eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
33.4هزار ویدیو
87 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهید ابراهیم هادی
✅ادامه داستان: 🌺امیر حسین🌺 ( قسمت نهم : حلقه ) . نزدیک زمان نهار بود ... کلاس نداشتم و مهمتر از همه
✅ادامه داستان: 🌺امیر حسین🌺 ( قسمت دهم : معنای تعهد ) گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود ... گاهی شکلات هم کنارش می گرفت ... بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید ... زیاد دور و ورم نمیومد ... اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید ... . . رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ... من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد ... پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... . . اون روز کلاس نداشتیم ... بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و ... . همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود .. برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ... کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون ... هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ... . . چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم ... رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم ... عین همیشه، فقط مارکدار ... یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... . . همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی؟ ... . . امتحانات تموم شده بود ... قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ... حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود ... . دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ... اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم ... اصلا شبیه معیارهای من نبود ... . . وسایلم رو جمع کردم ... بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد ... بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم ... . . آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد ... اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود ... . مسخره کردن ها ... تیکه انداختن ها ... کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد ... هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد ... . 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
10.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر بهت بگن امام زمان تو یک اتاق منتظرتونه و پرونده ی اعمالتون دستشونه .... حاضری بری؟ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
آذر می آید که روی لب‌های پاییز انار بگذارد و او را به دستهای یلدا بسپارد پیشاپیش آمدن آخرین ماه پاییز، بر شمـا خجسته و پر برکت بـاد 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💠 فرازی از وصیت نامه شهید فرخ یزدان پناه: «عزیزان! زینب وار آنگونه که شب عاشورا زینب یتیمان حسین (ع) را جمع آوری کرد، یتیمان را جمع آوری کنید. ونگذارید گرد یتیمی آنان را احاطه کند.» 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
یعنی ممکنه ما هم هزار بار تا الان آقامون رو دیده باشیم، ولی چشمامون آقا رو نشناخته باشه؟! السلام علیک ایها المقدم المامول چشم بیمار شده تار شدن هم دارد... 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
5.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨﷽✨ ❤️🍃 💫گویند چرا دل به شهدا دادی والله که من ندادم آنها بردند 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
✨﷽✨ 🖤شهیدان زنده‌اند ✍پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می‌گفت: یکی‌شان آمد به خوابم و گفت: جنازه‌ی من رو فعلاً تحویل خانواده‌ام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازه‌ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این‌بار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه‌ها. روی سینه یکی‌شان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی». بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده‌اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره❗️ شهید امیرناصر سلیمانی 📚فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶ و به کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده نگویید بلکه آنها زنده‌اند؛ امّا شما درک نمی‌کنید! سوره بقره 🖤شادی و ارامش روح شهدا صلوات ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
❣خنـده های دلنشین شهدا نشان ازآرامــش دل دارد وقتی دلت با"خـــدا"باشد لبانت همیشه می خنـــدد اگر باخدا نباشی هرچقدر هم شادی کنی، آخرش دلت غمگین است با ابراهیم هادی ، گم نمیشویم 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
🌴آقاسجاد اهل مطالعه بود. او پس از خواندن سلام بر ابراهیم، عاشق شهید هادی شد. به هرکسی از دوستان می‌رسید یک جلد کتاب ابراهیم می‌داد و می‌گفت: «بخون بعد بهم برگردون». همیشه چند جلد کتاب تو ماشین داشت و به صورت گردشی به دوستاش و آشناها می‌داد. 🌷گاهی خواننده کتاب از بس عاشق کتاب می شد که دیگه بازگشتی تو کار نبود و آقا سجاد اون کتاب رو به عنوان هدیه تقدیمش می‌کرد. 🌴شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا🌴 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
رفتـنِ بعضی هـا . . . یا نــه اینطـور بگویـم : بعضــی رفتـن هـا . . . فـــرق می کنـد جنـسش! انگار خـدا ، برای بعضی بنده هـایش ، آغوشـش را بـاز کـرده است . . 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi