eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
33.4هزار ویدیو
88 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🥀🥀 "ای شهیــــــــــــد" ای آنکه بر کرانــه ازلی و ابــدی وجود برنشستــه ای دستـــــی برآر و ما قبــرستــان نشینــان عادات سخیف را از این منجلــاب بیــــــــــرون کش! 🍂 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌸🍃🌸🍃 هر چقدر که می‌توانی صبور باش آرام و صبور... نه اینکه غصه‌ها را رج به رج، ردیف به ردیف، بچینی توی دلت و دم نزنی و غمـباد بگیری و آنـوقت بگویی که صبورم...! "صبور باش" یعنی: آنقدر فیــتیله‌ی چراغِ توکلت را بالا بکشی، که نور آرامش حضورش تمام دلت را روشن کند... تمام دلت را به امید فردا که نه، به امنیت همین لحظه به شیرینی همین الان روشنِ روشن کند... بگذار گریه‌هایت که تمام شد، آفتاب مهربانی‌اش بتابد به گوشه گوشه‌ی دل و جانت... آرام بگیر که خدا همیشه به موقع و سر وقت از راه می‌رسد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌙 ماه خصوصی‌ها 🌱 ماه رجب ماه خصوصی‌هاست. ماه رمضان ماه عمومی‌هاست. کسی که ماه رمضان درِ خداوند متعال برود زیاد هنر نکرده. اما اگر کسی ماه رجب بلند شد و عبادات ماه رمضانش را آغاز کرد، او به صورت ویژه تحویل گرفته می‌شود. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
شهید حسن ترک شاخه گل صلوات🌹 هدیه به شهدا🌱 📚موضوع مرتبط: 📅مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💢 روایت داریم می فرماید: شَهیدُ البَحرِ مِثلُ شَهیدَیِ البَرِ؛ شهید در دریا مانند دو شهید در خشکی است. • • 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 از یادداشت های شهید : باید حتما " سری به تو بزنم. گفته بودی برای انجام هر کاری اول هدفت را مشخص کن. خودت این کار را انجام دادی. نشستی و فکر کردی و گفتی: « من یک عیب اساسی دارم و آن این که هدفم همیشه مقطعی است. این طور نمی شود ! باید جدی فکر کنم. هدفم را باید تعریف کنم. حداقل برای خودم! » نشستی و ساعت ها فکر کردی و عاقبت گفتی: «هدفم را انتخاب کردم. بزرگترین آرزو و مهمترین هدف من است.» مراقبه را از نوجوانی آموختی و تمرین کردی. در پایان هر روز می نشستی و اعمالت را بررسی می کردی. روی یک کاغذ می نوشتی تا یادت نرود. « امروز دروغ نگفتم غیبت نکردم، اما عصبانی شدم؛ مخصوصا" در انجمن موقع در آوردن کتم عصبانیت را نشان دادم. چقدر بد شد! باید از بچه ها حلالیت بخواهم . » یاد این جمله ات می افتم: «به هنگام طلوع و غروب خورشید که آسمان رنگ خون می گیرد به یاد شهدا باشید.» خیلی به صلوات اعتقاد داشتی. می گفتی کلید تمام مصائب و مشکلات در ذکر خدا و هدیۀ صلوات به محمد و آل محمد است . شاخه گل صلوات🌹 هدیه به شهدا🌱 سالروزشهادت🥀 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🔺اثر جدید حسن روح الامین درباره "جون" غلام اباعبدالله حسین علیه السلام و از شهدای دشت کربلا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
8.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♥️🍃 ماه رجب بود! در رحمت خدا خیلی باز بود...🌱 🕊 اَللّهُم‌ّارزُقنَاشَهـادَة‌َفِی‌سَبیلِکَ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
♥️🍃 #استورے ماه رجب بود! در رحمت خدا خیلی باز بود...🌱 #رجب #شهیـدانه 🕊 اَللّهُم‌ّار
kaveh parsa: آمـد و رفـت براے خیلی افـراد اصلا محسوس نیست؛ درحالی‌که برخی دیگر، شان در این ماه تغییـر می‌کنـد! و آسمانی می‌شـوند...🌱 "حجت‌الاسلام حامد کاشانی" 🌺🍃 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
رفتنت داغی بود که سال های سال دلم را می سوزاند...! 💚 🇮🇷 📿 ---------------------------------- 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
حس میکنم بدبخت ترین ادم از همه جواب آرزو های من کجاست پس...؟! میدونی چرا غصه دلتو گرفته، چون نرفتی سر اصل مطلب، چون با عمق وجودت توکل نکردی به خدا قبول کن دل ندادی..! خدا در جواب همه بدختیامون میفرماید: أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَه... ایا خدا کفایت کننده ی بنده اش نیست... زمر/۳۶ بسپار به خدا درست میشه...😉 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_هشتاد_و_پنج میبرمش‌ داخل‌ خانه؛ عمه با چشمانی پر از سوال جلو می آید، اش
💔 از وقتی آمده، یک لحظه هم چشم از او برنداشته ام؛ هربار که میرود و می آید، حس میکنم بیشتر وابسته اش میشوم و حس اینکه یکبار برود و برنگردد، قلبم را درهم می فشارد. دست میکشم بین موهای آشفته و خاک گرفته اش؛چشمانش گود رفته و تمام‌ اجزای‌ صورتش، خستگی را فریاد میزنند؛ وقتی میخوابد خواستنی تر میشود؛ مثل بچه های تخس و شیطان که وقتی میخوابند، سر و صداها هم میخوابد. کاش بیدار نشود تا بتوانم بیشتر نگاهش کنم، چرا زودتر پیدایش نکردم؟ شاید اگر از بچگی باهم بزرگ میشدیم انقدر برایم دوست داشتنی نبود. با انگشتانم موهایش را مرتب میکنم؛ یعنی پدر هم وقتی از جبهه می آمده مثل او بوده؟ مادر چطور دلش آمده چنین فرشته ای را رها کند؟ دنیا را همین قهرمان های مهربان و سربه زیر قشنگ میکنند. لباسش مثل همیشه نیمه نظامیست؛ کمتر دیده ام هم پیراهن نظامی بپوشد هم شلوار، معمولا شلوار نظامی میپوشد و پیراهن خاکی، چفیه را هم حالت عرقچین میبندد دور سرش؛ این را در عکسهایش دیده ام، پدر هم در عکسهایش همینطور بود، دلم برای هردو شان تنگ میشود. دست میکشم روی خراش پیشانی اش؛ معلوم نیست دوباره چکار کرده‌ با خودش این دیوانۀ دوست داشتنی! خون روی پیشانیش خشکیده، دستم که به خونش میخورد، تنم مورمور میشود. وسوسه میشوم که ببینم داخل ساکش چه خبر است؟ حتی زیپ ساک را کمی باز می کنم ولی پشیمان میشوم؛ شاید برایم سوغاتی خریده باشد و نخواهد من ببینم تا بعد غافلگیرم کند! از فکرم خنده ام میگیرد! سوغاتی از شهرهای متروکه و جنگ زده سوریه؟! تنها چیزی که آنجا پیدا میشود، پوکه فشنگ است احتمالا یا لاشه ماشین های جنگی. نگاهی به دور و برم می‌اندازم که عمه یا یکتا ندیده باشند نشسته ام بالای سرش؛ نمیدانم چرا خوشم نمی‌آید کسی‌ احساسم را بداند. حامد تکانی میخورد؛ یعنی می خواهد بیدار شود، سریع بلند میشوم و روی پله ها می‌ایستم که مثلا تا الان اینجا ننشسته بودم! این غرور، آخر مرا به کشتن میدهد! حامد چشم باز میکند و خمیازه میکشد. میگویم: چه عجب بیدار شدین اعلی حضرت! با چشمان خواب آلوده نگاهم میکند. صدایش گرفته: عین تک تیراندازا کمین کرده بودی که بیدار شم و ببندیم به رگبار؟ میگم میخوای بیای وردست خودم استخدام شی؟ بی توجه به حرفش میگویم: عمه... بیاین گل پسرتون بیدار شدن بالاخره! عمه که انگار منتظر این لحظه بوده، با یک لیوان شربت آلبالو خودش را می رساند به حامد و به من هم میگوید: ناهارشو گذاشتم روی سماور که گرم بمونه، برو بیار براش. حامد برایم زبان در می آورد؛ پشت چشم نازک میکنم: این عزیز دردونه بودنت موقتیه، خودتم که بکشی، عزیز عمه منم! غذایش را همراه دوغ و سالاد و ماست داخل سینی میگذارم و برایش میبرم؛ نگاه محبت آمیزی میکند و رو به عمه میگوید: انگار این آبجی خانوم ما خیلی دلش تنگ شده بودا! البته طبیعی ام هست. بحث را عوض میکنم: خودتو لوس نکن،کارت دارم. با دهان پر میگوید: بگو؟! میدونم میخوای بگی دلت برام یه ذره شده؟ اصلا شبا خوابت نمی‌برد از گریه؟😉 ... ✍به قلم فاطمہ شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi