eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
25.9هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چی شده به من اجازه نمیدی، باهات حرف بزنم؟! خدایا اگر اجازه ندی، باهات حرف بزنم من چی کار کنم؟! خدایا اگر، دوست نداشته باشی بیام در خونت من چی کارکنم؟! خدایا بزار منم عاشقت بشم...!! خدایا نکنه بالاترین عذابت برای ما اینه که فراموشت میکنیم؟! 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
•°🌱 یا حسین با ما چه کرده دوری ات ای بهتر از بهشت...؟ 🍃🌹🍃🌹
مهربانم به هر ریسمانی که آویختیم، برید. بر هر شاخه ای که نشستیم، شکست بر هر ستونی که تکیه زدیم، افتاد تنها تویی که حق محبت را، تمام و کمال ادا می کنی به ما الفبای محبت بیاموز و با ما به فضل خودت رفتار کن روزمان را آغاز میکنیم با نام تو ای بزرگترین وبهترین ومهربانترین به نام خدای همه 🍃🌹🍃🌹
💔 يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ. وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ. وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ. لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيه. همه ی آدم هایی که برای تنها نبودنمان رویشان حساب می کنیم، آن ها که وقت های سختی فکر می کنیم چه خوب که هستند، آدم هایی که شانه هایشان خوب تکیه گاهی ست برای لحظه ای آسودن، برای چند قطره ای گریستن و سبک شدن، که اصلا بودن حضورشان مایه ی آرامش و دل گرمی ست، آن روز نیستند؛ آن روز که روز تنهایی است. ✨ 🍃🌹🍃🌹
•°🌱 🕊 ‹السلام‌علي‌الحسیـن وعليٰ‌عليِ‌ابن‌الحسين وعليٰ‌اولادِالحسین وعليٰ‌اصحابِ‌الحسین...✨✋🏻› بيخودازخويشم‌و دورازتوڪسی‌نيسٺ‌مرا به‌تـوای‌عِشق ازاين‌فاصله‌دور،سلام . .♥️ 🍃🌹🍃🌹
دنیا بدونِ تو شامِ غریبانه‌ایست که پاهای تاول‌زده و صورت آغشته به سیلی‌اش را واسطه‌ی صبحِ آمدنت کرده‌است... 🖤 🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱 بی خبر در بزن و سرزده از راه برس مثل باران بهاری که نمی‌گوید کی 🍃🌹🍃🌹
سلام دوست من روزت بخیر ☀️ جمعه ات همان باشد که دلت میخواهد؛ لبریزِ آرامش 🍂🍃 🍃🌹🍃🌹
مداحی_آنلاین_نشانه_های_آخرین_امام_استاد_عالی.mp3
3.27M
♨️نشانه آخرین امام 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. 🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌دمعشق 🎥 خاطره ای زیبا از حاج قاسم در سیل خوزستان 🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
<🌱⛅️> 🥀جگرم سوخت ، آب نیست؟ ماجراے دست نوشته‌ تکان ‌دهنده شہیدے که هنگام بمباران شیمیایۍ ماسکش را به یکے از رزمنده‌ها داد! 😔 🕊✨ 🍃🌹🍃🌹
مداحی آنلاین - دست من و دامان تو ای نور دیده - جواد مقدم.mp3
3.7M
احساسی (عج) 🍃دست من و دامان تو ای نور دیده 🍃این دل بجز تو دلبری دیگه ندیده 🎤 👌بسیار دلنشین 💔 🌷 🍃🌹🍃🌹
"🖋🍂" • • _می‌گـویند : شهـدارفتندتامابمانیـم ولــــی‌من‌می‌گویـم: "شهدارفتندتاماهم‌به‌دنبالشان‌برویم" آری!جـامانـده‌ایـم،دل‌رابایدصـاف‌کـرد! • 🍃🌹🍃🌹
از یاد کنید آن هنگام که از همه جا کوتاه شده و از زمین و زمینی ها گرفته است ، حقیقتا زنده اند و به شما نظر می کنند نگویید چرا جوابم را نمی دهند؟!!! گوش های دنیایی ما سنگین شده و را نمی‌شنود ببین! اثرات را در زندگی ، باید دید... 🍃🌹🍃🌹
🍃 🌹 هروقت دو‌دو تا چار تا کردی و ارزش حرف خدا برات بالاتر از حرف مردم بود اونوقته که میتونی آروزی شهادت کنی... 📻 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 بهش گفتن رزمنده ی اسلام گفت ما رزمنده ے اسلام نیستیم ما شرمنده ے اسلامیم....👌 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
مثل ابراهیم خالصانه و بی ریا فعالیت می کرد. سر و صدا نداشت. هرجا می دید کاری زمین مانده عجله می کرد و کار را انجام می داد. اگر می دید جایی یادواره شهداست، خودش را می رساند و مشغول فعالیت می شد. برای معرفی شهید ابراهیم هادی خیلی زحمت کشید. برای رزمندگان عراقی از ابراهیم و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. برای آنها پیشانی بند و چفیه تهیه می کرد. او جوانان عراقی را با راه و رسم شهدا آشنا نمود و همراه با آنها در عملیات ها حضور داشت تا اینکه در اطراف سامرا به قافله شهدا پیوست. شهید محمدهادی ذوالفقاری🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهای کوه غیرت صدامون رو داری!؟ هوامون خرابه هوامونو داری!؟😔 بیا دونه دونه گره ها رو وا کن خودت که نشونِ دلامون رو داری...💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دوازدهم 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد
✍️ 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام (علیه‌السلام) خوانده بودم، قالب تهی می‌کردم و تنها پناه امام مهربانم (علیه‌السلام) جانم را به کالبدم برگرداند. هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، ترسناکی بود و تا لحظه‌ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را می‌دیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم. 💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس می‌کردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمی‌توانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمی‌دانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد. 💠 تنها چیزی که می‌دیدم ورود وحشیانه به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی می‌خواست از ما کند. زن‌عمو و دخترعمو‌ها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد که فقط جیغ می‌کشیدند. از شدت وحشت احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی‌توانستم جیغ بزنم و با قدم‌هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب می‌رفتم. 💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو می‌کوبید تا نقش زمین شد و دیگر دست‌شان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود. دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمی‌چرخید تا التماس‌شان کنم دست از سر برادرم بردارند. 💠 گاهی اوقات تنها راه نجات است و آنچه من می‌دیدم چاره‌ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله‌ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آن‌ها و ما زن‌ها نبود. زن‌عمو تلاش می‌کرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه می‌زدند و به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت می‌کشید تا از آغوش زن‌عمو جدایشان کند. 💠 زن‌عمو دخترها را رها نمی‌کرد و دنبال‌شان روی زمین کشیده می‌شد که ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب می‌کشیدم و با نفس‌های بریده‌ام جان می‌کَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را می‌دیدم که به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. 💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس‌های را حس کردم و می‌خواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!» 💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو می‌خوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این شده‌ام. 💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم. 💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟ یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه شده است... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi