eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
33.7هزار عکس
33.3هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
1.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از شهیدان بطلب آنچه تمنا داری.... هر جمعه، یک ❤️😍 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱ویژه 📌 مِهر مادری ▪️ایام شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها تسلیت باد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_پانزدهم " من هم برايش پيغام فر
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 شهريور همان سالي كه خردادش عقد كرده بوديم رفتيم اهواز . مادرم آن قدر از رفتن بدون تشريفات و عروسي من ناراحت بود كه تا چند روز لب به غذا نزده بود . من هم دختري نبودم كه از خدايم باشد از خانواده ام جدا شوم . دور شدن از پدر و مادر برايم سخت بود ، ولي احساس مي كردم اگر هم راه او نروم پشيمان مي شوم . شايد آن موقع براي ما طبيعي بود . اهواز براي من جايي جديد و قشنگي بود . اثاثمان را ريخته بوديم توي يك تويوتاي لندكروز . همه ي اثاثمان نصف جايي بار وانت را هم نمي گرفت . خودمان هم نشستيم جلو . من و آقا مهدي و خواهرش . خيلي خوب شد كه خواهرش هم راهمان آمد . من هنوز رويم نمي شد با آقا مهدي تنها بمانم . از اهواز تا قم خواهرش هر موقع احساس مي كرد كه سكوت بين من و آقا مهدي ديگر زياد شده يك حرفي مي زد . مثلاً " شما خياطي هم بلدي ؟ " شب اول كه رسيديم ، وارد خانه اي شديم كه تقريباً هيچ چيز نداشت . توي آن گرمايي كه بهش عادت نداشتم ، حتا كولري هم براي خنك كردن نبود . شب كه خواستيم بخوابيم ديديم تشك نداريم . از همسايه ي طبقه ي پايين گرفتيم . با خواهر آقا مهدي مي گفتيم مگر توي اين گرما مي شود زندگي كرد . ولي بايد مي شد . چون اگرچه او مرا انتخاب كرده بود ، ولي اين يكي ديگر تصميم خودم بود كه همراه او بيايم . چند روز اهواز ماندم . قبلاً با آقا مهدي در اين باره حرف زده بوديم كه اگر دلم خواست ، براي اين كه حوصله ام سر نرود آن جا در مدرسه اي درس بدهم . با خواهرش برگشتم قم تا مداركم را بياورم . بعد از چند روز به اهواز برگشتم تا ديگر زندگي مشتركمان را شروع كنيم . يك سري وسايل كم و كسر داشتيم كه با هم رفتيم و خريديم . گاز و يخچال . مغازه هاي آن جا به خاطر گرماي هوا صبح زود و بعد از ظهرها باز مي كردند . آمد و همه جاي شهر را كه برايم نا آشنا بود نشانم داد . بازار ميوه و سبزي ، نمايشگاه فرهنگي سپاه ، زينبيه . گفت " اگر بي كار بودي و حوصله ات سر رفت ، اين جاها هست كه بيايي . " آقا مهدي يك ماه اول تقريباً هر شب مي آمد خانه . اما من بي كار نبودم . ادامه دارد..... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_شانزدهم شهريور همان سالي كه خر
💔 زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 اوايل مهر بود كه كارم در مدسه شروع كردم . درس دادن به آن بچه هاي خون گرم جنوبي زير سر وصداي موشك هايي كه ممكن بود هدف بعديشان همين كلاسي باشد كه در آن نشسته ايم ، كار سرگرم كننده اي بود . احساس مي كردم مفيد هستم . به خاطر كارم که تدريس ديني و قرآن بود ، بايد زياد مطالعه مي كردم . ولي باز وقت زياد مي آوردم . آقا مهدي هم صبح زود ، بعد از اذان ، بلند مي شد و مي رفت و شب بر مي گشت . كم كم با خانم توفيقي همسايه مان پيش تر آشنا شدم . آدم هم كلام مي خواهد . تنهايي داشت برايم قابل تحمل مي شد. با هم مي رفتيم پشت خانه مان . يك جايي بود ، زينبيه ، كه پايگاه تقويت پشت جبهه بود . كار خياطي داشتند ، سري دوزي و سبزي پاك كردن . نمي شد آدم در اهواز باشد وبراي جبهه كاري نكند . اهواز تقريباً نزديك خط مقدم جنگ بود . هم براي پر كردن بي كاري و هم براي كار تدريسم عضو كتاب خانه ي مسجد شدم . كتاب مي گرفتم و مي بردم خانه . او هم اين طور نبود كه از تنهايي من خبر نداشته باشند . فكر كند كه خب ، حالا يك زني گرفته ام ، بايد همه چيز را حتی بر خلاف ميليش تحمل كند . مي دانست تنهايي آن هم براي دختري كه تا بيست و چند سالگي پيش خانواده اش بوده بعضي وقت ها عذاب آور است . بعضي وقت ها دو هفته مي رفت شناسايي ، ولي تلفن مي زد و مي گفت كه فعلاً نمي تواند بيايد . همين که نفسش مي آمد براي من بس بود ، همين كه بفهمم يك جايي روي زمين زنده است و دارد نفس مي كشد . وقتي مي رفت يك چيزهايي مثل حديث ، آيه جمله هايي از وصيت شهدا را با ماژيك مي نوشت و مي زد به ديوار اتاق . مي گفت : " دفعه ي بعد كه آمدم ، اين را حفظ كرده باشي ." ادامه دارد..... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
سرمایه‌ی ‌محبت زهراست ‌دین من من دین خویش را به دو دنیا نمی دهم ... - سیدرضا موید 🏴شهید‌محمدغفاری🏴 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
8.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 آیا به جانب ای پسر احمد راهی هست تا ملاقات شوی؟😭 ای غروب جمعه! مولایم چه شد؟ 😍 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
13.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اختصاصی 🎥پایان چشم انتظاری پس از ۳۸ سال 🕊شهید گمنامی که شناسایی شد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
اصلا قشنگ‌ تـر از این بوسه مگر داریم ؟؟ عکس معروف وداع با پیڪر پاڪ شهیدان حسین زادحیدر و حسین نوبخت لشکر۳۱ عاشورا /ماووت‌عراق ۱۳۶۶ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
در هر تپش قلبم حضور معبودیست ڪه بی منت برایم خـــدایی می ڪند بی منت می بخشد و بی منت عطا می ڪند. حال خوب یعنی خدا رو تو تمام لحظات با تمام وجودت حس کنی به نام خدای همه 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
‍ خدایا دراین روز شنبه زیبا هر تاریکی به نور هر رنجی به رحمت هر فراقی به وصل و هر ناممکنی را با دست مهربانت ممکن بگردان به برکت ذکر پر نور صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حبه نور✨ مَّنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ ۖ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا ۗ وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ هر كس كار شایسته‌اى انجام دهد، پس به سود خود اوست، و هر كس بدى كند پس بر علیه خویش عمل كرده است، و پروردگار تو به مردم ستم نمى كند. -آیه ۴۶ 🍃🌹🍃 @shahidaziz_ebrahim_hadi