چی شده به من اجازه نمیدی، باهات حرف بزنم؟!
خدایا اگر اجازه ندی، باهات حرف بزنم من چی کار کنم؟!
خدایا اگر، دوست نداشته باشی بیام در خونت من چی کارکنم؟!
خدایا بزار منم عاشقت بشم...!!
خدایا نکنه بالاترین عذابت برای ما اینه که فراموشت میکنیم؟!
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
•°🌱
یا حسین
با ما چه کرده دوری ات
ای بهتر از
بهشت...؟
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
💔
#بسم_الله
يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ. وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ.
وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ. لِكُلِّ امْرِئٍ مِّنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيه.
همه ی آدم هایی که برای تنها نبودنمان رویشان حساب می کنیم، آن ها که وقت های سختی فکر می کنیم چه خوب که هستند،
آدم هایی که شانه هایشان خوب تکیه گاهی ست برای لحظه ای آسودن، برای چند قطره ای گریستن و سبک شدن،
که اصلا بودن حضورشان مایه ی آرامش و دل گرمی ست،
آن روز نیستند؛ آن روز که روز تنهایی است.
#یک_حبه_نور ✨
🍃🌹🍃🌹
•°🌱
#بهتوازدورسلام🕊
‹السلامعليالحسیـن
وعليٰعليِابنالحسين
وعليٰاولادِالحسین
وعليٰاصحابِالحسین...✨✋🏻›
بيخودازخويشمو
دورازتوڪسینيسٺمرا
بهتـوایعِشق
ازاينفاصلهدور،سلام . .♥️
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
#استوری
-بیحرفوحدیثدوستتدارم..♥️
🍃🌹🍃🌹
دنیا بدونِ تو
شامِ غریبانهایست
که پاهای تاولزده
و صورت آغشته به سیلیاش را
واسطهی صبحِ آمدنت کردهاست...
#بضعة_الحسين 🖤
#حکایت_من_و_دنیا_بدون_تو
#امام_عصر_علیه_السلام
#میثم_علوی
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
خواب عجیب امام خامنه ای
#ظهور_نزدیک_است
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰روز جمعه روز زیارتی
🌸 حضرت ولیعصر(عج)
🎤استاد_فرهمند
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°🌱
بی خبر در بزن و سرزده از راه برس
مثل باران بهاری که نمیگوید کی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با شهدای مداح۱۰
مداحی سردار شهید محمد باقر دستغیب
از شیراز
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌دمعشق
🎥 خاطره ای زیبا از حاج قاسم در سیل خوزستان
🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
<🌱⛅️>
🥀جگرم سوخت ، آب نیست؟
ماجراے دست نوشته تکان دهنده شہیدے که هنگام بمباران شیمیایۍ ماسکش را به یکے از رزمندهها داد! 😔
#شهیدانھ🕊✨
#شهید_نعمت_الله_ملیحی
🍃🌹🍃🌹
مداحی آنلاین - دست من و دامان تو ای نور دیده - جواد مقدم.mp3
3.7M
⏯ #واحد احساسی #امام_زمان(عج)
🍃دست من و دامان تو ای نور دیده
🍃این دل بجز تو دلبری دیگه ندیده
🎤 #جواد_مقدم
👌بسیار دلنشین
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🍃🌹🍃🌹
از #شهدا یاد کنید
آن هنگام که #دستتان از همه جا کوتاه شده
و #دلتان از زمین و زمینی ها گرفته است
#شهدا، حقیقتا زنده اند و به شما نظر می کنند
نگویید چرا جوابم را نمی دهند؟!!!
گوش های دنیایی ما سنگین شده و #صدای_ملکوتیان را نمیشنود
ببین! اثرات #نگاه_شهدا را در زندگی ، باید دید...
#پاســدارشهیـدمحمـدغفــاری
#خوشابرحال_دل_همنشینی_چون_تورادارد
🍃🌹🍃🌹
🍃
#شـهیدانه🌹
هروقت دودو تا چار تا کردی و
ارزش حرف خدا برات بالاتر از حرف مردم بود
اونوقته که میتونی آروزی شهادت کنی...
#بدونتعارف📻
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
بهش گفتن رزمنده ی اسلام
گفت
ما رزمنده ے اسلام نیستیم
ما شرمنده ے اسلامیم....👌
#شهید_مجتبی_برسنجی
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
مثل ابراهیم خالصانه و بی ریا فعالیت می کرد.
سر و صدا نداشت. هرجا می دید کاری زمین مانده عجله می کرد و کار را انجام می داد.
اگر می دید جایی یادواره شهداست، خودش را می رساند و مشغول فعالیت می شد.
برای معرفی شهید ابراهیم هادی خیلی زحمت کشید. برای رزمندگان عراقی از ابراهیم و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. برای آنها پیشانی بند و چفیه تهیه می کرد.
او جوانان عراقی را با راه و رسم شهدا آشنا نمود و همراه با آنها در عملیات ها حضور داشت تا اینکه در اطراف سامرا به قافله شهدا پیوست.
شهید محمدهادی ذوالفقاری🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آهای کوه غیرت صدامون رو داری!؟
هوامون خرابه هوامونو داری!؟😔
بیا دونه دونه گره ها رو وا کن
خودت که نشونِ دلامون رو داری...💔
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_دوازدهم 💠 فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سیزدهم
💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) خوانده بودم، قالب تهی میکردم و تنها پناه امام مهربانم (علیهالسلام) جانم را به کالبدم برگرداند.
هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، #تهدید ترسناکی بود و تا لحظهای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را میدیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم.
💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میکردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم.
زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد.
💠 تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه #داعشیها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما #دفاع کند. زنعمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دستشان برنمیآمد که فقط جیغ میکشیدند.
از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم.
💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو میکوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.
دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند.
💠 گاهی اوقات #مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چارهای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلولهای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود.
زنعمو تلاش میکرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و #رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زنعمو جدایشان کند.
💠 زنعمو دخترها را رها نمیکرد و دنبالشان روی زمین کشیده میشد که نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم.
همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریدهام جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.
💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای #جهنمیاش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد.
نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»
💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که نالهام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این #بعثی شدهام.
💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم.
همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای که روی پلههای ایوان با صورت زمین خوردم.
💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بیسر عباس را میان دریای #خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا بردهاند؟
یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه #کربلا شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi