 💢هر چند بچه ها خسته بودند و دو شب را مجبور شده بودند بدون امکانات در اردوگاه چنانه بخوابند و برای رسیدن و دیدار با خانوادهایشان لحظه شماری می کردند اماشیرینی شاد کردن قلب امام ( ره) چیز دیگری بود. 💢تمام بچه ها قبول کردند تا در این عملیات به عنوان خط شکن وارد شوند. 💢بعضی از نیرو ها همان جا در هوای سرد زمستان با آب سرد غسل شهادت کردند و برای عملیات آماده شدند بعد هم وارد عملیات شدیم . 💢ابراهیم به حرف های این نوجوان گوش کرد. بعد سکوت عجیبی بین ما حاکم شد. 🗣یکی از بازماندگان کانال
ﺍﻟهــــــــے ﺑـﻮﯼ ِﻧﺎﺏ " ﺑﻬﺸـﺖ "ﻣﯿﺪﻫﺪ ﻫﻤـﮥ " ﻧﺎﻣﻬﺎﯼ "ﻗﺸـﻨﮓ ِ " ﺗــﻮ " ﻣﯿﮕﺬﺍﺭﻣﺸﺎﻥ ﺭﻭﯼ ِﺯﺧﻤﻬﺎﯼ "ﺩﻟﻢ " ﺍﻟهــــــــے ﮔﻔـﺘﻪ ﺑـﻮﺩﯼ "ﺍَﻟﺠَّﺒﺎﺭ " ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﮐـﻪ " ﺟُـﺒﺮﺍﻥ ﻣــﯿﮑﻨﺪ " ﻫﻤـﮥ ﺷﮑﺴﺘﮕـﯿﻬﺎﯼِ " ﺩﻟﺖ " ﺭﺍ ﺍﻟهــــــــے ﮔﻔـــــﺘﻪ ﺑﻮﺩﯼ " ﺍَﻟﻤُﺼَـﻮِّﺭ " ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﮐــﻪ ﺍﺯ ُ"ﻧﻮﻣـﯿﺴـﺎﺯﺩ " ﻫﻤﮥ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ "ﻭﯾـﺮﺍﻥ " ﺷـﺪﻩ ﺍﺳـﺖ ﺩﺭﻭﻥ ِ " ﺩﻟﺖ " ﺍﻟهــــــــے ﮔﻔــﺘﻪ ﺑـﻮﺩﯼ " ﺍﻟﺸّـﺎﻓـﯽ " ﯾﻌﻨﯽ ﮐﺴﯽ ﮐـــﻪ " ﺷِﻔﺎ " ﻣـﯿﺪﻫﺪ ﺗﻤﺎﻡ ِ "ﺯﺧﻤﻬـﺎﯼِ ﻋﻤﯿﻖ " ﻭ " ﻧﺎﻋـﻼﺝ " ﺭﺍ ﻫـﻮﺍﯼ ِ "ﺩﻟﻢ " ﺳﺒﮏ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺑــﺎﺯﻣﺰﻣﻪ ﻧﺎﻣﻬﺎﯼِ ﺯﯾﺒﺎﯾﺖ. ﺍﻟهــــــــے ﻧَﻔـﺲ ﻣﯿﮑﺸــﻢ ﺩﺭﻫﻮﺍﯼِ "ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﻬـﺎﯼِ ﻧﺎﺑﺖ " ﺳﭙﺎﺱ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ وخدایی میکنی... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🔴تو برنامه کودک‌شو از کودک سوال میکنن قهرمان زندگیت کیه میگه حاج قاسم سلیمانی اگر سردار سلیمانی مارا شهید کردند آمریکا با حاج قاسم‌های آینده چه خواهد کرد؟ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
من اگر تو را آرزو کنند، بهترین آرزو هستی؛ و اگر به تو امید داشته‌باشند، بهترین امید هستی ... "حکمت ۹۱ نهج‌البلاغه " به نام خدای همه 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
حبه نور ✨ و اِن یُرِدکَ بِخَیر فلا رادَّ لِفَضلِه.. و اگر خداوند اراده خیر درباره تو کند، هیچ‌کس قادر نیست مانع فضل او گردد .. یونس ۱۰۷ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
‌ بازآ که رفت بی گلِ رویت بهارِ عمر... اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
روزهای بدی در زندگی آدم می رسد که هیچ کسی حتی نمی پرسد : "خوبی؟" برای چنین روزهایی نیازبه یگانه مهربان دلسوزی داری به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی! خدا را می گویم.. 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
هر کسی را همدم غم ها و تنهائی، مدان سایه دنبال تو می آید، ولی همراه نیست سلام صبحتون بخیر جام روزگارتون سرریز کامیابی به امروز خوش آمدید🌦 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
سلام صبحتون بخیر يك صبح آرام يك صبح پراز آرزو یك صبح پراز شادی يك صبح پر از موفقيت يك صبح پراز اميد به فردا يك صبح پراز محبت برای شما آرزو میکنیم. "صبح بهاریتون پر سرور ‌ ‌ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi