eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
26هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_نهم هر دو سرمان را از زير انداخ
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 كم كم ترسم ريخت . بعد از اين كه حرف هاي او تمام شد ، براي اين كه حرفي زده باشم گفتم : " شما مي دانيد كه من فقط دو سال از شما كوچكترم ؟ مشكلي با اين قضيه نداريد ؟ " گفت :" من همه چيز شما را از پسر عمه هايتان پرسيدم و مي دانم ." نيازي نيست شما راجع به اين ها بگوييد . مشكلي هم با سن شما ندارم . حتا قيافه هم آن قدر مهم نيست كه بتواند سرنوشتمان را رقم بزند . حرف هايمان در يك جلسه تمام نشد . قرار شد يك بار ديگر هم بيايد . از همان زمان كلاس هاي حزب ، پاسدارها براي ما موجوداتي از دنيايي ديگر بودند . سرمان را كه در خيابان پايين انداخته بوديم فقط پوتين هاي گتركرده شان را مي ديديم . برايمان حكم قهرمان داشتند ، مجسمه ي تقوا و ايثار ، آدم هايي كه همه چيز در وجودشان جمع است . حالا يكي از همان ها به خواستگاريم آمده بود . ادامه دارد.... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_دهم كم كم ترسم ريخت . بعد از اي
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 جلسه ي اول توانستم دزدكي نگاهش كنم . مخصوصاً كه او هم سرش را زير انداخته بود . با همان لباس فرم سپاه آمده بود . خيلي مرتب و تميز . فهميدم كه بايد در زندگيش آدم منظم و دقيقي باشد . از چهره ي گشاده اش هم مي شد حدس زد شوخ است . از سؤالاتي كه مي پرسيد فهميدم آدم ريز بيني است و همه ي جنبه هاي زندگي را مي بيند . دو روز بعد هم با همان لباس سپاه آمد . صحبت هاي جلسه ي دوم كوتاه تر بود . نيم ساعت بيش تر نشد . اين كه چه جوري بايد خانه بگيريم ، مدت عقد ، مهريه و اين چيزها . آقا مهدي اصلاً موافق مراسم نبود . مي گفت : " من اصلاً وقت ندارم و الآن هم موقعيت جنگ اجازه نمي دهد . " گمانم عمليات رمضان بود . حالا كه دلم گواهي مي داد اين آدم مي تواند مرد زندگيم باشد ، بقيه ي چيزها فرع قضيه بود . ديگر همه ي خانواده مان سر اصل قضيه ازدواج ما موافق بودند . ادامه دارد... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
چشم چشمه ی آفاق شود گر نظرت بیفتد بر رخ دوست.. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_بیست_و_یکم من مانده ام و یک مجهول دیگر : او در خانه عمو چکار داشت؟! دلم
💔 قبل از اینکه جمله ام تمام شود ، نگاهم به سمت صندلی های جلوتر می رود ، دو پسر جوان مشغول جا دادن ساک هایشان بالای صندلی هستند ، یک لحظه به چشم هایم شک می کنم ! نه! امکان ندارد، بازهم او!؟؟ بازهم حامد! وقتی ساکش را جا می دهد ، دست هایش را چند بار به هم میزند و می خواهد بنشیند که ناخواسته چشمش به من می افتد و نگاه هایمان درهم می پیچد ، هر دو سعی داریم به روی خودمان نیاوریم ، برای همین سریع نگاهم را میگیرم و او هم می نشیند... اما این رنگ چند ثانیه ای از چشم عاطفه دور نمی ماند : - آهای! چشماتو درویش کن حوراء خانم! به خودم میام اما دیر شده و آتو دست عاطفه داده ام ، عاطفه به من که احتمالا هنوز چهره ام بهت زده است چشمکی می زند و می گوید : -چیه خانم؟ جوان خوشتیپ دیدی ، همه حرفات یادت رفت؟ جیغ خفه ای می کشم : عاطفه! قیافه حق به جانب می گیرد: بد میگم؟ چنان چشم تو چشم شده بودین که نزدیک بود همه بفهمن ! رویم را بر می گردانم و می گویم پیش میاد دیگه ، آشنا بود . - دیگه بدتر، آقا کی باشن؟ بی حوصله می گویم :دوست عمومه بی جنبه! -ببین هی داری سعی می کنی جمعش کنی بدتر پخش میشه ها ! جدی و محکم به چشم هایش خیره می شوم و می گویم: ببین هیچ خبری نیس! الکی سعی نکن آتو بگیری !.... نویسنده: خانم فاطمه شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 از نگاه های مریم و ناهید می شود فهمید عاطفه دهن لقی کرده است، وقتی خودم را روی صندلی می اندازم و به بیرون خیره می شوم، هر سه شان مثل اجل معلق بالای سرم سبز می شوند.... عاطفه نشسته کنارم مبادا در بروم ، مریم و ناهید هم کله هایشان را از پشتی صندلی آورده اند جلو و با لبخند ملیحی نگاهم می کنند😁.. خودم را به بی خبری میزنم: چتونه شماها ؟ قیافه من شبیه خوراکیه ؟ هرچی داشتمو خوردین تو راه! ناهید لبخندش را عمیق تر می کند و سر تکان می دهد : نه عخشم ! میخوایم خوب نگات کنیم پس فردا که رفتی قاطی مرغا دلمون برات تنگ نشه! مریم آه می کشد و عاشقانه نگاهم می کند : وای نگاه کنین چقدر سفید بهش میاد! خیلی عروس شدی حوراء! من که لحظه به لحظه بر خشم و تعجبم افزوده می گویم: کدوم سفید؟ من که لباسام سفید نیست ! -خطای سفید روی چفیه تو میگم ! (لازم به توضیح است چفیه بنده کاملا مشکی و با خطوط باریک چهارخانه سفید می باشد !) دلم می خواهد عاطفه را از اتوبوس پرت کنم پایین ؛ فکرم را بلند می گویم اما کاش نمی گفتم ، چون اوضاع را خراب تر می کنم با حرفم مریم لبخندش موزیانه می شود : پس راسته؟ چش تو چش شدین و عشق در یک نگاه! نویسنده : خانم فاطمه شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
دسته بندی یاران امام عصر.mp3
3.82M
🔉 یار حضرت ولی عصر بودن؛ به چه معناست؟ ⏮ تعداد و دسته بندی یاران حضرت قبل از ظهور چگونه است!!؟ 🎤 استادعالی 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
آمدم دنیا برای دیدنت یابن الحسن ورنه با این مردم دنیا چه کاری داشتم " 💔 😔 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🔰 فرازی از وصیت نامه شهید؛ شما خواهران و سروران گرامی! از شما خواهش می کنم که زینب وار و زینب گونه، الگوی جامعه باشید. شهید ماشالله ولایی🌷 شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۰ ،شلمچه 🍃🌺🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💞روایت شیرین همسر شهید مدافع حرم از روز ازدواج با شهید ساعت۲ نتایج آزمایش آماده می‌شو.به من گفت میایی باهم برویم؟ گفتم《با چی؟》گفت《موتور!》گفتم《ماهنوز نامحرمیم!چطور با موتور برویم؟》تازه انگار حواسش جمع شده باشد،گفت《بله.من خودم می‌روم.》 نتایج را که گرفت،تماس گرفت وبا صدای غمگین گفت《من عذر میخوام که اذیتتون کردم.اما نتایج آزمایشمون بهم نخورد!》فهمیدم میخواد سر به سرم بگذارد.گفتم《اشکالی ندارد.ان‌شاءالله خوشبخت شوید.》و خداحافظی کردم. با یک جعبه شیرینی به خانه ما آمد و گفت《فکرکنم مبارک است.》خیلی خوشحال بود.سریع گفت《برای عصر نوبت محضر گرفتم!》انگار که میخواهم فرار کنم.گفتم《حالا چرا با این همه عجله؟》آنقدر سرعت کار بالا بود که حتی وقت عقد،تنها خواهرش هم نتوانست بیاید! 💐سالروز شهادت شهید مدافع حرم گرامی باد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
تیڪہ‌ڪݪامِش‌ایݩ‌بۅدڪہ «خُدابزࢪگہ‌میࢪسۅنہ.»❤️ یہ‌نیساݩ‌داشت‌ڪہ‌بااۅݩ‌ ࢪۅزیشۅ دࢪمیاۅࢪد.🚙 پُشت‌دخݪ‌ناݩ‌بࢪبࢪۍ‌هم‌میࢪفت تااگہ‌مُستَمَندۍࢪۅمیشناسہ‌ناݩ مجانے‌بہش‌بده.🍔 ازبچہ‌هاێ‌جنۅب‌شہࢪۍ‌ݪۅطے مسݪڪےبۅدڪہ‌دست‌خیࢪش‌ زبۅنزده.👌 زࢪنگ‌بۅدۅدࢪآمدخۅبےداشت. غیࢪِنیساݩ‌یڪ‌زانتیاهم‌بࢪا سۅاࢪۍخۅدش‌داشت.🚘 عجیب‌دست‌ۅدݪبازبۅدۅاگہ مُستَمَندۍࢪۅمیدیدهࢪچۍ داشت‌بہش‌میبخشید.💵 فڪࢪنمیڪࢪدشایدیہ‌ساعت بعدخۅدش‌بہش‌نیازپیداڪنہ. گاهۍیہ‌ࢪۅزڪݪےبانیسانش‌ڪاࢪ میڪࢪداماࢪۅزبعدپۅݪ‌بنزینشۅ ازمݩ‌میگࢪفت!😳 تہ‌تۅۍڪاࢪشۅدࢪمیاۅࢪدێ میفہمیدێ‌ڪݪ‌پۅݪۅبخشیده.🙄 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
دفعه دومی که عراق می‌رفت مصادف بود با اربعین. دو ماه بعد برگشت. صورتش لاغر شده بود. خیلی ناراحت بود. گفتم: «چرا ناراحتی؟» گفت: «دوستانم همه شهید می‌شوند و من نمی‌شوم.» گفتم: «خدا گل‌چین است.» گفت: «یعنی من گل نشدم!» با خنده گفتم: «نه، گل نشدی! اگر شده بودی خدا می‌چیدت و شهید می‌شدی.» خنده‌ای کرد و گذشت. 🌷 🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 [ روایت می فرماید تا یک ذره حب دنیا در دل کسی باشه یک ذره هم حب الله تو این دل وارد نخواهد شد... ] 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
هرچه از خداوند می‌خواهید، فقط از باب نماز اول وقت وارد شوید برای همدیگر طلب دعای خیر کنید زیرا دعا درحق برادر وخواهر دینی زودتر به اجابت می‌رسد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
پــــروردگارا ڪسی ڪه در دامـــــان تــــــو پناه گرفت طعم بی پناهی را نمی‌چشد هرڪس ڪه مدد از تو گرفت بی یاور نمی‌ماند آن ڪه به تــــــــــو پیوست هرگز تنها نمیشود پـــــس به تـــــو پناه میبرم و از تـــــو مددمیخواهم.. به نام خدای همه 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
ازهم بگشای دیده را با صلوات با خنده بگو شکرخدا را صلوات برگی بزنی بار دگردفتـر عمـر صبحست و بگومحفل ما را صلوات اَللّهمّ صلِّ علی محَمّد وآل مُحَمَّدوَعجِّّل فرجهُم🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حبه نور✨ وَنَجَّيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَكَانُوا يَتَّقُونَ و ما کسانی را که ایمان آورده و همواره پرهیزکاری می کردند، نجات دادیم. -آیه ۱۸ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حسین جانم💔 جهان‌ را با تمامِ‌ حسّ‌ و حالش امتحان کردم، در اين دنيا تو آن‌ حسّی‌ که تکراری‌ نخواهد شد اربابنا الحسین‌ع دوستت‌دارم‌همه‌دارایی‌ام‌اینه 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
اے خسـرو خوبان نظری سوی گدا کن. این فرجک الغریب .. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
دیگران را بگذار دل به آفتاب بسپار نگاه کن چگونه هر بامداد صبور و سربلند از شانه های خاکستری صبح بالا می آید و ستارگان چگونه از روشنایی اش شرمنده می شوند ... ! سلام .. طلوعی دیگر بر شما مبارک☀️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🕊 شهدا را یاد کنید با یک صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🏴🏴 نه پرواز بلدم، نه بال و پرش را دارم.. دنیایی اسیرم کرده اند... ولی‌٬من‌ میخواهم اسیر نگاه شما شوم و بس... 🥀 🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi