eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
26هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•🌱 مگیر از زائرانت لحظه‌ای فیض زیارت را مبند اینگونه بر یاران‌خود راه سعادت را .. 💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
یارا: . ♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥ ❣❣ ✨بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم✨ 🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛ يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
تا ابد یارب زتو من لطف ها دارم امید از تو گر امّید بُرَّم از ڪجا دارم امید .. به نام خدای همه 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ﴾ بدی را به بهترین راه و روش دفع کن (پاسخ بدی را به نیکی ده) سوره مؤمنون، آیه ۹۶ ﻣﻬﺮﺑﺎن ﺑﻤﺎﻥ؛ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻗﺪﺭﻣﻬﺮﺑﺎنی‌ات ﺭﺍﻧﺪﺍﻧﺪ، ﺍﯾﻦ ﺫﺍﺕ ﻭﺳﺮﺷﺖ ﺗﻮﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ، ﺗﻮﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ. ✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
°•🌱 ❤️ سردار سر بريده‌ے دنيا، سلام عشق عاليجناب حضرٺ دريا، سلام ‌عشق شمس و قمر بہ گنبدتان بوسہ ميزنند خورشيد ڪربلاے معلے، سلام‌ عشق ❣️السلام علی الحسین ❣️وعلی علی بن الحسین ❣️وعلی اولاد الـحسین ❣️وعلی اصحاب الحسین 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
•°🌱 ♥️ چه روزی شود روزی که صبحم را با سلامِ به شما خوشبو کنم هرگاه سلامتان می دهم بند بند وجودم لبخندتان را می کند عليٰ آلِ يٰس ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
امروز کمی عمیق‌تر مهربان باش هیچ هزینه‌ای ندارد! دوست داشتنت را تویِ جیب‌هایت بگذار، تویِ خیابان‌هایِ سرد و بی‌روحِ شهر قدم بزن آدم‌هایِ غمگین را که دیدی دوست داشتنت را به آن‌ها تعارف کن این مهربانی‌ها و دوست داشتن‌هایِ ماست که میان دهلیزهایِ دنیا می‌مانَد. سلااام صبح اولین روز هفته تون آرام 🌹 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 یادی کنیم از سید علی موسوی معروف به "سید بلبلی" رزمنده غواص اصفهانی دفاع مقدس که سوت بلبلی هایش غواصهای یک عملیات را از گم شد نجات داد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌹بین قافله ات چه سوز و آهی دارد این خواهر تو عجب سپاهی دارد 🌹احوال سه ساله را اگر می پرسی در کنج خرابه بارگاهی دارد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
من کان لله،کان الله له. هرکس برای خدا باشد،خدانیزبرای اوست. ⭕️ فکر می‌کنید اینجا چه خبر است؟ ▫️به ظاهر نمایشگاهی در هفته‌ی دفاع مقدس است و افرادی که مشغول امتحان هستند... امّا... 📌 اینجا منطقه‌ی کشمیر هند است. صدها جوان شیعه در این حسینیه مشغول مسابقه کتابخوانی سلام بر ابراهیم هستند. 🔰 جوانی که در زندگی‌اش، فقط رضای خدا را در نظر گرفت و از خدا خواست هیچ چیزی از او نماند. نمی‌خواست حتی قطعه‌ای از زمین را اشغال کند. اما خدای او چیز دیگری می‌خواست. آوازه‌ی شهرت او از مرزها گذشته است،اوفاتح قلب‌ها شده است✌️❤️ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
▪️مهدی جان! چشمانم نه ضریح حسین علیه السلام را دید و نه چهره‌ی دلربای شما را. پاهایم نه کربلا رفت، نه تا کوی شما قدم برداشت. دستانم نه به ضریح شش‌گوشه رسید، نه به دامان شما. بیچاره این دل عاشق من!💔 حالا باید بنشیند حسرت‌هایش را یکی یکی بشمرد و آه بکشد. راستی آقاجان! اسم‌ جامانده‌ها را کجا نوشتید؟ روی یک کاغذ جا شدیم؟ یا آنقدر زیاد هستیم که فقط در قلب تو جا می شویم؟ زیر قبّه ما را هم یاد کنید، همانجا که بارها دعایتان کردیم. سفر بخیر، غریب‌ترین زائر حسین علیه السلام🤚 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
عراقی ها پیکر شهیدی که تو خاکشون بود رو تحویل دادند از عراقی ها پرسیدن این شهید ما که چیزی از خود ندارد چطور متوجه شدید ایرانی است؟! عراقی ها گفتن از سربند "یاحسین" این شهید جزو شهدای گمنام است 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🍃مقيد بود هر روز زيارت عاشورا را بخواند. حتي اگر كار داشت و سرش شلوغ بود، حتما سلام آخر زيارت عاشورا را ميخواند. ❣️دائما ميگفت: "اگر دست جوانان را در دست امام حسين (عليه السلام) بگذاريم،همه مشكلاتشان حل ميشود و امام با ديده ي لطف به آنها نگاه ميكند. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگاهشان که میکنم حال دلم خوب میشود حتی در اوج ناراحتی هم به رویشان لبخند میزنم...🍃 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
دو تا کفن ببریم، پیش یه بی‌کفن؟! 🔰 بعضی شب‌ها در حیاطِ روبه‌روی حرم می‌نشستیم. به من می‌گفت: «از امام چیزهای دنیایی نخواه! کم هم نخواه! بگو آقاجان، معرفت خودِت رو به من بده!» آن‌قدر دوستش داشتم که هر چه می‌گفت، برایم حجت بود. چشمانم را بستم و همین‌ها را تکرار کردم. یک‌دفعه یاد چیزی افتادم و گفتم: «راستی محمد! همه از این‌جا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف!» طفره رفت و گفت: «ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش.» اصرار کردم که این کار را بکنیم. غمی روی صورتش نشست. چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت. گفت: «دو تا کفن ببریم پیش یه بی‌کفن؟!» به نقل از همسر شهید محمد بلباسی برگرفته از کتاب «زین اب» 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
31.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃کوله پشتیمو مث همیشه بستم 🍃تا که راهی شم به سمت آغوشت 🎤 👌بسیار دلنشین 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_هفتم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آورد. ز
✍️ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نزدیکِ اربعین،دلِ جا مانده‌ها گرفت یک بینـوا برای خـودش ربنــا گرفت هر کس رسید؛ سؤال کرد: زائری؟ از این سؤال،دلِ پـُرخونِ ما گرفت 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi