شهدا تنها به زبان نگفتند
«اِنّی حَربٌ لَِمَن حٰاربَکُم...»
عاشورا را با تمام وجود درک کردند
و مصداق «اَلَذیّنَ بَذَلوُ مُهَجَّهُم دُونَ الحُسین عليه السلام» شدند
#شهادت
معطل من و تو نمیماند
اگر سربازخدا نشوی
دیگری میشود
بیادعا باش و #شهدایی زندگی کن
تمام هویت و مرام #شهدا
خلاصه شده در همین بیادعایی...
از خودت و دلبستگیهای دنیاییات که بگذری تازه میشوی لایق...
#لایق_شهادت
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
#شهدایی❤️
براے دل بستن
باید دلت را
بہ دلش گرہ بزنے!
یکے زیر...
یکے رو...
مادر بزرگم میگفت:
" قالے دستباف مرگ ندارد..."
🍃🌹
@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
#شهدایی
همسر شهید مدافع حرم خیرالله صمدی :
روز شهادتش، به من الهام شده بود، از صبح حال چندان خوبی نداشتم و بیدلیل عصبی میشدم. شب ۵ شنبه بود که پسرم سیاهپوش به خانه آمد، از او پرسیدم چرا لباس مشکی به تن کردهای؟! گفت؛ شهادت حضرت رسول اکرم (ص) و امام رضا (ع) را در پیش داریم. گفتم چند روزی باقی مانده، چرا پیشباز رفتهای؟! جواب نداد و از من موبایل پدرش را خواست، چند شماره تلفن را از داخل گوشی میخواست.
بعداز دو ساعت دیدم پسرم همراه خواهرم هر دو با لباس سیاه آمدند، موضوع را فهمیدم و بیاختیار به زمین افتادم. آنها به من گفتند؛ او شهید نشده و فقط زخمی شده است. اما من گفتم؛ تابه حال ندیدهام کسی با جانبازی از سوریه بازگردد. ساعت شهادت او با حس من هماهنگ شده و من درست از زمانی که او شهید شده بود، حالم دگرگون بود. به هرحال شهید صمدی به آرزوی خود رسید و در گلزار شهدا بهشتزهرا (س) شهرستان زنجان آرام گرفت. اما از آنجاکه شهادت با مرگ عادی فرق دارد، گویا خداوند قدرتی را به خانواده میدهد که غم از دست دادن عزیز، قابل تحمل شود.
#سالروزشهادتتمبارک
#شهید_خیرالله_صمدی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_ششم 💠 گریه یوسف را از پشت سر میشنیدم و میدیدم چشمان این رزمنده د
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر میزد که اگر اینجا بود، دست دلم را میگرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود.
جهت مقام #امام_مجتبی (علیهالسلام) را پیدا نمیکردم، نفسی برای #دعا نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس میکردم به فریادمان برسد.
💠 میدانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی میشد به خانه برگردم؟
رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش میچرخید برای حال حلیه کافی بود و میترسیدم مصیبت #شهادت عباس، نفسش را بگیرد.
💠 عباس برای زنعمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و میدانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره میکند.
یقین داشتم خبر حیدر جانشان را میگیرد و دل من بهتنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک #مصیبت نشسته و در سیلاب اشک دست و پا میزدم.
💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان #منتظر حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آنها را به درمانگاه آورد.
قدمهایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمیشد چه میبینند و همین حیرت نگاهشان جانم را به آتش کشید.
💠 دیدن عباس بیدست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش میلرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش میشکست و میدیدم در حال جان دادن است.
زنعمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفسشان بند آمده بود.
💠 زنعمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لبهایی که بهسختی تکان میخورد #حضرت_زینب (علیهاالسلام) را صدا میزد.
حلیه بین دستانم بال و پر میزد، هر چه نوازشش میکردم نفسش برنمیگشت و با همان نفس بریده التماسم میکرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!»
💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و میدیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه میشکافد که چشمانش را با شانهام میپوشاندم تا کمتر ببیند.
هر روز شهر شاهد #شهدایی بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده میشدند یا از نبود غذا و دارو بیصدا جان میدادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل #مدافعان شهر که همه گرد ما نشسته و گریه میکردند.
💠 میدانستم این روزِ روشنمان است و میترسیدم از شبهایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپارهباران #داعش را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم.
شب که شد ما زنها دور اتاق کِز کرده و دیگر #نامحرمی در میان نبود که از منتهای جانمان ناله میزدیم و گریه میکردیم.
💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی میکردیم.
همه برای عباس و عمو عزاداری میکردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم میسوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه #خدا میبردم.
💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظهای از آتش تب خیس عرق میشدم و لحظهای دیگر در گرمای ۴۵ درجه #آمرلی طوری میلرزیدم که استخوانهایم یخ میزد.
زنعمو همه را جمع میکرد تا دعای #توسل بخوانیم و این توسلها آخرین حلقه #مقاومت ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلیکوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند.
💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو #مظلومانه درد کشیدند و غریبانه جان دادند.
دیگر حتی شیرخشکی که هلیکوپترها آورده بودند به کار یوسف نمیآمد و حالش طوری به هم میخورد که یک قطره #آب از گلوی نازکش پایین نمیرفت.
💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه میچرخید و کاری از دستش برنمیآمد که ناامیدانه ضجه میزد تا فرشته نجاتش رسید.
خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفتهاند هلیکوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به #بغداد ببرند و یوسف و حلیه میتوانستند بروند.
💠 حلیه دیگر قدمهایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلیکوپتر هزار بار جان کندم.
زودتر از حلیه پای هلیکوپتر رسیدم و شنیدم #رزمندهای با خلبان بحث میکرد :«اگه داعش هلیکوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت میبری، چی میشه؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
•♥️🍃•
#تلنگرانه
رفیقجان!'
بهتابوتشهدادقتڪردهایاینروزها؟!
سنشونرودیدین؟
هجده، نوزده،بیست،بیستُیڪو . . .
حواسمونهست؟(:😔
#شهدایی💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتند شھـــ🕊ــید گمنامه ،
پلاك هم نداشت ، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛
امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه …
نوشته بود : “اگر براے خداست ، بگذار گمنام بمانم”😔🥀
#شهدای_گمنام🥀
#شهدا_التماس_دعا
#شهدایی🌱
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
♡بسمربالشهدا♡
دلمتنگشده...!
برااینجانوشتنازشهدا…!
فقط همین
درگمنامیهممشترکیم😄
توپلاکتراگمکردهایومنهویتمرا...💥
ایشهیدگمنام...💫
#شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
#شهیدانھ 🕊
چه رازےست در گمنامۍ ...!
آنان کہ دلدادھ حضرت فاطمهالزهــ♡ـــراۜ شدند
و مثل مادر غریبانه پر کشیدند و تا قیامت
بۍمزار خواهند ماند .😔
شھداےگمنام مھمانان ویژهے
• حضرت فاطمةالزهـــ♡ــراۜ هستند .🌱
#السَّلامٌعلیْڪیٰافٰاطِمةالزَھرٰاسلامٌاللهعلیھٰا
#شهدایی🌱
#شهدا_التماس_دعا
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi