eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.4هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
28.5هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 شهید مهدی نوروزی در ۱۵ خرداد ۱۳۶۱ مصادف با نیمه شعبان به دنیا آمد. چندین مرتبه جهت مبارزه با وهابیت تکفیری به عراق اعزام شد و هنگامی‌که فرماندهان سپاه قدس نبوغ نظامی و شجاعت کم‌نظیر او را دیدند، به‌عنوان فرمانده چند عملیات انتخابش کردند که هیچ‌کدام با شکست مواجه نشد و در آخر به‌عنوان فرمانده عملیات ویژه سامرا منصوب شد و در همین مقام به فیض شهادت نائل آمد. وی در روز شهادت امام صادق (ع) برای سومین بار راهی میدان جهاد شد و در ۲۰ دی‌ماه ۱۳۹۳ مصادف با روز میلاد رسول گرامی اسلام و رئیس مکتب شیعه جام شهادت را نوشید. سالروز شهادت 🥀 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 دلتنگی آدم را کم کم ... ذره ذره نا آرام می کند السلام علیک یا انیس النفوس سلام بر تو همدم دلتنگی های من ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
5.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوسه بنیامین بهادری بر چادر مادر شهید قربانخانی و هدیه‌ای که این مادر بزرگوار از طرف شهید قربانخانی به بنیامین بهادری داد ‌🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
مهربانم به هر ریسمانی که آویختیم، برید. بر هر شاخه ای که نشستیم، شکست بر هر ستونی که تکیه زدیم، افتاد تنها تویی که حق محبت را، تمام و کمال ادا می کنی به ما الفبای محبت بیاموز و با ما به فضل خودت رفتار کن روزمان را آغاز میکنیم با نام تو ای بزرگترین وبهترین ومهربانترین به نام خدای همه 🍃🌹🍃🌹
حبه نور ✨ وَلَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ ... و قطعاً خدا به کسی که او را یاری می کند، یاری می دهد. " {سوره حج،40} مدیون کسی نمیمونه ... 🍃🌹🍃🌹
💔 سهراب سپهری: روی پایِ ترِ باران به بلندای محبت برویم‌... امروز دلم حال کبوتر دارد... صلی الله علیک یااباعبدالله 🍃🌹🍃🌹
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم.. اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃 🍃🌹🍃🌹
قطـره های کـوچـک آب، اقیانوس بزرگ را می سـازند؛ و دانه های کـوچـک شن، ساحـل زیبا را ... لحظـه های کوتاه شاید بی ارزش به نظـر بـرسند، اما زندگی را می سازند؛ قدر لحظه ها را بدانیم⚘ سلااام روزتون دلخواه 🌤 🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تاثیر مهم لشکر فاطمیون جبهه مقاومت روایت شبکه المیادین از برخی عملیات‌های مهم فاطمیون و نقش پررنگ آن در مقابله با تروریست‌های تکفیری در سوریه 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
برای با شهدا بودن بهانہ زیاد است؛ بهاے این ، هم‌نفس شدن است با شهدایی ڪہ روزگاری در این زیستہ ‌اند... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_شصت_و_دو جمعیت انقدر زیاد است که نمیتوانیم به رفتن داخل حرم فکر کنیم ، این
💔 صدای همان مرد نظامی مرا به خود می آورد:خانم.... برمـی گردم و خشکم می زدند از چیزی که میبینم ... با لباسی نیمه نظامی و سر و رویی ژولیده ، کنار مرد نظامی ایستاده و با بهت به من خیره شده ، زیر لب زمزمه می کنم : حــامـد !؟ ... خودش هم می داند دختری تک و تنها اینجا باشد ، بین جمعیت گم شده است . شرمنده می شوم ، شاید هم به خاطر ترس سرم را پایین انداخته ام و دوست ندارم دعوایم کند ، خستگی از نگاهش می بارد ، چشمان سرخ و گود افتاده اش نشان می دهد خواب و خوراک درست حسابی نداشته ، لبخند میزند : -طوری نیست ابجی ، علی بهم گفت برنگشتی هتل همه رو نگران کردی ، خوب شد که حالا اتفاقی نیوفتاده ، بریم .... و به نشانه تشکر از مرد نظامی دست بر سینه میگذارد : ممنون شیـخ احمـد ! وقتی می بیند شیخ احمد هنوز گیج است ، می گوید : خواهر من ، ممنون بابت کمک، یاعلی ! و دست مرا میگیرد و دنبال خودش می کشاند ، احساس آرامشی که در حرم داشتم ، دوچندان می شود ، با دلسوزی خاص خودش می گوید : -آدم توی این جمعیت بدون اینکه بخواد گم میشه ، خوب کاری کردی اومدی سراغ شیخ احمد ، ولی توروخدا دفه بعد مواظب باش ، اینجا ازهمه جای دنیا میان ، یه وقت اتفاقی برات می افته ، داعش که شاخ و دم نداره ، اصلا وقتی فهمیدم گم شدی ، داشتم خل و چل می شدم ، خیلی نگران شدم .... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 یک دستش را دور شانه هایم می اندازد و لب هایش را نزدیک گوشم می کند :خدارو شکر الان که چیزی نشده اصلا دفه های بعد خودم میارمت ، ولی خواهش میکنم مواظب خودت باش ، بلایی سرت بیاد مادر زنده زنده کبابم می کنه ! حالا دیگه بخند.... تبسمم با خجالت در می امیزد ، من الان باید معذرت بخواهم و نمیخواهم ، به هتل که می رسیم عمه و علی اقا دم در ایستاده اند ، علی اقا دسش بر پیشانی می گذارد و به دیوار تکیه میدهد :اوف .....خدارو شکر.... نزدیک بود اقا حامد تحویل داعشم بده .... عمه با لحن مادرانه صورتم را می بوسد : کجابودی ? دلم هزار راه رفت فدات بشم... خاطر ندارم در خانواده ای که قبلاً داشتم ، تابه حال اینقدر نگرانم شده باشند ، حامد با علی دست می دهد اما دستش را رها نمیکند و فشار می دهد : -بار اخرت باشه ابجی مارو گم میکنیا ! علی هم سرش را خم می کند :چشم من غلط کردم! حاج اقا کاظمی به جمع ما می پیوندد و می گوید :خیلیا هنوز نیومدنا ! حامد در گوشم می گوید : فقط برای تو اینقدر نگران شدیم ، خیلی عزیزی برامون .... حسابی بی سابقه ای است حس دوست داشته شدن ، حامد می گوید باید برود اما یکی دو ساعت قبل از نماز صبح می آید دنبالمان که بریم حرم ، اینجا بهشت است ، بهشت.... محبت های حامد و عمه کار خودش را کرده و حسابی وابسته اشان شدم ، اما هنوز بلد نیستم مثل ان ها محبتم رانشان بدهم ، من هم به اندازه خودشان دوستشان دارم ،اما یاد نگرفته ام همین حرف هارا به زبان بیاورم .... تنها کاری که بلدم ، نشان دادن علاقه به روش های عملی است ، مثلا اتو زدن لباس های داداش حامدم یا شستن ظرف ها برای عمه ... حامد خیلی اصرار دارد نیما را ببیند اما من حوصله نیما را ندارم ، اصلا بعد از برگشتنمان از کربلا خبری هم از او ندارم .... بدون اینکه لباس هایم را در بیاورم ، خود را روی تخت رها میکنم ، صدای عمه را که برای ناهار صدایم می کند گنگ می شنوم !.... نویسنده : خانم فاطمه شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi