شنیدهام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
#حافظ
اَللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّهَ
عَنْ هَذِهِ الأُْمَّهِ
بِحُضُورِهِ
وَعَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ....
#آمین
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
❄️🌨❄️
خـــدای مهربان...
در این صبح زیبا
از توبرای عزیزانم
سلامتی,نشاط, دلخوشی ،
وعاقبت بخیری
وبر آورده شدن حاجات طلب ميكنم
سلام
صبحتون بخیر
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🏴🏴
آنـان ڪ عاشقنـد
بہ دنبال دلبـرند
هر جـا ڪ مےروند، تعلـق نـمےبرند
عشـاق روزگار
سبـڪبـال مےپـرند...
#سلام_رفیق_شهیدم🥀
#صبحتون_شهدایی🌤
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
سلام امابعد
سه شنبه لای زرورقی از عشق پیشکش نگاهتون🌱
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌺شهید ابراهیم هادی مدتی در جنوب شهر
معلم بود؛
🔹مدیر مدرسه اش میگفت آقا ابراهیم از جیب_خودش پول میداد به یڪی از شاگردان تا هر روز زنگ اول برای ڪلاس نان و پنیر بگیرد.
🔹چون آقای هادی نظرش این بود ڪه این ها بچه های منطقه_محروم هستند و اڪثرا سر ڪلاس گرسنه هستند و بچه گرسنه هم درس را نمیفهمد.
🌺ابراهیم هادی نه تنها معلم؛ بلڪه الگوی
اخلاق و رفتار بچه ها بود.
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
یــڪ شهر پر از آدم
و این حجم پر از درد
لعنت شود آن شب که
تو را برد و نیاورد ...
🌷رزمنده دیروز مدافع امروز🌷
#شهیدسعید_سیاح_طاهری
#سالروز_شهادت
#یادش_باصلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
✖️شهیدی که پس از شهادت چشمانش را باز کرد
#آیت_الله_صدیقی
#آیت_الله_مصباح
#کرامت_شهدا
#شهید_علیاکبر_صادقی
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_نهم هر دو سرمان را از زير انداخ
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_دهم
كم كم ترسم ريخت . بعد از اين كه حرف هاي او تمام شد ، براي اين كه حرفي زده باشم گفتم :
" شما مي دانيد كه من فقط دو سال از شما كوچكترم ؟ مشكلي با اين قضيه نداريد ؟ "
گفت :" من همه چيز شما را از پسر عمه هايتان پرسيدم و مي دانم ."
نيازي نيست شما راجع به اين ها بگوييد . مشكلي هم با سن شما ندارم . حتا قيافه هم آن قدر مهم نيست كه بتواند سرنوشتمان را رقم بزند . حرف هايمان در يك جلسه تمام نشد . قرار شد يك بار ديگر هم بيايد .
از همان زمان كلاس هاي حزب ، پاسدارها براي ما موجوداتي از دنيايي ديگر بودند . سرمان را كه در خيابان پايين انداخته بوديم فقط پوتين هاي گتركرده شان را مي ديديم . برايمان حكم قهرمان داشتند ، مجسمه ي تقوا و ايثار ، آدم هايي كه همه چيز در وجودشان جمع است . حالا يكي از همان ها به خواستگاريم آمده بود .
ادامه دارد....
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_دهم كم كم ترسم ريخت . بعد از اي
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_یازدهم
جلسه ي اول توانستم دزدكي نگاهش كنم . مخصوصاً كه او هم سرش را زير انداخته بود . با همان لباس فرم سپاه آمده بود . خيلي مرتب و تميز . فهميدم كه بايد در زندگيش آدم منظم و دقيقي باشد . از چهره ي گشاده اش هم مي شد حدس زد شوخ است . از سؤالاتي كه مي پرسيد فهميدم آدم ريز بيني است و همه ي جنبه هاي زندگي را مي بيند .
دو روز بعد هم با همان لباس سپاه آمد . صحبت هاي جلسه ي دوم كوتاه تر بود . نيم ساعت بيش تر نشد . اين كه چه جوري بايد خانه بگيريم ، مدت عقد ، مهريه و اين چيزها . آقا مهدي اصلاً موافق مراسم نبود . مي گفت :
" من اصلاً وقت ندارم و الآن هم موقعيت جنگ اجازه نمي دهد . "
گمانم عمليات رمضان بود . حالا كه دلم گواهي مي داد اين آدم مي تواند مرد زندگيم باشد ، بقيه ي چيزها فرع قضيه بود . ديگر همه ي خانواده مان سر اصل قضيه ازدواج ما موافق بودند .
ادامه دارد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi