#یک حبه نور✨
وَمَا لَكُمْ أَلَّا تُنفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ۚ
«چرا در راه خدا نمی بخشید و انفاق نمی کنید؟، و حال این که اموال شما امانتی بیش نیست و تا آخر در دست شما نمیماند، و همهی چیزهای برجای ماندهی آسمانها و زمین به خدا میرسد»
#حدید-آیه ۱۰
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
حسین🖤جانم
🖤السلام علیڪ هر صبحـي
🏴رو به ارباب گرچه مسٺحب است
🖤این رَه و رسـم عاشقي ڪردݧ
🏴شیوه ي نوڪران با ادب است...
🖤اي همه ي عشق سلامٌ عليك....
🕯صلي الله عليك يا سيدنا الغريب يا اباعبدالله الحسين✋
🏴سلامٌ عليكم...
🏴روزتون بخير...
🏴روزگارتون منور به نور حسيني...
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
أَیْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَالرِّضا...
کُجاست؟!
صاحبِ، دلهاےِ گردُ و خاکے مان.؟!
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
سلام
امروز از خدای مهربان میخواهم
برکت نگاهش را
در نگاهتان بریزد
تا هر کجا مینگرید
خیر باشد و شادی و مهربانی
صبحتون بخیر 🌤
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌱اگهامامزمانتروحاضر و ناظربدونۍ
🌱دیگهنمیتونے گناه ڪنی...
🌱دیگهدلتبخاطردنیا نمیگیره
🌱وهرگزناامید نمیشۍ...
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#حتما بخونید
📌بعد از نماز ظهر بود حدود ساعت ۲ بعد از ظهر کوچه ها خیلی خلوت بود من و کمیل روبروی کوچه زیر سایه یک درخت مشغول صحبت کردن بودیم ناگهان دیدم که کمیل رنگش پرید و سرش را پایین انداخت😓😓 چند لحظه ای بود که سرش پایین بود سرش را بالا اورد و گفت مهدی همین جا بمان من گفتم چی شده گفت: گفتم همین جا بمان ، جلو نیا☝️
به پشت سرخودم نگاه کردم و دیدم که خانم وآقایی درحال نزدیک شدن بهماهستند مردیورزشکار و درشتاندام بود💪
با خودم گفتم فکر کنم کمیل هوس کتک خوردن کرده همچنانکه کمیل جلو میرفت من خودم را برای کتک خوردن آماده کردم گفتم کمیل تو ورزشکاری من چی بگم من که کتکه رو خوردم😢🤕
به سمت آنها رفت ومن هم پشت سر او حرکت کردم
به آنها رسید سلام کرده همین طوری که سرش پایین بود گفت ببخشید میشه خواهشی از شما بکنم⁉️
اجازه بدهید چند لحظه ای به همسر شما نگاه کنم و از اون لذت ببرم.......
آن مرد به شدت عصبانی شدو گفت: حرف دهنت را به فهم.😡😡😡
کمیل دوباره درخواست خودش را تکرار کرد...
اجازه بدهید چند لحظه به همسر شما نگاه کنم از اون لذت ببرم. مرد به شدت عصبانی شده و سیلی محکمی به صورت کمیل زد😤😤😤 ، کمیل دوباره در خواست خودش را تکرار کرد و این دفعه سیلی محکم تری به صورت کمیل زد👊 همسرش گفت نه به سر پایینت نه به این حرفات خجالت بکش😠 چرا همچین درخواستی میکنی؟
کمیل گفت نمیدونستم اگر ازشما اجازه بگیرم شما ناراحت میشوید و الا مثل دیگران که بدون اجازه از همسر شما لذت می بردند من هم لذّت میبردم...
جوان به شدت عصبانی شد #سیلی محکمی با دست چپ به صورت کمیل زد 😔😞
آن لحظه کمیل دستشو جای سیلی گذاشت و نشست روی زمین شروع به گریه کردن کرد 😭😭
فکر کنم یادش افتاد به "مادر" شایدم باخودش میگفت مادر من مردم جوانم ورزشکارم ولی شما ... 😭😭😭😭💔
من به جوان گفتم حالا سیلی میزنی بزن ولی چرا با دست چپ زدی😭 یادش اوردی که در کوچه ها مادرش را زدند😭 در حالی که مادر ۱۸ ساله بود و او فقط یک نوجوان بود💔💔
این جوان حیرت زده به کمیل نگاه می کرد نمیدانست چه کند همسرش گفت: این که می گویند #حضرت_زهرا (سلام الله علیها) هست؟ و من گفتم بله...
یادش اوردی حضرت زهرا ( سلام الله علیها )را زدند😔 وقتی این را شنید روی زانوهایش افتاد و از کمیل عذر خواهی کرد کمیل او را در آغوش گرفت وهر دو شروع به گریه کردند😭😭 کمیل به او گفت تورو خدا دیگر کاری نکن آن خاطرات دوباره زنده شود از همسرت بخواه که همیشه با "چادر" باشد وان جوان گفت قول میدهم که هیچ وقت دیگر چنین چیزی تکرار نشود☝️
چند سالی گذشت
کمیل شهید شد💔🕊 والان تشیع جنازه کمیل هست همچنانکه دم در خانه شهید ایستاده بودم دیدم که همان جوان می آید ولی نشناختمش پیش من آمد و گفت : کمیل چه شده است ؟ تصادف کرده ؟
گفتم ، شهید شده است🕊
گفت ، کجا ؟
گفتم ، سوریه
گفت ، مگر میگذارند کسی برود ؟
گفتم ، بله پاسدارها میروند
گفت ، مگر او پاسدار بود ⁉️
گفتم ، بله اوحدود ۴ سال است که پاسدار است
گفت ، سوریه بوده ؟
گفتم بله و ناگهان ناخواسته گفتم: سوریه حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) دختر همان کسی که در کوچهها سیلی خورده 😔💔
گریه اش گرفت وبا کنده های زانو افتاد روی زمین😭
خیره خیره بعکس شهید نگاه می کرد و گفت: کمیل من به قول خودم عمل کردم توروخدا کمکم کن مثل تو شهیدشم😔
📝 اری شهدا همیشه در همه جا تاثیر گذارند....
شهید مدافع حرم کمیل قربانی🌹
#فاطمیه🏴
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹توسل سرلشکر ارتش سوریه به شهید ایرانی، حاج اصغر پاشاپور
👆این چیزهاست که نه تحریم میشه و نه کسی میتونه دربارهاش مذاکره کنه.
هنر حاج قاسم ❤️
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
#شهید_گمنام خوشنام تویی
.
🎥برشی از حضور و روضهخوانی #حاج_محمود_کریمی در مراسم تدفین شهدای گمنام، مسجد جامع فاطمیه، شامگاه بیست و هفتم دیماه ۱۳۹۹
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
میگفتمنباخانمفاطمہزهࢪا
قࢪاࢪداࢪمۅبایدبࢪۅم.😳
تخࢪیبچےبۅدۅاڪثࢪمینهاࢪا
خنثےمیڪࢪددࢪاینمیانزیاࢪت
نامہحضࢪتزهࢪاۅنمازشبࢪا
هࢪگزتࢪڪنمیڪࢪد.🤲
ناممستعاࢪ"سیدعماد"ࢪاانتخاب
ڪࢪدچۅنهمبہساداتعلاقہ
داشتۅهمبہشہیدجهادمغنیہ.
ۅهمیشہیڪشاݪسبزدۅࢪ
گࢪدنشبۅد.😇
بہخاطࢪشہادترفیقش😑
شھیدفانۅسےبسیاࢪناࢪاحت
بودۅآخࢪهࢪپیامےمینوشت
"دعاڪنیدمنهمفانۅسےشۅم"
#مادر #فاطمیه
#حضرت_زهرا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
یک کوچه بود موی حسن را سفید کرد
یک اتفاق بود
که او را شهید کرد
#دوشنبه_های_امام_حسنی
#هرگزنمیردآنکهدلشمستمجتباست
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
بس ڪه آن لبخند
سحردل فریبی ساخته است
آدمی مثل من از
دنیابه سیبی ساخته اسٺ
خاڪیان بالاتر
از #افلاڪیان می ایستند
عشق از انسان چه
موجودغریبی ساخته است
#شهیدمحمدغفاری
#لاله_صابرینی
#کاوه_پارسا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💢شهید نوروزی از فتح لانه فتنه قیطریه تا فرماندهی عملیات ویژه سامرا
🔹مهدی نوروزی، نخستین شهید مدافع حرم کرمانشاه و ملقب به شیر سامرا تا آخرین لحظه گوش به فرمان رهبر معظم انقلاب بود و در برهههای مختلف برای دفاع از اسلام و انقلاب وارد میدان شد.
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_نوزدهم اين را فهميده بودم كه از
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_بیست_و_یکم
نصف پتو شده بود تشكش ، نصفش هم لحاف . سلام كردم . خواب نبود .
گفتم :" شكست خورديد ؟"
گفت :" سپاه اسلام هيچ وقت شكست نمي خورد ، ولي خب ، مي دوني ، مجبور شديم يك كم جمع و جور كنيم . "
ذوق زده بودم . جواب آزمايشم توي كيفم بود . مي خواستم زودتر خبر پدرشدنش را بگويم . من ومن كردم .
گفتم:" يك چيزي هم مي خواستم بگويم "
ذوقم را كور كرد .
گفت: " مي دونم چه مي خواهي بگويي . "
كلاً بنا بر اين نبود كه هميشه همديگر را ببينيم . اصلاً برا خودم حرام مي دانستم كه او را ببينم ، چون مي دانستم بودنش در جبهه بيشتر به نفع اسلام است . براي خودم هم اين سؤال پيش نمي آمد كه " خب اين كه حالا شوهر من است ، چرا فقط دو روز در هفته مي بينمش ؟" من آدمي معمولي بودم . مهدي خودش اين را در من ديده بود .
حد واندازه ام را مي دانستم و او هم مي دانست . بعد از آن دوره ، روزها و شب هايي كه او كمتر و دير تر به خانه مي آمد ، احساس مي كردم كه با آدمي طرفم كه توانم براي شناختنش كافي نيست .
مرد در انتهاي راه بود . سال هاي شناسايي تمام شده بودند . ولي او هم مثل همه ي نيروهاي شناسايي ديگر بود كه وقتي فرمانده مي شدند هم ، دوربين از دستشان نمي افتاد.
ادامه دارد.....
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #نیمه_پنهان_ماه زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین 🔸 #قسمت_بیست_و_یکم نصف پتو شده بود ت
💔
#نیمه_پنهان_ماه
زندگینامه سردار شهید مهدی زین الدین
🔸 #قسمت_بیست_و_دوم
از بس با همه ي آن هايي كه از اين شهر و آن شهر اعزام شده بودند گرم مي گرفت ؛ اراكي ها فكر مي كردند اراكي است ، قمي ها فكر مي كردند قمي . تيپ علي بن ابي طالب شده بود زن و بچه اش . اولِ ازدواج به من گفته بود: " من قبل از تو سه تا تعلق ديگر دارم ، سپاه ، جبهه ، شهادت ."
من که آدم بي احساسي نبودم . فاصله ي بينمان اذيتم مي كرد ، ولي اين جوري برايم جا افتاده بود .
فكركردم زن خوب بايد آن چيزي باشد و آن كاري را بكند که شوهرش مي خواهد . وقتي او ابراز علاقه نمي كرد ، طبيعي بود که من هم ابراز علاقه نكنم . يا طبيعي است که تازه عروس دلش لباس بخواهد ، اين چيزو آن چيز بخواهد ، ولي من در ذهنم هم چنين چيزي نمي گذشت که به او بگويم " حالا که آمدي پاشو برويم فلان چيز را بخريم . " خودش که اهل چيز خريدن نبود ، نه براي من نه براي خودش . يك بار من و خواهرش پيراهن و شلوار برايش خريديم . توي خانه لباس ها را پوشيد رفت . وقتي برگشت دوباره همان لباس سپاه تنش بود .
گفت: " يكي از دوستانم مي خواست داماد شود ، لباس نو نداشت . دادم به او . "
گفت: " شما ها فكر مي كنيد من خيلي به اين چيزها وابسته ام ؟ "
سليقه اش دستم آمده بود . اين که از چه لباس خوشش مي آيد يانمي آيد . به قول خودش لباس اجق وجق دوست نداشت . لباس ساده و تميز ، كمي هم شيك ، رنگ هاي آبي آسماني و سبز . از قرمز بدش مي آمد .
ادامه دارد....
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 روز میلاد حضرت علی اکبر(ع)، پیکر پسر شهیدم هم پیدا شد
👈 گفتوگو با مادر شهید مجید قربانخانی، پسری که به حر شهدای مدافع حرم معروف شد.
🔰 #مستند
🔰 #مامان_مجید
🍃🌹🍃🌹
🎙دائممیگفتمیخۅاهمبا
اسࢪائیݪمباࢪزهڪنم.💣
ازمداحےحاجمحمۅدخوشش
میآمدومداحے«اݪݪهماݪࢪزقنا
شهادت»بࢪایشجذاببود.😇
ذࢪهایازحࢪفهاێجهاددنیایـے
نبۅدۅݪایقشهادتبود.😍
گفت:چقدࢪݪاغࢪشدهایتو
مگࢪۅࢪزشنمیڪنے؟!☹️
مگࢪآقانفࢪمودند:🙃
«تحصیݪ،تهذیب،ۅࢪزش»
ومنفهمیدمڪہسخنانࢪهبࢪے
بہچہمیزانبࢪاےامثاݪ
جهادمغنیہبااهمیتاست!❤️
#مادر #فاطمیه
#حضرت_زهرا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
یکی از همسنگرانش می گفت: چند هفته قبل از شهادتش در تهران پای تخته نوشت:
«اذا کان المنادی زینب سلام الله علیها فاهلا با الشهاده»: اگر دعوت کننده زینب «سلام الله علیها» است، پس سلام بر #شهادت ....
بعد از ظهر 29 دی 92 همزمان با میلاد رسول مکرم اسلام «صلی الله علیه و آله» و امام صادق«علیه السلام» 5 سال پیش در یک چنین روزی داماد شد و در سالروز ازدواجش به دیدار معشوق حقیقی خود رفت...
#شهید_مدافع_حرم
#محمودرضا_بیضایی
#سالروز_شهادت
راوی: برادر شهید؛ دکتر احمدرضا بیضایی
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهتزاز پرچم یا ابالفضل العباس توسط شهید محمود رضا بیضایی در منطقه حلب سوریه، چند ساعت قبل از شهادتش
یه مناسبت ۲۹دی سالروز شهادت محمود رضا بیضایی
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_سی_و_دو سخنران درباره جایگاه و اهمیت ولایت در اسلام می گوید ، دختری ده دواز
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_سی_و_سه
امروز در خانه هانیه خانم نذری پزان است....
به خانه ای می رسیم که بوی اسفند و نذری از حیاطش به اسمان رفته و سر در همه جای خانه پر از پرچم است ...
در خانه باز است می آیند و می روند . تابه حال در روز اینجا را ندیده بودم ، گرچه هرشب محرم اینجا آمده ایم ...
زن عمو جلوتر از من وارد می شود ، دیگ بزرگی روی چهار پایه در حال جوشیدن است و چند نفر بالای دیگ به نوبت با ملاقه بسیاری بزرگی آن راهم می زنند و صلوات می فرستند ..
هنوز در حیاط ایستاده ایم که هانیه خانم جلو می آید و پس از احوال پرسی ، راهنمایی می کند که داخل شویم .....
-تشریف بیارید تو...ختم قرآن داریم و بعد هم یه روضه مختصر .
کنار پنجره نشسته ام ور حل قران جلویم باز است ، هانیه خانم با دیدن کسی عذر خواهی می کند و به حیاط می رود ، صدایش را می شنوم :
*آقا حامد*، بچه هارو جمع کن باهم بریم این نذریا رو ببرین پخش کنین ....
صدای جوانی چشم می گوید .
چقدر این صدا آشناست ! بر می گردم و بیرون را نگاه میکنم، از تعجب دلم می خواهد فریاد بزنم ، حامد است که مشغول جمع کردن پس بچه ها و سپردن ، سینی نذری به آنهاست !
او اینجا چی کار می کند؟
هیچ جوابی برای انبوه مجهولات ذهنم پیدا نمیکنم ، ساکت می مانم ، پیراهن مشکی اش خاکی و صورت خسته اش نشان می دهد حسابی گرم کار بوده.
ختم قرآن تمام می شود و با آمدن مداح ، همه چیز از یادم می رود و دل می سپارم به زیارت آل یاسین که خانمی آن را می خواند ، از همان اهل مجلس ، بدون میکروفون می خواند
و خواهش می کند در ها را ببندند که صدایش بیرون نرود .......
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
#رمان_دلارام_من
#قسمت_سی_و_چهار
بعد از دعا ، کم کم همه بلند می شوند که بروند و من هم منتظر تماس عمو هستم که بیاید دنبالمان .....
عمو زنگ می زند و می گوید که متاسفانه کمی کارش طول می کشد ویک ساعت دیر تر می آید ...
این موضوع ، هانیه خانم را خوشحال می کند که بیشتر کنارش می مانیم و زن عمو را شرمنده.....
خانه خلوت تر شده و هانیه خانم هم خسته از مهمانداری ، با خیالی اسوده کنار ما می نشیند ، پون می داند بقیه خرده کارها را دو دختر و دامادها و نوه هایش انجام می دهند ...
زن عمو با لبخندی شرمگین ، سعی می کند سر صحبت را باز کند : دخترا خوبن ؟ نوه ها چکار میکنن؟
هانیه خانم رضایتمندانه لبخند می زند : الحمدلله ...می بینی شون که !
دست بوسن...
نگاه مهربان و حزین هانیه خانم را احساس می کنم و سرم را پایین می اندازم ، زن عمو می گوید : خدا رحمت کنه برادر و حاج اقاتون رو ..خدا خیرشون بده...
- خدا رفتگان شمارو هم بیامرزه ..اصلا امسال که برادرم بین مانیست خیلی جاش خالیه ...
- چه خبر از برادرزادتون ؟
نگاهشان در هم گره می خورد و گویا چند کلمه ای بی انکه من بفهمم ، با چشم منتقل می کنند ، بعد هانیه خانم اه می کشد : همین دور و براست ، نذریا رو پخش کنن میاد خونه ، چی بگم والا ....
گویا حرفی دارد که نمی تواند بزند ، زن عمو به من اشاره می کندو می گوید: حورا جان می خوای بری کمک؟
ادامه دارد....
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
قلب دیوانه به هر حال خطا خواهد کرد.
رفته ای...!
پشت سرت باز دعا خواهد کرد. (:
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
1903874_-212864.mp3
8.05M
💔
#صوت
با همین بازوی
خسته و بی جونم
تا نفس میکشم
پای تو میمونم...
#حاج_میثم_مطیعی
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
#نجوای_عاشقانه_منو_خدا💞
| خدایـا بازیـابیِ حالت کـارخانه و بازگشت بـه معصومیت ابتدایی لطفا! |
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi