eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.4هزار دنبال‌کننده
31هزار عکس
28.5هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
سید رضا نریمانی - رادیو عقیق.mp3
6.1M
•°🌱 | آقام کجاست؟ 🔴كربلايي سيدرضا نريماني یا صاحب الزمان🌼 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز جمعه روز زیارتی 🌸 حضرت ولیعصر(عج) 🎤استاد_فرهمند 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
ســـــلام سلامی بہ زیبـایی عشق و بہ لطافت دل بہ نرمی ابریشم مهربانی بہ وسعت تبسم زندگی بہ امتداد آسمان مهرورزی و بہ بلندای افق نگاه زیــبا تـقدیم بہ شما روز آدینه تون بخیرو نیکی    ‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️❤️پسر کوچولوی شهید حججی رو یادتونه؟!!!! الآن مردی شده واسه خودش...ماشاءالله 😍👏 رجز خوانی علی پسر شهید حججی برای دشمنان ✌️✌️ فرزند شیری مثل شهید حججی بایدم برا ترامپ رجزبخونه 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
❣.. یاصاحب الزمان ..❣ بلد نیستم برایت عاشقانه بگویم آقاجان !!... ولی : ... تمام مُهرهای جمکران را بوسه خواهم زد... که شاید ردی از پیشانی ات سهم لبم باشد... چند سالی یوسف ازجرم زلیخا حبس شد... حبس مهدی از گناه ما هزاران ساله است... 🌸بهترین هدیه به امام زمان (عج).. ✨تـــرک گــنــاه 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
📌 *شهید مدافع حرمی که برای حاج قاسم یک همت بود* 🔹️ دوستش می‌گفت: حضرت آقا که فرمودند ، فردا *محمدحسین* گوشیشو عوض کرد و یه گوشی ایرانی گرفت... ◇ *محمدحسین* عادت داشت موقع سینه زنی پیراهنش رو در بیاره، شور می‌گرفت تو هیئت، می‌گفت برا *امام حسین* کم نذارین،. تا روزی که فرمودند ؛ *محمد حسین* دیگه این کار رو ... ◇ روز عید که بچه‌ها چراغارو خاموش کردن تا روضه بخونن چراغ رو روشن کرد و گفت: حضرت آقا گفتن با شادی اهل بیت شاد باشید با ناراحتیشون ناراحت. کی گفته ما دیوونه حسینیم؟ کاملا هم آدمای عاقل باشعوری هستیم عاقلانه حسینیم... ◇ به قول خودش نمی‌ گذاشت حرف آقا بشه. بلافاصله اطاعت می‌کرد. توی جلسات مبنای حرفاش فرمایشات حضرت آقا بود. ◇ رو کار حساس بود پای کار بود، هدف رو در نظر می‌گرفت و طرح می‌ریخت و اعضا براش اولویت داشت 🔹️ *سردار سلیمانی: عمار (شهید محمد خانی) برای من مثل بود* 🍃🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
AUD-20210404-WA0047.mp3
12.1M
🦋 سحر روی تخت افتاده بود. دکترها به طور کلی از او قطع امید کرده بودند. نگاه سحر به در آی‌سی‌یو افتاد. نوری عظیم و آرام‌بخش از در شیشه‌ای آی‌سی‌یو وارد شد و با مهربانی گفت: سحرجان هنوز زمان مرگ تو نرسیده، خدا می‌خواهد سالهای بیشتری در دنیا بمانی. او به طور معجزه‌آسا شفا یافت... 🦋 "آن‌سوی مرگ" 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
‍ ⭕️راز شهیدی که امام حسین جمجمه اش را برد کربلا⭕️ قبل از عملیات بدر غلامرضا جلو منو مادرش بدنش را برهنه کردو گفت :نگاه کنید. دیگر این جسم را نخواهید دید.همانطور شد و در عملیات بدر مفقود گردید .دوازده سال در انتظار بودم و با هرزنگ به سمت در میدویدم تا اگر برگشته باشد اولین کسی باشم که او را میبینم.تا اینکه یک روز خبر بازگشت او را دادند. فقط یک جمجمه از شهید برگشته بود که مادرش از طریق دندان فرزند را شناخت. در نزد ما رسم است که بعد از دفن، سه روز قبر بصورت خاکی باشد.. . شبی در خواب دیدم که چند اسب سوار آمدند و شروع به حفر قبر کردند . گفتم چکار میکنید؟ گفتند مامور هستیم او را به کربلا ببریم. گفتم من دوازده سال منتظر بودم، چرا او را آوردید؟. گفتند ماموریت داریم. . و یک مرد نورانی را نشان من دادند..عرض کردم :آقا این فرزند من است.. فرمود : باید به کربلا برود او را آوردیم تا تو آرام بگیری و بعد او را ببریم .. یکباره از خواب بیدار شدم. با هماهنگی و اجازه نبش قبر صورت گرفت، اما خبری از جمجمه غلامرضا نبود و شهید به کربلا منتقل شده بود و او در جرگه عاشورائیان در کربلا ماوا گردید 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
📸 🍃محال است به خنده‌اش نگاه کنی و حال دلت عوض نشود کلا فرق دارد حتی‌ خنده‌هایش...❤️ 🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال مداحی - @madaahi_99.mp3
5.62M
•°🌱 🎧 👌 پشت و پناهم از قدیم تویی🥀 من و رسوایی من و تنهایی اومدم آه... 💔بکشم... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
📚داستان ❤️ #عاشقانہ_دو_مدافع❤️ #قسمت_چهـــــارم ￿ وارد اتاق شد  سرشو چرخوند تا دور تا دور اتاقو بب
📚داستان ❤️ ❤️ در اتاق به صدا در اومد... مامان بود... اسماء جان❓❓❓ ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود بلند شدم و درو اتاق و باز کردم جانم مامان   حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید از جاش بلند شد و خجالت زده گفت بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 ایـن و گفت و از اتاق رفت بیرون ب مامان یه نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود❓❓ چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء❓❓ هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود ۸ نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن ک دلت نمیخواد برن اخمے کردم و گفتم واااااا مامان من کے گفتم... صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم رفتیم تا بدرقشون کنیم مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو❓❓ با تعجب نگاهش کردم  نمیدونستم چی باید بگم که مامان به دادم رسید حاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـن بعد سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن اصـلا انگار آدم دیگہ اے شده بود قــرار شد ک ما بهشون خبر بدیم که دفہ ے بعد کے بیان بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس کردم 〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊 نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز  تزئین شده بود عجب سلیقہ اے من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم... شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم صب که داشتم میرفتم دانشگاه خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رودر رو بشم  داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد فقط تو خونہ خودمون شیر بودم خانم محمدی.......❓ ◀️ ادامــــہ دارد.... بامــــاهمـــراه باشــید🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi