eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
26هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال شهید ابراهیم هادی
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهاردهم : پيوند الهي ✔️راوی : رضا هادي 🔸عصر يکي از روزها بود. #ابراهيم
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت‌ پانزدهم : ایام انقلاب ✔️راوی : امير ربيعي 🔸ابراهيم از دوران کودکي و ارادت خاصي به امام خميني داشت. هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم. 🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن. بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني » ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم. 🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود. 🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! 🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند. خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. 🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. 🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند. 🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند » خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت. 🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند. جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند. 🔸ابراهيم خيلي شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد. خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم و مجروح شدند. 🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد. 🔸اواسط شهريور ماه بسياري از بچه ها را با خودش به تپه هاي قيطريه برد و در نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. بعد از اعلام شد که راهپيمائي روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم @ShahidAziz_Ebrahi
⭐ از هادی ذوالفقاری پرسیدم، هادی از چیزی ناراحتی!؟ چرا اینقدر گرفته‌ای؟ گفت: خیلی از وضعیّت حجاب خانم‌ها توی تهران ناراحتم! وقتی آدم توی کوچه راه میره نمی‌تونه سرش رو بالا بگیره! بعد گفت: یه نگاه حرام آدم رو خیلی عقب می‌اندازه! ⚘الهی بشی 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
اذان ابراهیم هادی.mp3
5.58M
اذان شهید ابراهیم هادی 🍃🌹@ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
♦️یاد گرفته ام ؛ بحث کردن با انسانِ احمق ؛ شخصیت و شعورِ خودم را می برد زیرِ سوال ...! گاهی باید بی منطق ترین توهین ها را هم ... نادیده انگاشت ... چاره ای نیست !!! وقتی که قرار نیست کسی بفهمد ؛ آب در هاون کوبیدن ، از منطق و آرامشِ خودم می کاهد ... 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
پنجشنبه به رسم کهن یاد میکنیم از آنها که وقتشان و مکانشان از ما جداست یاد میکنیم از آنها که دلتنگشان میشویم💛 شادی روح اموات، فاتحه و صلوات 🙏🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
یکی از اولین نیروهای فاطمیون بود مردی پرتلاش و دلسوز بود👌 آخرین بار که او را دیدم یک ماه قبل از شهادتش بود با شوخی بهش گفتم : سید جان نورانی شدی نکند شهید بشی ⁉️باحسرت گفت ما کجا وشهادت کجا😔گلویش را بغض گرفت گفت تمام دوستانم دستمزدشان را گرفتند ، رفتند😭ولی من لایق نبودم دیگه خسته شدم کاش بی ‌بی زیـنب (س)دستمزد منو هم می‌داد می‌رفتم😢من بهش گفتم :سید جان فعلا کار داری بهت نیاز است ، گفت : بیشتراز ۳سال خدمت کردم دیگه بسه سرانجام در ایام محرم دستمزدش را گرفت و با لب خندان به جمع دوستان شهیدش پیوست.💔 راوی : همرزم شهید 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
هدایت شده از کانال خوشبختی 🌹
☀️زیباتر از صبح.. سلام صبحگاهی است. خدا جونم... "سلام" زندگي... "سلام" دوستان خوب "سلام..." صبحتون بخیر زندگیتون آباد.. ⠀ @asshgjj ┗━━━🍃━━━┛
بسم الله الرحمن الرحیم خدای مهربانم تو را سپاس بخاطر روزی دیگر و آغازی نو با نام تو آغاز می کنیم. خدایا به امید خودت ‎‌‌ ‎‌‌ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🌷روزتان ‌معطر به ‌عطر صلوات🌷 اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم                   ‎‌‌       🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🌸 آدینه ی زیبای آبان ماهتون 🍃 شاد و بی نظیر 🌸 خوشی هاتون جاری 🍃 شمع وجودتون نورانی 🌸 بخت و اقبالتون بلند 🍃 وشادی هاتون از ته دل💞 🌸صبح جمعه تون به شادی🙂 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
مقدمه ی شدن سپردن دستت به دست خوبان است . و چه خوبی بهتر از ... دلت رو بسپر به شهدا، لحظه هات بوی خدا میگیره، دور گناه رو خط میکشی 🌷 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت‌ پانزدهم : ایام انقلاب ✔️راوی : امير ربيعي 🔸ابراهيم از دوران کودکي #ع
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت شانزدهم : ۱۷ شهریور ✔️ راوی : امیر منجر 🔸صبح روز هفدهم بود. رفتم دنبال . با موتور به همان جلسه رفتيم. اطراف ميدان ژاله ( شهدا ).جلسه تمام شد. سر و صداي زيادي از بيرون مي آمد. 🔸نيمه هاي شب حكومت نظامي اعلام شده بود. بسياري از مردم هيچ خبري نداشتند. سربازان و مأموران زيادي در اطراف ميدان مستقر بودند. جمعيت زيادي هم به سمت ميدان در حركت بود. مأمورها با بلندگو اعلام ميكردند كه: متفرق شويد. ابراهيم سريع از جلسه خارج شد. بلافاصله برگشت و گفت: امير، بيا ببين چه خبره؟! 🔸آمدم بيرون. تا چشم کار ميکرد از همه طرف جمعيت به سمت ميدان مي آمد. شعارها از درود بر خميني به سمت شاه رفته بود. فرياد بر شاه طنين انداز شده بود. جمعيت به سمت ميدان هجوم مي آورد. بعضيها ميگفتند: ساواکيها از چهار طرف ميدان را کرده اند و... 🔸لحظاتي بعد اتفاقي افتاد که کمتر کسي باور ميکرد! از همه طرف صداي تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان تيراندازي مي آمد. حتي از هليکوپتري که در آسمان بود و دورتر از ميدان قرار داشت. سريع رفتم و موتور را آوردم. از يک کوچه راه خروجي پيدا کردم. مأموري در آنجا نبود. ابراهيم سريع يکي از مجروحها را آورد. با هم رفتيم سمت سوم شعبان و سريع برگشتيم. تا نزديک ظهر حدود هشت بار رفتيم بيمارستان. مجروحها را ميرسانديم و برميگشتيم. تقريباً تمام بدن ابراهيم غرق خون شده بود. 🔸يکي از مجروحين نزديك پمپ بنزين افتاده بود. مأمورها از دور نگاه ميکردند. هيچکس جرأت برداشتن را نداشت. ابراهيم ميخواست به سمت مجروح حرکت کند. جلويش را گرفتم. گفتم: آنها مجروح رو تله کرده اند. اگه حركت كني با تير ميزنند. ابراهيم نگاهي به من کرد و گفت: اگه برادر خودت بود، همين رو ميگفتي!؟ 🔸نميدانستم چه بگويم. فقط گفتم: خيلي مواظب باش. صداي تيراندازي کمتر شده بود. مأمورها کمي عقبتر رفته بودند. ابراهيم خيلي سريع به حالت سينه خيز رفت داخل خيابان، خوابيد کنار مجروح، بعد هم دست مجروح را گرفت و آن را انداخت روي کمرش. بعد هم به حالت سينه خيز برگشت. ابراهيم شجاعت عجيبي از خودش نشان داد.بعد هم آن مجروح را به همراه يک نفر ديگر سوار موتور من کرد و حرکت کردم. در راه برگشت، مأمورها کوچه را بستند. حکومت نظامي شديدتر شد. من هم ابراهيم را گم کردم! هر طوري بود برگشتم به خانه. 🔸عصر رفتم منزل ابراهيم. مادرش نگران بود. هيچكس خبري از او نداشت. خيلي ناراحت بوديم. آخر شب خبر دادند ابراهيم برگشته. خيلي خوشحال شدم. با آن بدن قوي توانسته بود از دست مأمورها فرار کند. روز بعد رفتيم بهشت زهرا در مراسم تشييع و تدفين کمک کرديم. بعد از هفدهم شهريور هر شب خانه يکي از بچه ها جلسه داشتيم. براي هماهنگي در برنامه ها. مدتي محل تشکيل جلسه پشت بام خانه ابراهيم بود. مدتي منزل مهدي و... 🔸در اين جلسات از همه چيز خصوصاً مسائل اعتقادي و مسائل روز بحث ميشد. تا اينکه خبر آمد حضرت امام به باز ميگردند. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
💠 انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!💠 🌸مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) : یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی، دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه می‌‌کنند و شانه‌‌هایشان از شدت گریه تکان می‌‌خورد، رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتاده‌‌اید؟ 🌸ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند: «آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز، سریع می‌‌روند دنبال کار خودشان و هیچ‌کدام برای فرج من دعا نمی‌‌کنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!» و من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم... 📘 کتاب مهربان‌‌تر از مادر انتشارات مسجد مقدس جمکران روز ظهور تو، چه سرافکنده می‌شوند آنان‌که در دعای فرج کم گذاشتند... ♦️ اللهم عجل لولیک الفرج ♦️ تعجیل در ظهور آقا، صلوات 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
😍(شهیدابراهیم هادی)♥️ همه ی انسان ها غالبا شرایط سختی برای زندگی دارند.😕 ابراهیم هم شرایط سختی داشت ودر یتیمی بزرگ شده بود خانه آن ها کوچک بود و بدون پدر و پشتوانه زندگی کرد.😊🙃 دنیا برای آدم های خوب و بد جای سختیست ولی مهم این است که سر افراز از این دنیا بیرون بروی.😌💕 وگرنه همه اش می گذرد ...😏☺️🌱 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
ﻣﻬﺮﺑﺎن ﺑﻤﺎﻥ ﺣﺘﯽﺍﮔﺮﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻗﺪﺭﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﺖ ﺭﺍﻧﺪﺍﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﺫﺍﺕ ﻭﺳﺮﺷﺖ ﺗﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﻮﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ.. 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
وقتے همہ چیز را به تو مےسپارم نور بےڪران تو در من جریان مےیابد ودعایم بہ بهترین شیوه‌ی ممڪن متجلے میشود... پس هم‌اڪنون خود را در آغوش تو رها مےڪنم تا تمام آشفتگی‌ها و سردر گمےهایم در حضور امن و گرمِ تو بہ آرامی ذوب شوند واز میان بروند.. الهےآمین به نام خدای همه 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
حبه نور فَاذْکُرُوني‏ أَذْکُرْکُمْ ~• به یاد من باشید تا به یاد شما باشم ( بقره/۱۵۲ ) 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
درد فراق تو روز و شب نمی‌شناسد به استخوان که می‌رسد... باران می‌گیرد! عجل لولیک الفرج 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
و تـو ای زندگی یک بـار دیگر صدایم کن شاید ذهن سرگردان مـن بـه آغاز دیگری برسد دیر نیست زمین هنوز هم بـرای خوشبختی همه‌ یِ انسانها جا دارد... سلام پگاه شنبتون خوشرنگ🍂🍃 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🌸وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي 🍃تَحَبَّبَ إلَيَّ وَ هُوَ غَنِيٌّ عَنِّي.. 🌸قربون اون خدایی 🍃که با من مهربونی میکنه 🌸بهم محبت میکنه 🍃با اینکه از من بی نیازه... 🌸چراغ امیدتون روشن 🍃وجودتون سلامت 🌸غم از احوالتون دور 🍃لبخند کُنج لباتون 🌸و دعای خیر همه 🍃در این هفته همراه زندگیتون🌸 سلام صبحتون زیبا 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
« يَا مَنْ لَا يَجْبَهُ بِالرَّدِّ أَهْلَ الدَّالَّةِ عَلَيْهِ » ای خداوندی كه دست رد بر سینه بندگانِ پرتوقعِ خود نمی‌زنی... صحیفه سجادیه / ۴۱ 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
🔹مادرگفت: نرو🚷بمان! دلم میخواهد عصای دستم باشد. گفت:هرچه توبگویی فقط یک سوال! میخواهی پسرت عصای این دنیایت باشد یا ⁉️ مادرش چیزی نگفت و با اشک😢 اش کرد. 🔺جوان ساله ای از لشگر و در حالیکه یاعلی میگفت سر از بدنش جدا کردند. 😭😭 قیمت این لحظات چند⁉️⁉️ اولین شهید بی سر مدافع حرم 🌷 🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi
❤️ عجل الله تعالی فرجه الشریف: 🌸هر يك از شما بايد كارى كند كه با آن به محبّت ما نزديك شود... 📚 ، ج۵۳ ، ص۱۷۶ 👈این یک هفته ای که گذشت، واسه امام زمانت چیکار کردی؟! ‌🍃🌹 @ShahidAziz_Ebrahim_Hadi