در فتح المبین مجروح شد. به یک بیمارستان در تهران منتقل شد.
روزی که می خواست مرخص شود و به جبهه بازگردد، هیچ پولی نداشت! هیچ آشنایی در تهران پیدا نکرد بجز امام زمان عج الله
روز جمعه بود. به آقا متوسل شد...
جمعیت برای ملاقات با جانبازان و مجروحین از نمازجمعه به بیمارستان آمده بودند.
🌷یک سید روحانی از لابه لای جمعیت خودش را به مصطفی رساند و یک کتاب دعا به او هدیه داد و گفت: این شما را تا جبهه می رساند و بلافاصله رفت!
مصطفی هرچه تلاش کرد نتوانست آن سید را ببیند.
وقتی مردم رفتند، کتاب دعا را باز کرد. چند اسکناس نو داخل آن بود.
وقتی به جبهه رسید، پول ها هم تمام شده بود!
📚برگرفته از کتاب مصطفای خدا. خاطرات روحانی شهید مصطفی ردانی پور. اثر گروه شهید هادی
🌷شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
حسین(ع) صدا می زند: بیا
خوب گوش کن!
صدای قدم ها؛
صدای سایش کفش ها بر سینه جاده ها؛
کسی می گوید بیا!
چند روز است که در راهی و باز هم خسته نمی شوی.
چون تو خوب این صدا را می شناسی.
صدای حسین(ع) را که بی وقفه می گوید بیا بیا بیا...
#اربعین
#پیاده_روی_اربعین
10_روز تا #اربعین💔
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری 📲
همهجارفتموبازممیگماونکه
دستمنگرفتامامحسینبوده…💔
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
°•🌱
+ازیکۍپرسیدم
انشاءاللہاگہبخوام اربعین برم کربلا
بایدچہکارهاۍادارۍروانجامبدم !؟
گفت:
اولمیری پاسپورتتوازامامرضامیگیری..
بعدمیدیبہحضرتمعصومہپارافمیکنن..
بعدميدیبہحضرتعباسامضاءميکنن.
بعدازاونمیبریدبیرخونہ؛
حضرتزینبثبتمیکنن:)🖐
وآخرینمرحلہممهوربہمھرحضرتمادر
میشہوتمآم:)
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱
[10روزتااربعین #ارباب]🌱
نوکرت داره پیر میشه...
بِخَرم بِبَرم به حرم💔
داره دیر میشه..
💔|• #جاماندھایم
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
ویژه #استوری
🟢 وقتی تصمیم میگیری بری توی چادر امام زمان، ایشون اصلا کاری با گذشتهت ندارن.
👈 مگه با گذشتهٔ حر کار داشتن؟
#استاد_شجاعی
#اربعین 🏴🏴
#یا_صاحبالزمان_ادرکنا 🙌
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا مکتب جبهه خوب معنا نشود
بار دیگر آن روحیه پیدا نشود
یاران بجا مانده مراقب باشید
خون شهدا فرش راه ما نشود...!
روزجمعهویادشهداباذکر #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
#عاشقانه_دو_مدافع❤ .. واسہ دیدنش روز شمارے میکردم هر روز کہ میگذشت ذوق و شوقم بیشتر میشد هم براےدید
داریم بہ سمت تهراݧ
إ شما هم میاید؟؟الاݧ کجایید؟؟
آره ایندفعہ زودتر برمیگرم.الاݧ دمشقیم
علے خودش کجاست چرا زنگ نزد؟؟
علے نمیتونہ حرف بزنہ .فعلا مــݧ باید برم .خدافظ.
مواظب خودتوݧ باشید خدافظ
پوووفے کردم و گوشے و انداختم رو تخت
بہ انگشتر عقیقے کہ اردلاݧ براموݧ از سوریہ آورده بود نگاه کردم
خیلے دوسش داشتم چوݧ علے خیلے دوسش داشت.
ساعت۶بود .یک ساعتے خوابیدم
وقتے بیدار شدم صبحونمو خوردم و لباس هاے جدیدے رو کہ دیشب آماده کرده بودم و پوشیدم یکم بہ خودم رسیدم و روسریمو بہ سبک لبنانے بستم .
یکمے از عطر علے و زدم و حلقم و تو دستم چرخوندم و از انگشتم در آوردم.
پشتش و رو کہ اسم خودم و علے وتاریخ عقدموݧ تو حرم و نوشتہ بودیم نگاه کردم.
لبخندے زدم و بوسیدمش و دوباره دستم کردم.
تصویرے رو کہ کشیده بودم و لولہ کرده بودم و با پاپیوݧ بستمش.
اردلاݧ دوباره زنگ زدو گفت کہ بریم خونہ ے علینا میاݧ اونجا .
گل هاے یاسو از تو گلدون برداشتم.
چادرم رو سر کردم و تو آینہ نگاه کردم
الاݧ علے منو میدید دستش و میذاشت رو قلبش و میگفت :اسماء واے قلبم
خندیدم و از اتاق خارج شدم
ماماݧ و بابا یک گوشہ نشستہ بودݧ و با اخم بہ تلوزیوݧ نگاه میکردݧ.
إ ماماݧ شما آماده نیستیـݧ؟؟الاݧ اونا میرسـݧ.
ماماݧ کہ حرفے نزد
بابا برگشت سمتم .لبخند تلخے زدو گفت :تو برو دخترم ما هم میایم
تعجب کردم:چیزے شده بابا
ݧ دخترم یکم با مادرت بحثموݧ شده.
باشہ مـݧ رفتم پس شما هم زود بیاید.ماماݧ جاݧ حالا دامادت هیچے پسرتم هستاااا.
باسرعت پلہ هارو رفتم پاییــݧ سوار ماشیـݧ شدم و حرکت کردم .
با سرعت خیلے زیاد رانندگے میکردم کہ سریع برسم خونہ ے علینا .
بعد از یک ربع رسیدم .
ماشیـݧ و پارک کردم و دوییدم
در خونہ باز بود.
پس اومده بودݧ .یہ عالمہ کفش جلوے در بود .
زیر لب غر میزدم و وارد خونہ شدم:اینا دیگہ کیـݧ؟؟؟حتما دوستاشـݧ دیگہ ؟؟اه دیر رسیدم.الاݧ علے ناراحت میشه
وارد خونہ شدم همہ ے دوستاے علے بودݧ با دیدݧ مـݧ همہ سکوت کردݧ
اردلاݧ اومد جلو .ریشهاش بلند شده بود .چهرش خیلے خستہ بود
دوییدم سمتشو بغلش کردم.سرمو دور خونہ چرخوندم ݧ علے بود ݧ ماماݧ باباش .
داداش پس بقیہ کوشـݧ؟؟علے کو؟؟
چیزے نگفت وبا دست بہ سمت بالا اشاره کرد
اتاقشہ؟؟؟
آره
بدو بدو پلہ هارو رفتم بالا بہ ایـݧ فکر میکردم کہ چقدر تغییر کرده ؟حتما ریشهاش بلند شده .و صورتش مث اردلاݧ سوختہ .
رسیدم بہ دم اتاقش گل و زیر چادرم قایم کردم و در زدم
جواب نداد .یہ صداهایے شنیدم
درو باز کردم
پدر مادر علے و فاطمہ خودشوݧ انداختہ بودݧ رو یہ جعبہ و گریہ میکردݧ
فاطمہ با دیدݧ مـݧ اومد جلو بغلم کرد .حالم دست خودم نبود معنے ایـݧ رفتاراشوݧ نمیفهمیدم سرمو دور اتاق چرخوندم اما علے و ندیدم.
فاطمہ رو از خودم جدا کردم و پرسیدم .علے کو؟؟؟علی؟؟؟
گریہ ے همہ شدت گرفت رفتم جلو تر بابا رضا از رو جعبہ بلند شد و نگاهم کرد
یک قسمت از جعبہ معلوم بود یہ نفر خوابیده بود توش
کم کم داشتم میفهمیدم چے شده .
خندیدم و چند قدم رفتم جلو گل از دستم افتاد
بابا رضا فاطمہ و ماماݧ معصومہ رو با زور برد بیروݧ
ماماݧ معصومہ کہ بلند شد علیمو دیدم
آروم خوابیده بود .و اطرافشو پراز گل یاس بود
کنارش نشستم و تکونش دادم:علے؟؟پاشو الاݧ وقت خوابہ مگہ؟؟میدونم خستہ اے عزیزم.اما پاشو یہ بار نگاهم کـݧ دوباره بخواب قول میدم تا خودت بیدار نشدے بیدارت نکنم .قول میدم
إ علے پاشو دیگہ ،قهر میکنما
چرا تو دهنت پنبہ گذاشتے؟؟
لبات چرا کبوده؟؟؟
مواظب خودت نبودے؟؟تو مگہ بہ مـݧ قول ندادے مواظب خودت باشي؟؟
دستے بہ ریشهاش کشیدم.نگاه کـݧ چقد لاغر شدے؟؟ریشاتم بلند شده تو کہ هیچ وقت دوست نداشتے ریشات انقد بلند بشہ .عیبے نداره خودم برات کوتاهشوݧ میکنم .تو فقط پاشو
بیا مـݧ دستاتو میگرم کمکت میکنم .علے دستهات کو؟؟جاشوݧ گذاشتے؟؟
عیبے نداره پاشو .
پیشونیشو بوسیدم و گفتم:نگاه کـݧ همیشہ تو پیشونے منو میبوسیدے حالا مـݧ بوسیدمش .
علے چرا جوابمو نمیدے؟؟؟قهرے باهام.بخدا وقتے نبودے کم گریہ کردم .پاشو بریم خونہ ے ما ببیـݧ عکستو کشیدما .وسایل خونمونو هم خریدم.باید لباس عروسو باهم بگیریم پاشو همسر جاݧ
إ الاݧ اشکام جارے میشہ ها.تو کہ دوست ندارے اشکامو ببینے
.علے دارے نگرانم میکنیا پاشو دیگہ تو کہ انقد خوابت سنگیـݧ نبود
کم کم بہ خودم اومد
چشمهام میسوخت و اشکام یواش یواش داشت جارے شد
علے نکنہ ...نکنہ زدے زیر قولت.رفتے پیش مصطفے؟؟
حالا دیگہ داد میزدم و اشک میریختم
علے؟؟؟؟پاشو
قرارموݧ ایـݧ نبود بے معرفت؟؟؟تو بہ مـݧ قول دادے.
محکم چند بار زدم تو صورتم.ݧ دارم خواب میبینم ،هنوز از خواب بیدار نشدم
سرم و گذاشتم رو پاهاش:بے معرفت یادتہ قبل از اینکہ برے سرمو گذاشتم رو پاهات؟؟یادتہ قول دادے برگردے؟؟یادتہ گفتے تنهام... تنهام نمیرارے ؟؟
مـݧبدوݧ تو چیکار کنم؟؟؟چطورے طاقت بیارم؟؟علے مگہ قول نداده بودے بعد عروسے بریم
.مـݧ طاقت ندارم پاشو مـݧ نمیتونم بدوݧ تو
کے بدنت و اینطورے زخمے کرده الهے مـݧ فدات بشم .چرا سرت شکستہ؟؟
پهلوت چرا خونیہ؟؟؟دستاتو کے ازم گرفت؟؟علے پاشو فقط یہ بار نگاهم کـݧ
بہ قولت عمل کردے برام گل یاس آوردے.
علے رفتے ؟؟رفتے پیش خانوم زینب؟؟نگفت چرا عروستو نیاوردے؟؟؟؟
عزیزم بہ آرزوت رسیدے رفتے پیش مصطفے
منو یادت نره سلام منو بهشوݧ برسوݧ.شفاعت عروستو پیش خدا بکـݧ .
بگو منو هم زود بیاره پیشت بگو کہ چقد همو دوست داریم.
بگو ما طاقت دورے از همو نداریم.
بگو همسرم خودش با دستهاے خودش راحیم کرد تا از حرم بے بے زینب دفاع کنم بگو خودش ساکم و بست و پشت سرم آب ریخت کہ زود برگردم.
بگو کہ زود برگشتے اما اینطورے جوݧ تو بدنت نیست.تو بدݧ مـݧ هم نیست تو جوݧ مـݧ بودے و رفتے
اردلاݧ با چند نفر دیگہ وارد اتاق شدݧ کہ علے و ببرݧ .
〰❤️〰❤️〰❤️🌹
میبینے علے اومدݧ ببرنت.الانم میخواݧ ازم بگیرنت نمیزارݧ پیشت باشم.علے وقت خداحافظیہ
بازور منو از رو تابوت جدا کردݧ
با چشمام رفتـݧ علے از اتاق دنبال میکردم.صداے نفس هامو کہ بہ سختے میکشیدم میشنیدم .
از جام بلند شدم و دوییدم سمت تابوت کہ همراهشوݧ برم.
دومیـݧ قدمو کہ برداشتم افتادم و از حال رفتم دیگہ چیزے نفهمیدم
قرارمان
به
برگشتنت بود...
به دوباره دیدنت...
اما
تو
اکنون
اینجا
ارام گرفته ای...
بی آنکه بدانی من هنوز چشم به راهم برای آمدنت...
〰❤️〰❤️〰❤️🌹🕊
.
.یک سال از رفتـݧ علے مـݧ میگذره
حالا تموم زندگے مـݧ شده .دوتا انگشتر یہ قرآن کوچیک ،سربند و بازو بند خونے همسرم .
هموݧ چیزے کہ ازش میترسیدم.
ولے مـݧ باهاشوݧ زندگے میکنم و سہ روز در هفتہ میرم پیش همسرم و کلے باهاش حرف میزنم.
حضورش و همیشہ احساس میکنم....
خودش بهم داد خودشم ازم گرفت...
نویسنده:
#خانوم_علے_آبادے
من عاشق لبخندهایت بودم وحالا
باخنده های زخمیات دل میبری ازمن
.
عاشق ترینم!من کجاوحضرت زینب؟!
حق داشتی اینقدرراحت بگذری ازمن
❤️❤️❤️
✅✅✅پایاݧ✅✅✅
#داستاݧ_هم_تموم_شد
#امیدوارم_خوشتون_اومده_ باشه
#قلم_ضعیف_منو_به_بزرگی_خودتون_ببخشید
#اگر_دلتون_شکست_دعا_کنید_مشکل_ما_هم_حل_بشه
#برای_حال_دلم_دعا✋
#التماس_دعا_شدید_دارم_ازتون 😔
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🌸 موقع اعزام حجت یه گوشه کز کرده بود رفته بود تو فکر ، یکی از مسئولین متوجه اش شد ،گفت حجت چرا تو فکری اگر نگرانی و تردید داری ، میتونیم اعزامت نکنیم اجباری نیست حتی الان که موقع اعزام فرا رسیده، میگفت حجت لبخندی زد وگفت نه بابا دارم به این فکر میکنم که میشه من هم مثل حضرت عباس شهید بشم!
رفیق حجت میگفت پس از آن شهادت حماسی و رشادت وار حجت که باعث نجات تعدادی از رزمندھ ها هم شد،وقتی بدنش رو برگرداندند دو تا دستاش قطع شده بود... درست مثل حضرت عباس [علیه السلام]
شهید مدافع حرم #حجت_اصغری_شربیانی🌷
یادش با ذکر #صلوات🍃
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 شهیدی که قبل از شهادت با مزارش عکس گرفت
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
ازکربلاکهبرگشت . . .
ازشپرسیدم " ازامامحسین'ع'چۍ
خواستید؟
گفت " یکنگاهبهگنبدحضرتابولفضل'ع'
کردم ؛ یکنگاهبهگنبدسیدالشهدا'ع' ؛ فقط
بهشونگفتمآدممکنید :)💔
- مادرشھیدمدافعحرممجیدقربانخانۍ
#شهید_مجید_قربانخانی
محبوب من
زِ جان خوشتر چه باشد؟
آن تو باشی...
#خاقانی
به نام خدای همه
#یک حبه نور ✨
[و لا تَحزَنُوا...
آل عمران آیه۱۳۹
"میدونی که خدا
ناراحتی ِ بندگانش رو دوست نداره"
🍃🌹🍃🌹
°•🌱
#حـســیݩجاااان[♥️]°•
آمدم دم بزنم یڪ
دمی از مبحث عـشق
دم من گرم شد
و حنجرهام گفت: حـُღـسین
#اربابشدی_که_روبه_هرکسنزنم🌱
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
ته رویای منه کربلا ..♥️
[صلی الله علیک یا اباعبدالله]
مناز کودکی عاشقت بودم
#نسل_حسینی
#پست_اینستاگرام
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
بیا،
که دیده به دیدارت آرزومند است !
#عراقی
اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج🍃
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•🌱
عـهـد بـا امـام زمـان یـعـنی...
#استوری📲
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز شنبه روز زیارتی
🌸 حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم
#التماس دعا 🤲
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
•°🌱
بعضۍوقتا
نہمداحۍآرومتمیڪنہ
نہروضـہ ... ؛
نہعڪسِڪربلا
بعضۍوقتایہ"حسین"ڪمدارۍ !
-بایدبرۍضریحشوبغلڪنیتاآرومشۍ(:"💔
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
✨✨
يكي از خصوصيات بازر اخلاقي او قناعت بود؛ مثلاً اگر صبح ۲۰ ريال به او مي دادم، نيمي از آن را همان روز خرج مي كرد و نصف ديگر را براي فردا نگه مي داشت...
حرف ها و حركاتش مثل دختري ۱۵ ساله بود...
در بيشتر مواقع به مادرش مي گفت تا من در شستن ظرف ها به تو كمك كنم، ولي به دليل قامت كوتاهش به ظرف شويي نمي رسيد! لذا چهارپايه زير پايش قرار مي داد و ظرف ها را مي شست. خيلي نسبت به پدر و مادر و همسايه ها مهربان بود، يا بهتر بگويم نمونه بود👌🏻
تا من به نماز مي ايستادم، چادر مي پوشيد و در كنار من مي ايستاد و شروع به نماز خواندن مي كرد به همين صورت نماز را فراگرفت.✨
مي گفت: دلم مي خواهد به خانه ی عمويم بروم و او برايم كتاب و قرآن بخواند و من گوش بدهم📖
به اين گونه مسائل علاقه داشت...
🎤از زبان پدر شهیده ۸ساله #رقیه_حیاتی🌹
🍃🌹🍃🌹
🌧
بدونِچشمداشت و توقع محبّتکنید،
بارانےاز؏ـشقباشید..؛
ڪہبارشِآن..؛
دلهاۍِغمگینراشادمےگرداندꔷ͜ꔷ!☕🌿
#شهیدسیّدجواداسدۍ⚘⸣
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💌 #ڪــلامشهـــید
🌹شهـــید بابک نوری:
به تو حسادت میکنند تو مکن،
تو را تکذیب میکنند آرام باش،
تو را می ستایند فریب مخور،
تو را نکوهش میکنند شکوه مکن،
مردم از تو بد میگویند اندوهگین مشو
همه مردم تو را نیک میخوانند مسرور مباش،
آنگاه از ما خواهی بود، حدیثی بود که همیشه در قلب من وجود داشت از امام پنجم…
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi