💔
#شهیدمصطفی_صدرزاده
خانواده اقای ابراهیم پوردرباره مهریه حرفی نزدند.ازآنجایی که مهریه عروس بزرگم فاطمه خانم ودخترم سیصدسکه طلابود،این تعدادراپیشنهاددادم.
مصطفی نه آورد و می گفت:من بایدبتونم مهریه روپرداخت کنم یانه؟!
بایدچیزی باشه که درتوانم باشه. من اگرداشته باشم بیشتراز سیصد سکه طلاپای سمیه خانم می ریزم اماالان ندارم!
اماچون من اصرارکردم، دیگرمصطفی حرفی نزد.آن قدرنگران این بود که بدهکار از دنیا برود که همسرش ناراحت می شد و می گفت:این بدهی نیست!
بالاخره۱۳اردیبهشت۱۳۸۶عقدکردند وسمیه خانم سرسفره عقد برای راحتی خیال مصطفی، مهریه اش را بخشید،۱۹شهریور همان سال هم عروسی کردند.
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
مادر شهید
🌷احمد محمد مشلب 🌷
"اگر احمد دوباره زنده شود، باز هم به او خواهم گفت که برو و در راه حضرت زینب فداکاری کن. این رسم عاشقی برای اهل بیت است.
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
13.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°🌱
یه عالمه گریه به روضه بدهکارم...♥️
[شب زیارتی سیدالشهدا علیه السلام]
-کیفیت عالی
#کربلایی_نریمان_پناهی
#شب_جمعه
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#حسیــݩجاݩ♥️
خوش به حال من
که جوانیام با تو سر میشود...
خوش به حال شب و روزم ،که با یاد تو میگذرد...
خوش به حال دلم ،که بند بندش اسیر و گره خورده به توست...
خوش به حال سرم ،که درهوای تو ،میل بریدن دارد...
#آنانکهتورادارندچهکمدارند؟!
#5_روز تا ماه #محرم🥀
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
30_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
12.07M
🦋 درختها و میوهها در باغهای بهشتی چگونه است؟
🦋 "آنسوی مرگ"
#جلسه_سی_ام
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
~🕊
🌿#کݪام_شهید💌
همه گلولههای جنگ نرممثل خمپاره شصته
نه سوت داره نه صدا
وقتی میفهمیم اومده ڪه میبینیم:
فلانی دیگه هیئت نمیاد!
فلانی دیگه چادر سرش نمیکنه💔
#شهید_حجت_الله_رحیمی🕊
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
ده بودم غرق تو افکار خودم بودم کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکوݧ میده صدام میکنہ خانم محمدی❓ ب
❤ #عاشقانہ_دو_مدافع ❤
#قسمت_ییست_نهم
_بہ نظرم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم...
باشہ چشم...
روبروے یہ پارک وایساد...
واے خداے مـݧ اینجا کہ...اینجا هموݧ پارکیہ کہ بارامیـ
_واے خدا چرا اومد اینجا ...دوباره خاطرات لعنتے...دوباره یاد آورے گذشتہ اے کہ اے کہ ازش متنفرم ...
خدایا کمکم کـݧ
از ماشیـݧ پیاد شد
اما مـݧ از جام تکوݧ نخوردم
چند دیقہ منتظر موند.وقتے دید مـݧ پیاده نمیشم سرشو آورد داخل ماشیـݧ و گفت:
پیاده نمیشید❓
نگاهش نمیکردم
دوباره تکرار کرد.
خانم محمدے❓
پیاده نمیشید❓
بازم هیچ عکس العملے نشوݧ ندادم
_اومد،داخل ماشیـݧ نشست وبا نگرانے صدام کرد:
خانم محمدے❓خانم محمدی❓
اسماء خانم❓
سرمو برگردوندم طرفش
بله❓
نگراݧ شدم چرا جواب نمیدید❓
معذرت میخوام متوجہ نشدم
با تعجب نگاهم میکرد.
اینجا رو دوست ندارید❓
میخواید بریم جاے دیگہ❓
سرمو بہ نشونہ ے ݧ تکوݧ دادم و گفتم:
شما تشیف ببرید مـݧ الاݧ میام البتہ اگہ اشکالے نداشتہ باشہ....
متعجب از ماشیـݧ پیاده شد و گفت:
خواهش میکنم سویچ ماشیـݧ هم خدمت شما باشہ اومدید بے زحمت درو قفل کنید.
اینو گفت و ازم دور شد.
تو آیینہ ماشیـݧ نگاه کردم رنگم پریده بود احساس میکردم پاهام شل شده
_اسماء تو باید قوے باشے همہ چے تموم شده رامیـنے دیگہ وجود نداره بہ خودت نگاه کـݧ تو دیگہ اوݧ اسماء سابق و ضعیف نیستے.
_تو اونو خاطراتشو فراموش کردے
تو الاݧ بامردے اومدے اینجا کہ امکاݧ داره همسر آیندت باشہ
نباید خودتو ضعیف نشوݧ بدے
نباید متوجہ ایـݧ حالتت بشہ
از ماشیـݧ پیاده شدم
خدایا خودت کمکم کـݧ
احساس میکردم بدنم یخ کرده
ماشیـݧ قفل کردم و رفتم داخل پارک
پارک اصلا تغییر نکرده بود
از بغل نیمکتے کہ همیشہ میشستیم رد شدم.
_قلبم تند تند میزد...
یہ دختر و پسر جووݧ اونجا نشستہ بودݧ
بہ دختره پوز خندے زدم و تو دلم گفتم:بیچاره خبر نداره چہ بلایے قراره سرش بیاد داره براے خودش خاطره میسازه،ایـݧ جور عاشقیا آخر وعاقبت نداره...
_سجادے چند تا نمیکت اون طرف تر نشستہ بود
_تا منو دید بلند شد و اومد سمتم
خوبید خانم محمدے❓
ممنوݧ
اتفاقے افتاده❓
فقط یکم فشارم افتاده
میخواید ببرمتوݧ دکتر❓
احتیاجے نیست
خوب پس اجازه بدید براتوݧ آبمیوه بگیرم
احتیاجے نیست خوبم
آخہ اینطورے کہ نمیشہ حداقل...
پریدم وسط حرفشو گفتم
آقاے سجادے خوبم بهتره بشینیم حرفامونو بزنیم.
_بسیار خوب بفرمایید
ذهنم متمرکز نمیشد،آرامش نداشتم
ایـݧ آیہ رو زیر لب تکرار میکردم(الا بذکر الله تطمعن والقلوب)
_کمے آروم شدم و گفتم:خوب آقاے سجادے اگہ سوالے چیزے دارید بفرمایید
_والا چی بگم خانم محمدے مـݧ انتخابمو کردم الاݧ مسئلہ فقط شمایید پس شما هر سوالے دارید بپرسید
ببینید آقاے سجادے :براے مـݧ اول از همہ ایماݧ و اخلاق و صداقت همسرم ملاکہ چوݧ با بقیه وچیز ها در گرو همیـݧ سہ مورده.
با توجہ بہ شناخت کمے کہ ازتوݧ دارم از نظر ایماݧ کہ قبولتوݧ دارم
درمورد اخلاقم باید بگم کہ فکر میکردم آدم خشـݧ و خشکے باشید یجورایے ازتوݧ میترسیدم...
_ولے مثل اینکہ اشتباه میکردم
سجادے خندید و گفت:
چرا ایـݧ فکرو میکردید
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
6.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
🎥 #ببینید | عشق به شهادت
🔶 ما شهید میشیم و تو تنها میمونی محسن
🔰 مجموعه کلیپهای #حکایت_سر
برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی #شهید_محسن_حججی
#داستان_سیزدهم
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
8.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°🌱
دلم به یاد حرم
تا کربلا راهیه..♥️
[شب زیارتی سیدالشهدا]
#حاج_محمود_کریمی
#شب_جمعه
#پست_اینستاگرام
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
27.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•°🌱
حال و هوای موکب های بین راه نجف تا کربلا در آخرین شب جمعه ۱۴۴۲
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
9.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴یه عالمه گریه به روضه بدهکارم ...
محرم را ندید ...
اما امشب مهمان اباعبدالله خواهد بود.
💐شادی روح پرفتوح شهید "محمد هادی امینی" #صلوات
شهادت: ۱۴۰۰/۵/۱۳
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌼🍃🍃🌼
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
...🌹🕊هنوز دوستهایش نیامده بودند تا #نحوه_شهادت_ابوالفضل را بگویند. نمیدانستم هنگام شهادت چه اتفاقی برایش افتاده است یک شب خوابش را دیدم.
گفتم: #ابوالفضل چرا دیر کردی؟
گفت: کار داشتم باید تعداد بسیاری سوال، جواب میدادم. گفتم: از خودت بگو، وقتی زخمی شدی درد داشتی؟ گفت: راه افتادیم به سمت یک مقر برویم. فردی به من گفت: بایست ایستادم.
پرسیدم: «چرا ایستادی؟» گفت: در غربت یک #آشنا پیدا کرده بودم و خوشحال بودم. از من پرسید، تو دوست قاسم هستی؟ پاسخ مثبت دادم گفت: پس بنشین. گفتم: سرم سنگین است، گفت: ابوالفضل سرت را روی #پای من بگذار. سرم را که روی پایش گذاشتم، گفت: بلند شو تا برویم
بلند شدم، دیدم در یک باغ بزرگ پر از میوه ایستادیم. به من گفت: آقا ابوالفضل چند تا از این #میوهها بخوری سر دردت خوب میشود. منم تعدادی میوه خوردم.بعد هم رفتیم و #تمام.
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi