💔
اگه کسی بهت گفت
وقتی فلان شهید رو میبینم
یاد تو می افتم...
حواست باشه...!
حواست نباشه
کارت ساخته ست...👌🏻
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_بیست_و_سوم از نگاه های مریم و ناهید می شود فهمید عاطفه دهن لقی کرده است، و
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_بیست_پنجم
اینجا قرار بی قراران است ، اول که نگاه می کنی ، بیابان می بینی و گاه سیم خاردار و پرچم و تپه های خاک ،اما اگر میدانستی که هربار ، ملائک اینجا برای قبض روح چه کسانی بال گشوده اند ، ذره ذره خاکش را سرمه چشم می کردی....
همه زیبایی ها در سادگی است ، در سادگی لباس های خاکی و گلی ، در سادگی این دشت که جز مشتی خاک و پرچم و سیم خاردار ، چیزی ندارد . اما... نه... همه چیز دارد! آسمان دارد ، عطر خدا دارد ، شهید دارد....
اینجا هویزه است ، قتلگاه حسین علم المهدی و دوستانش ، قتلگاه نه ، معراجشان ، اینجا شعبه ای از کربلاست ، تا مرز عراق فاصله ای نیست اما دیده حقیقت بین ، صحن و سرای حسین (ع) را از همین جا هم می بیند ، یاد حرفی افتادم که آن پیرمرد در خواب گفت : مگه نشنیدی کل ارض کربلا؟
راست می گفت ، کربلا جغرافیا و مرز نمی شناسد ، هر زمینی که خون یاران حسین (ع) را بنوشد کربلا می شود ....
و این زمین چقدر از از خون حسین را نوشیده که در رگ هایش فرات جاری شده...
*اینجا میعادگاه اصحاب اخرالزمانی پسر فاطمه (س) است*♥️
چشم دوخته ام به خورشیدی که در افق کربلا ذوب میشود ، آسمان و ابرها لحظه ای رنگ سرخ می گیرند ، انگار زمین ،مشتی از خون هایی که نوشیده را به آسمان بپاشد....
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_بیست_ششم
من هم رنگ و بوی اینجا را گرفته ام ، ساده و بی چیز دست خالی ، مثل بیابان ، تمام حجاب ها و رنگ و لعاب های دنیایی رنگ باخته اند و الان خودمم....
بی هیچ ریا و خود بینی ، تازه الان خودم رو شناختم و پیدا کردم ، کنار کسانی که نامدار سرای گمنامی اند و سال هاست از دید ما دنیا بین ها گم شده اند ....
عاطفه و مریم و ناهید هم مثل من اند ، هرکدام گوشه ای از دشت ، روی خاک تفتیده در جست و جوی خود اند ، نمی دانم اینجا که نشسته ام ، چند شهید و چه شهدایی به معراج رفته اند....
اما می دانم به هوایشان به کمکشان نگاهشان و دعایشان سخت محتاجم...
غروب است و باید بریم ، دلم نمی خواهد از هویزه دل بکنم ، چراغ خطوط مرزی ایران و عراق پیداست از همین جا بوی تربت می اید بوس تربت اعلی ....
خوابم نمی برد، طوری که بقیه بیدار نشوند بلند می شوم و وضو میگیرم ، نمی دانم چرا از وقتی اینجا آمده ام ، دلم نمی خواهد لحظه ای بی وضو باشم ، می روم سمت یادمان ، نور سبزی فضا را روشن می کند ....
و صدای زمزمه مناجات در هم می پیچد و به آسمان می رود اینجا حس خوبی دارد، روحت سبک است ، به سبکی تابوت شهدایی که تازه تفحص شده اند ...
خادمین شهدا هریک گوشه ای کز کرده اند و مناجات و اشک می ریزند ، هیچ کس حواسش به دور و برش نیست ، بعضی فرازهای دعای کمیل را می نالند ، آسمان همین جاست....
همین جا......
نویسنده: خانم فاطمه شکیبا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_یازدهم جلسه ي اول توانستم دزدكي
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_دوازدهم
مردها معمولاً در اين كارها آسان گير تر هستند . ايرادهاي مادرم را هم خوش رويي و تواضع آقا مهدي جبران مي كرد . مادرم مي گفت :
" چه طور مي شود دو هفته منير را بگذاريد و برويد جبهه ؟"
او مي گفت :" حاج خانم ما سرباز امام زمانيم ، صلوات بفرستيد ."
و همه چيز حل مي شد .
مادرم مي خنديد و صلوات مي فرستاد . داماد به دلش نشسته بود . كارها سريع و آسان پيش مي رفت .
من و آقا مهدي و خواهرشان با هم رفتيم براي من يك حلقه ي طلا خريديم ، نُه صد تومان ! تنها خريد ازدواجمان ، حلقه ي او هم انگشتر عقيقي بود كه پدرم خريده بود .
رفتيم به منزل آيت الله راستي و با مهريه يك جلد قرآن و چهارده سكه ي طلا عقد كرديم . مراسمي در كار نبود . لباس عقدم را هم خواهرم آورد . بعد از عقد رفتيم حرم . زيارت كرديم و رفتيم گل زار شهدا ، سر مزار دوستان شهيدش.
ادامه دارد....
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
:
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_سیزدهم
يادم نمي آيد حرفي راجع به خودمان زده باشيم يا سرمان را بالا آورده باشيم تا هم ديگر را نگاه كنيم . سر مزار آيت الله مدني گفت:
" من خيلي به ايشان مديونم .
خرم آباد كه بوديم خيلي از ايشان چيز ياد گرفتم . "
خانواده شان در مخالفت با رژيم شاه سابقه اي داشت و دو سه بار هم به اين شهر و آن شهر تبعيد شده بودند .
آن شب يك مهماني كوچك خانوادگي براي آشنايي دو فاميل بود . براي من آن روزها بهترين روزهاي زندگيم بود . فرداي همان روز كه عقد كرديم او رفت جبهه . دو ماه و نيم عقد كرده در خانه ي پدرم ماندم .
در اين مدت آقا مهدي بعضي وقتها زنگ مي زد و مي گفت: " مثلاً من ساعت نُه جلسه دارم . مي آيم قم . بعد از ظهر هم يك سر به شما مي زنم ."
ادامه دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 مگر ما مردیم که حرم حضرت زینب(س) را خراب کنند؟
👈 گفتوگو با مادر شهید مجید قربانخانی، پسری که به حر شهدای مدافع حرم معروف شد.
🔰 #مستند
🔰 #مامان_مجید
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
یکی از اسم هاش اینه..
"سامع الدعاء"
آدم گاهی اوقات..
فقط یکیو میخواد که
صداشو بشنوه...
همین..!
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
گفتـــم:
ببیــــنمتوےدنــیاچهآرزویےداری؟»
قدرےفڪرڪردوگفت:
«هیچی»
گفتم:
یعنےچۍ؟مثلاًدلتنمیخوادیهڪارهاےبشۍ،ادامه
تحصیلبدےیاازاینحرفهادیگہ؟!
گفت:
«یهآرزودارم.ازخداخواستمتاسنمڪمه
وگناهم ازاینبیـشترنشده،شهیدبشم.»
#شهیدنوراللهاخترے💔
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
" وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا "
مولا فرمودند:
هر گاه وارد خانه می شدم،
فاطمه تمام اندوه مرا می گرفت .
دارم فکر می کنم یک زن،
چه بی اندازه می تواند "دلآرام" باشد برای یک مرد …
#فاطمیه
#جانمامیرالمومنین♡
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#قرار_عاشقی
ای صفای قلب زارم
هرچه دارم از تو دارم
تا قیامت ای رضا جان
سر ز خاکت بر ندارم
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
روضههاے #فاطمیه رو #نباید گوش ڪنے..
باید درڪ ڪنے..
من درڪ ڪردم..
از همان لحظه ڪه صداے صوتـــــــ ِ خمپاره
در سرم پیچیدو به ثانیهاے نڪشید...
زمین به آسمان دوخته شد و..
پهلویم سوختـــــــ از داغے ترڪش..
اصلاً مگر آن لحظه مےشد غیر از
" #یازهـــرا "
چیز دیگرے گفتــــــ ...
اما مادرےهایادتان باشد فقط..
من مَردم...ولے...
#اےواےمادرم...💔
#قدری_روضه_به_یادشهدا
#فاطمیه
#سهمشماسهصلواتبهنیت
🏴شهیدمحمدغفاری🏴
#جهتتعجیلدرفرجمولا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi